نقش عربي در واقع تقليدي است از تصوير اسلامي كه به علت موانع ديني، يا الگوي فرهنگي، قومي، ناگزير، به شكلي درآمده كه در وراي آن تمثيل واقعي يا تصوير واقعي پنهان شده است، اين نقش عربي، از زمان ساخته شدن مسجد حضرت رسول در مدينه، ساخت آن آغاز گرديد. سپس به صورت كاشيكاري تبديل گرديد، كه ما در مورد آن بحث كرديم، و يا در تزيينات گچي كاخهاي اموي، مورد استفاده قرار ميگرفت. اما كساني كه اين نقش و نگارها را ابداع و خلق كردند، در واقع از ساكنين مناطقي بودند كه نسبت به اسلام متعصب بودند و نسبت به استمرار، در دين خود كوشا بودند. بدينترتيب اين تقليدهاي محلي، به واسطهي آنان ادامه يافت كه بعضاً اصلاح شده است.
انواع نقش در سامراء
نقش عربي در سامراء، به صورت مستقلي آشكار گرديد، چنانكه آقاي هرتسفيلد، سه نوع سبك را به صورت جداگانه مطرح كرده است. روش و سبك اول، كه با الگوي هلني در ارتباط ميباشد. در واقع بازمانده از دوره پارتيان است و از عناصر دوره كلاسيك كه در اين سبك وجود دارد و بوفور يافت ميشود، گرفته شده، مانند برگ درختان، موهاي بافته شده، شاخ و برگهايي كه داراي ريشهي ايراني است نيز از اين روش گرفته شده است. اين شاخ و برگها، بدون هيچگونه ساقهاي، به تصوير كشيده شدهاند و هيچقلم اضافي در بين آنان كشيده نشده است. بهطوري كه اين شاخ و برگها بر روي يكديگر افتاده و اشكال در يكديگر متداخل شدهاند، به نحوي كه هيچگونه فاصله و خلأي در آن يافت نميشود. در اينجا لازم است اضافه نماييم كه اين سطوح كه براي تزيين در نظر گرفته شده، احياناً به قطعات چند ضلعي متنوع تقسيم گرديده كه هركدام از اين قطعهها به نوارهاي دايرهاي شكل مزّين شده است. اين چند ضلعيها در روش دوم اهميت بسياري دارد. همچنين اشكال چهارضلعي يا تصاوير ستارهاي شكل يا گياهي، تمام تابلوها را پُر نموده است و اين چند ضلعيهاي هندسي، با اشكال و تصاوير گياهي غيرطبيعي همانند روش اول تزيين شده است. در روش دوم نقشها، بيشتر جنبه تحريري دارد و از نظر مقياس كوچكتر از روش اول است و آنچه كه در آن گنجانده شده، بيشتر با نقشهايي مثل ظروف و صنوبر، تزيين شده است و احتمالاً اين روش بيشتر متأثر از ساسانيان ميباشد. اما روش سوم، در اين روش كه از گونههاي مختلف تشكيل شده است. به نحو خاصي از طبيعت الهام گرفته شده است و عناصر گياهي بيشتر در آن به چشم ميخودر. مانند برگ انگور كه به خوشه انگوري متصل شده و به صورتي كشيده شده كه هرتسفيلد آن را گونه سوم مينامد و در واقع يك سبك محلي است، يعني مختص آن منطقه خاص ميباشد و در حفاريهاي اخيري كه در كنارهي راست رود فرات به عمل آمده، كشف شده است. در قرن هفتم، در حاليكه تزيينات گچي كه نمايانگر روش سوم است و مختص به شهر سامراء بود، به دست آمد. در واقع اين شيوههاي سهگانه داراي خصوصيات مشتركي است كه قابل انتقال به همديگر هستند، بدون اينكه فاصلهاي ميان آنها باشد. اين روشهاي سه گانه كه اسلوب آخر را توضيح داديم، بيشتر متأثر از سبك هلني است. مانند قدس و كاخ مشتي. گچبريهاي دورهي عباسي، با گچبري دورهي اموي با يكديگر تلاقي ميكنند و همان اشكال و شيوههاي گياهي و نباتي در هر دو جا ديده ميشود. به جز اينكه از مشخصههاي گچبري سامراء، استفاده از عناصر تقليدي بدون استفاده از تزيين فراوان است و بيشتر از اشكال چند ضلعي، با نوارهاي مخصوص استفاده كرده است. البته نمونههاي متعددي از تزيينات انسان و حيواني، نيز در سبك سامراء ديده شده است. و اين امر، مؤيّد آزادي فكري بزرگان آن منطقه، هنگام تحريم در دوره متوكل ميباشد. از ميان اين حيوانات، پلنگ، خرگوش، سگ، بزكوهي، گاوميش، عقاب، كبوتر و پرندگان آبي، مانند لكلك، مرغ ماهيخوار و اردك ديده ميشود. همچنين در زيرزمين كاخ، ستونها يا مجسمههاي مختلف، در رنگهاي مختلف تزيين شده است. و صورت آدمها با تصاويري، از زنان رقاصه كه بدون تنه هستند و يا زنان حامل سيني و حيوانات دريايي پري دريايي و همچنين صورت كشيشان كليسا كشيده شده است. در اين صورتها، ما بعضي قطعات هلني را ميبينيم كه با آنچه در حمام كاخ اموي در عمره ديده ميشود متفاوت است. اين نقشها، رنگي روشنتر و پررنگتر دارند. صورتها مسطح هستند و از هرگونه شكل هنري خالي است، و محدود به چند خط واضح سياه ميباشند كه مفهوم خود را با جرأت و تصوير گيرا، بيان مينمايد و اين بهترين موفقيت در گچبري آسيايي به شمار ميرود.
نقش هندسي
اين نقش گذشته از اينكه فضاي مسطح يا محدّبي را اشغال مينمايد، به صورت يك تزيين سطحي است كه براي تزيين، احتياج به كندهكاري سطح موردنظر وجود ندارد. علاوه بر آن، پراكندگي در آن به وضوح يافت نميشود. براي اينكه در دو سطح متفاوت قرار نميگيرند بلكه اين نقوش سطحي هستند كه به صورت خيلي ملايم با يكديگر مرتبط ميگردند و به طور واضح، عناصري كه در سطح بالاتري قرار ميگيرند، نحوهي قرار گرفتن آنان، به شكلي است كه از سطح ديواره شيء، يعني بيش از اندازه رنگ شيء، تجاوز نميكنند. در تمامي اجزاء تابلو، بين عناصر روشن و عناصر تيره و جاهاي خالي و جاهاي پُر شده، بايد نوعي تناسب ايجاد شده باشد. اگر اقتضا اين باشد كه تمامي سطح داخل تابلو، با خطوط معماري تزيين يابد، بايد كثرت و فراواني رنگِ اين تزيين يكسان باشد، در غيراين صورت ممكن است رنگ يك قسمت، نسبت به بخش ديگر يكسان نباشد. بنابراين تناسب بين جاي خالي و جاي پرشده بين جاي روشن و جاي تيره و همچنين عرض اشكال و عمق آن تنوعي ايجاد ميكند. با احتساب آقاي مارسي، عنصر اساسي كه هرگونه تزييني بر مبناي آن صورت ميگيرد و هرگونه خطّي به آن محدود ميشود و بايد در آن درنگ كرد، همان نخ يا نوار ثابت است. اولين كاري كه نگارگر عربي بدان ميپردازد، اين است كه خطي را مشخص نمايد كه داراي نخها ميباشد كه به نحوي با يكديگر هماهنگ شده باشد كه اگر از يك طرف بدان بنگرد، آن را بافته شده ببيند و اگر چشم به نحو ديگري در آن بنگرد، آن را جداي از يكديگر بيابد. اين كار نقاش يا خطاط، نوعي خاص از مهارت را طلب ميكند و تزيينات اسلامي، در واقع نوعي انشاء و خلاقيت حدسي است و نقاش، هرگز آنچه را كه طبيعت به او عرضه داشته، فراموش نميكند. هنرمند آنچه را كه كاشته، منتقل نميسازد بلكه آنچه را كه هنرمندان مجسمهساز و كاشيكار، قبل از او داشتهاند منتقل ميسازد. هنرمند، در اطراف جوابها، ميگردد و از آن استمداد ميجويد و در اين فرصتهاست كه تقريباً برجستگيهاي مخصوص و احساسات مشخص را با زيبايي، تأكيد مينمايد. بنابراين چهار نوع از عناصر، مجموعه اشكال تزيين را شامل ميشود كه عبارتنداز: خط، نقش هندسي، نقش گياهي، نقش چوبي. اين عناصر، مجموعاً تزيينات ساختماني و دربرگيرنده هنر تطبيقي بهشمار ميآيند. منارههاي مسجد حاكم، ساخته شده به سال 1003م، داراي كتيبه و پنجرههايي است كه، از سنگ تزييني ساخته شده و داراي اشكالي از خطوط ممتد، با خصوصيات هندسه اسلامي است. همچنين محراب و بارگاه حضرت نفيسه، ساخته شده بين سالهاي 1138 و 1145 م و محراب حضرت رقيه [سلامعليها]، ساخته شده حدود سال 1150 م، تقريباً به صورت كامل، از همان تزيينات با خطوط ممتد و به صورت زيادي پوشيده شده است. تزيينكننده، در ابتدا به تقسيم سطح، خطوط و محورهاي افقي و عمودي، پرداخته و سپس نقاط حساس قابل اتصال را به نحوي به يكديگر مرتبط ميسازد كه شكل چند ضلعي، مانند شكل ستاره به وجود ميآيد. اين چند ضلعيها، به خطوط شكستهاي محدود ميگردد، به نحوي كه زواياي جداگانه با زواياي متصل با فاصله از هم قرار ميگيرند. گسترش اين اشكال در نهايت، منجر به ايجاد يك ستاره هشت ميشود كه تمامي زواياي بيروني آن، به صورت قائمه درميآيد. هركي از اين اضلاع، به خارج از چند ضلعي مركزي، كشيده ميشوند، تا سطح جديدي بهوجود آيد و اين چند ضلعي، چند ضلعي اول را تلاقي ميكند كه در واقع، مركزي است براي شعاعهاي جديد. اين چند ضلعيها، با خطوط ساده مشخص نميشوند بلكه در آنها خطوطي مزدوج به كار رفته است كه عناصر اصلي در نقش عربي بهشمار ميروند. و اين خطوط، به صورت يك شبكه از اين چندضلعي، به چند ضلعي ديگر، راه يافته و راه خود را دنبال ميكند. اين خطوط ابتدا به صورت نواري به جلو و عقب رفته و اجزاء آن يكي در ميان، يكي بالا و يكي پايين ميرود. و بعد از آن هر تزيين خطي، بر روي آن منطبق ميگردد. اين تزييني قائم بر خطوط، خواه مستقيم باشد. خواه انحنا داشته باشد، ميتوان چنين فرض نمود كه كاربرد آن را در شبكههاي منحني، اولين بار كاشيكاران هلني استفاده كردند و ما با اين شبكه منحني، در پوششهاي ديواري و تابلوهاي تراشيده شده در منبر شهر قيروان (تونس) برخورد نمودهايم.
نقش ظريف گياهي
در تزيين مربوط به دوره فاطميون، نوارهاي تزييني ظريفي، به همراه چند ضلعي كه تركيبي از گياهي بود به كار گرفته شد. اين تزيين شامل دو عنصر مختلف است و اين امكان را به ما ميدهد كه نحوهي تكامل هريك را، به صورت مستقل، پس از چند قرن دنبال نماييم. عنصر اول نوارمارپيچي مانندي است كه تمامي اتصالات و افتراقات از آن صورت ميگيرد و به تنهايي تمامي سطوح را ميپوشاند. عنصر ديگر، اشكال پهن و گستردهاي است كه جاهاي خالي را زينت ميدهد و شبكهها را پر ميكند. عناصر تشكيلدهنده اين اشكال طبيعي و عبارتنداز: شاخهها، شاخههاي خرما و گلها كه بيشتر از نوع ريشههاي پيچيده و درهم تشكيل شده است. اما اعتقاد بر اين است كه ريشههاي پيچيده و درهم، اولين شكلي است كه نقش عربي از آن گرفته شده و بهصورت منحنيهايي است كه يكي بهدنبال ديگري است و به شكل منحنيهاي واژگون درآمده است. از طرفي دسته ديگر، به صورت پيچيده و همانند ستون درآمده كه روي آن بافته شده و در تزيين گياهي نيز، مورد استفاده قرار ميگيرد. شناخت و تميز بين اين نوارها كه همان عنصر خاص و داراي شبكههاي متعددي است، بسيار مشكل است. بهطوري كه هيچگونه جدايي در اصل برگ و انتهاي ساقههاي آن، وجود ندارد و اين برگ يا به معناي ديگر شاخهها، چيزي جز برآمدگي و كشيدگي انحناي ساقه نيست. اين برآمدگي نيز ديده نميشود. اين دسته شاخهها نيز چيزي جز ساقههاي انبوه نيست. اين شكاف كه همراه با ساقه امتداد مييابد، به شكل ريشه درآمده و بهطور متوسط بين دانهها و گلها، تقسيم ميشوند. يكي از شاخهها، ممكن است امتداد يافته و ساقهي جديدي را تشكيل دهد. در سقفهاي مسجد قيروان (تونس) از اين نقشها كه نقاش در ترسيم آنها از عناصر طبيعي استفاده كرده به چشم ميخورد. تقريباً غيرممكن است كه بين گياهان و اشكال گياههاي تزيينات گياهي، فاطميون را بتوان از يكديگر تميز داد. خوشههاي خرما، و همچنين گلها، از خوشههاي انگور جدا هستند. در نقش گياهي سامراء خوشههاي خرما به صورتي آويخته، و بعضي از گلها، داراي برگهايي فشرده هستند و در واقع، جزيي از گروه گلهاي لوتس به شمار ميروند. تزيينات گياهي، مكان وسيعي را در مسجد كوردوبا، و شهر الزهرا به خود اختصاص داده است و بهطور تعجبآوري، روش و الگويي را بهوجود آورده كه از آن نيز، گونههاي متنوعي بهوجود آمده است. خوشهها مهمترين گياه تزييني در آفريقا (تونس) بهشمار ميروند و همراه آن، خوشههاي انگور و خيلي چيزهاي ديگر يافت ميشود اما گياه تزييني كرنتي، نوع خاصي است كه نقش زيادي را ايفا ميكند و ما آنرا در مكانهاي متعدد و يا شيوههاي متفاوتي مييابيم كه بهصورت امري جانبي، خود را نمايان ميسازد و در ريشهي وسطي پيچيده شده و احياناً داراي دو مثلث بزرگ است كه از آن جدا گشته و به دور از زائدهها و لواحق است و حواشي تاج كرنتي را، به همراه ندارد.
برگ گياهان كنگر كه به صورت دوگانه هستند، عناصر اصلي تشكيلدهنده تزيينات را تشكيل ميدهند كه يكي تزيينات گياهان پيوندي و ديگري تزيين گياهي مجزا هستند. هركدام با ديگري نسبتاً تفاوتهايي دارد. تزيين گياهان پيوندي، خيلي كمتر از آن هستند كه به دورهي عباسي تعلق داشته باشند، تزيين گياهي پيوسته از جهت تعداد خيلي اندك است. اينها هم مانند تمامي تزيينات دورهي خودشان زياد بودند. ولي به مرور، با ديگر تزيينات آميخته گشت. اما تزيينات گياهي مجزا، از جهت وسعت، گسترده است و در واقع تزييني است كه زُهد مذهبي در آن متجلّي شده است و فضاي باز زيادي را، ايجاد ميكند. بهطوري كه احياناً آدمي احساس فقر ميكند، چنانكه در محراب تينمال ديده ميشود. به مرور برگهاي كاكتوس به جهت تأثير فرهنگ تونسي (آفريقا) كه همان فرهنگ فاطمي است، برگهاي خود را از دست داد و كم رنگ شد.
از جريانات شرقي كه در دوره اموي، بر اسپانيا گذشته، نميتوان غافل شد. تزيينات كندهكاري شده، روي سقف مسجد كوردوبا، تأثيرات روشني را از هنر فاطمي به نمايش ميگذارد و ميتوان جزييات آن را تفسير نمود. تزيينات گياهي اسپانيولي مغربي از دو نوع گياه تشكيل ميشود و به صورت شبكهاي دقيق، از ساقه و ريشه پديدار ميشود كه تزيينات بافته شده، دور آنرا احاطه نموده است. يا از شاخههاي مزدوج تشكيل شده كه از گياهان كاكتوس جدا گشته است. يا با ريشه تزيين شده يا از شاخههاي سه تايي ساده تشكيل گرديده است. يك بخش از كاخ الحمراء، با تزيينات گياهي منفرد، با اشكال عجيب و غريب و به تقليد از هنر اسلامي تزيين گشته است.
نقش، بهوسيله تصويرهاي تشبيهي رمزي
جداي از مجموعه عناصر خطّي كه در دوره فاطمي، در تزيينات به شيوه متمايز اسلامي، مورد عنايت خاص قرار گرفته بود. تعدادي از اين نوع تزيينات در قيد و بند قرار نگرفته و همچنان استوار ايستاده بودند، مانند تزيينات با تصاوير موجودات زنده كه شامل تصوير انسان و حيوان است و تزيينكنندگان اين دوره از شيوههاي خاص، در مكانهاي مختلف استفاده كردند. البته به جز مكانهاي مذهبي كه بدونشك، در اين مكانها، چيزي در اين مورد، يافت نميشود. اسناد تاريخي، به كرّات از اين تصاوير ياد ميكنند. همچنانكه موزهها، تعداد زيادي از اينها را در خود نگهداري ميكنند. بيشترين نمونه از اين مجموعهها، قطعات چوبي تراشيده شده است كه در موزه عربي قاهره نگهداري ميشود و به عنوان قطعهاي از يكي از كاخهاي دوره فاطمي بهشمار ميرود. در اينگونه قطعات تزييني اشيايي مانند مدالهايي را مييابيم كه بهوسيله دو نوار مشبك احاطه شده كه مجموعهاي از تصاوير و اشكال بهصورت برجسته، اعم از تزيينات گياهي و بافته شده، آنرا دربر گرفته است. اين اشكال در واقع اشباح نيست، بلكه تصاويري زنده است كه رنگ و حركت و خطوط آن به وضوح پيداست و مناظري چون شرابخواري، موسيقي، رقص، شكار، مبارزه و مسافرت را مجسم ميكند. موضوعات اين تابلوها عبارت بود از زندگي، لهو و لعب، ورزش كه بزرگان قصر آنرا انجام ميدادند و يا حداقل نمونه بارزي از زندگي اُمرا و بزرگان بود كه از شرق، به كاخهاي اسلامي راه يافته بود. بدون شك، اكثر اين اشكال و مجموعهها، ريشهاي عراقي يا فارسي دارند و تصاوير اين حيوانات با گونههاي آسيايي، نسبتي دارند خصوصاً مجموعههايي از تصاوير حيوانات وحشي كه حيواني را گرفته و يا از پشت او را بر زمين ميزنند.
شايد، شناخت منبع اصلي اين حيوانات كار بسيار دشواري باشد، اما نسبت به بقيهي عناصر زينتي فاطمي اينگونه نيست، پس تمدن مصر در قرن يازدهم و دوازدهم چگونه توانست، يك اسلوب خطّي به دست آورده و به مبادي اين شبكههاي هندسي و عناصر تزييني گياهي دست يابد؟ اين سخن دردآور است كه گفته ميشود، هنرمندان مسلمان براي خلق يك شكل از اين نقشها، درياها و اقيانوسهاي زيادي را در نور ديدهاند. مثال بارز، در مورد تصويرهاي زنده متداخل در تزيينات، به ما در كاخ گرانادا، در اسپانيا، ميتوانيم ببينيم. كاخي كه بنونصر آنرا ساخته است. به علاوه نكته قابل توجه در مورد چشمهي معروف آن اين است، كه تصوير اشخاص موجود در برج زنان كه به وضوح به تصوير كشيده شده است، از كارهاي دوره اسلامي به شمار ميرود. بيمناسبت نيست كه در اينجا اضافه نماييم. اينگونه كارهاي تقليدي در مورد عناصر خطّي، در دوره موحدي آشكار گشته است كه ابتدا از قرن سيزدهم، در ساختمانهاي كاخها آشكار شد و ما ميتوانيم نام اينگونه تزيينات را شبكههاي معماري بگذاريم كه از قوسها و چند ضلعيهاي معيني تشكيل شده و در مقابل يكديگر قرار گرفتهاند. شبيه آنچه در گلدستهها با آن برخورد ميكنيم و نسبت به كاشيهاي تزييني مثلثي شكل، برتري دارد.
چگونه آراستن تزيينات
پوششهاي تزييني كه از ابتداي قرن نهم گاه و بيگاه در سامراء مورداستفاده قرار ميگرفت و از آثار ماندگار دوره سلجوقيان بهشمار ميرفت، در دوره تيموريان، به اوج كمال خود رسيد. شكوه و عظمت نقش عربي و زيبايي ميناكاري مسجد كبود تبريز، هرگز قابل وصف نيست. اين پوشش رنگي برّاق كه احياناً، بر روي آجرهاي رنگي، يا ملاطي كه شبيه آجر است، قرار گرفته و مساجد زيادي را ميپوشاند، در واقع از ديگر تزيينات بينياز و مستغني است. در مسجد كبود، مجسمههاي گچي ديده ميشود اما هيچگونه تابلويي بر روي ديوار ديده نميشود. معذلك، بهصورت يك پديدهي زيبايي درآمده، كه به دور از هرگونه عيب و نقص ميباشد. نتيجهي ارزش اين پديده، هنگامي نمايان ميشود كه رنگهاي معيني، كه رنگ آبي از آن بيرون ميآيد، تنوع و اختلاف رنگها و همچنين عناصر خطي بهكار گرفته شده در هر تابلو، نوعي آرامش و رضايت به آدمي ميدهد.
خطّ عربي
خط عربي بيانگر بالاترين خلاقيت در هنر اسلامي بهشمار ميرود و خوشنويسان هنرمند به خلق اشكال مختلف آن پرداختند، بهطوري كه از صد نوع تجاوز نموده است. در خصوص نقش خط عربي در تكامل نقش و نگار، بحث كرديم. از اشكال اوليه خط عربي كه در روزگار حضرت رسول (ص) پديد آمد، ميتوان از خط مكي و خط مدني نام برد. صاحب كتاب الفهرست، (ابننديم) در مورد اين خط، اينگونه توصيف ميكند؛ (الفهاي آن خميده و متمايل به انگشتان راست است و شكلش، متمايل به چپ ميباشد.)
علاوه بر اين خط ديگري هم بود كه تقريباً زاويهاي چهارگوش داشت و اسم آنرا (مزوي) يعني زاويهدار گذاشته بودند و براي اخبار عامّه مردم، مورداستفاده قرار ميگرفت، و كوفه منشأ اين خط بهشمار ميرفت. بعد از اين خطوط، قرآنهاي هفتگانه بهوسيله زيدبنثابت، در دورهي عثمان و با خط مدني نوشته شد. اين خط، قلمي ساده داشت و دوراني نبود، آنچه ميتوان گفت اين است كه تمامي خطوط قرآني دورهي عثمان، از محدوده خط مدني خارج نگرديد و در واقع خط تكامل يافته، نبطي (عراقي) بهشمار ميرفت.
در دورهي عمر، خط (مشق) پديد آمد. مشق در نوشتن به معناي كشيده شدن حروف آن است. خط مشق، خطي سريع بود و حروف آن كشيده و تركيب آن نسبت به خطوطي كه قرآن را بهوسيله آن مينوشتند، پيچيده بود و نسبت به خط مدني، به خصوص در مورد مدّگذاري، تفاوت داشت. در دورهي عمر، همچنين خط جديدي در كوفه بهوجود آمد كه به دستور سعدبنابيوقاص نوشته شد و اسم آنرا خط كوفي گذاشت. خط كوفي، خطي خشك بود كه در آن از هندسه نيز استفاده شده بود و احتمال دارد از نوشتههاي سرياني كه در اطراف كوفه، به خصوص در منطقه حيره، شايع و متداول بود، اخذ شده باشد. اما خط كوفي، هميشه خشك نبود، بلكه گاهي به صورت دايرهاي و توخالي نيز پديدار ميگشت و خطي بود كه اقتضاي سرعت و سادگي را داشت. امروزه خط نسخ بسيار شبيه به آن است و از آن زمان، خط كوفي، ابتدا به مدينه و سپس به مصر، انتقال يافت. در دوره امويان، خط شامي بهوجود آمد و ابننديم معتقد است كه شخصي به نام قطبه محر خوشنويس، اوليه كسي است كه خط عربي را ايجاد و آنرا كامل نمود. بعد از آن چهار نوع از اين خطّ، به نام جليل، طومار، ثلث و نصف، ايجاد شد كه دوتاي اول خشك و دو تاي آخري ملايم هستند. خوشنويسان دورهي اموري، مالكبن دينار، خالدبن ابيالهياج، شعيببن حمزه و اسحاقبن حماد و ابراهيم شجري شهرت خاصي يافتند. خط شامي بيارتباط با خط كوفي نيست. اما تفاوت بين اين دو به شيوهي نگارش خوشنويسان بازميگردد. در مورد خطوط معاصر ديگر، مانند خط مصري، و قيرواني (تونسي) و همچنين خطوطي كه بعد از آن در دوره عباسيان بهوجود آمد و ابننديم نيز آن را ذكر ميكند. مانند، ثلث، مدور، راصف، مصنو، تجاويد، و غيره به همين منوال است، و اين خطوط نيز، به دور از يكديگر نبودهاند.
از مهمترين خوشنويسان و خطاطان دوره عباسي، احول محرر بود. وي يكي از بزرگان خط بهشمار ميرفت. معتصم وزير، از خط او در شگفت بود و هيچكس جز احول براي او چيزي نمينوشت. احول، از شيوههاي مسلسل، خطي را ايجاد كرد كه متصل بود و بين حروف آن هيچگونه فاصلهاي وجود نداشت و يا خط حمام كه براي نوشتن نامهها از آن استفاده مينمود. همچنين سبك (جازه) كه نزديك به خط ثلث و نسخ بود.
اما ابوعلي محمدبن مقله، متوفي به سال 939، وزير قاهربالله و راضي بالله بود. پسرش نسبت ناروا به او زد. و راضي بالله نيز دست راست او را قطع نمود. وي سپس با دست چپ شروع به نوشتن كرد. گفته شده كه وي هنگام نوشتن، ساعد دست قطع شده خود را محكم ميبست. ابنمقلّه خط نسخ را بهوجود آورد و آنرا تكميل نمود. همچنين برادر وي عبداللهبن مقله نيز، همراه برادرش، شهرتي در نوشتن خط زيبا به دست آورد. وي در نزد احول محرر شاگردي ميكرد. فرزندان مقله در نوشتن خط ثلث، و نشانهگذاري آن بسيار استاد و زبردست گرديدند، بهطوري كه ابنمقلّه وزير، شيوه خطش را، نويسندگان و خوشنويسان منتقل ميساختند. مشهورترين كسي كه شيوه خوشنويسي، ابنمقله را گرفت. شخصي به نام عبدالله ابناسد، قاري قرآن بود، متوفا به سال 1018 م كه شعر را با خطي شبيه به محقق مينوشت. چنانكه ابنفوطي ميگويد: از ابناسد مشهورتر شخصي است به نام ابنالبواب كه در شيوه خوشنويسي خط، معجزه ميكند. شايد ابنمقله وزير، در خصوص تجديد خط ثلث، و انواع آن بيش از اندازه زيادروي كرده است.
تمامي آثار ابنمقله، تقريباًمفقود گشته و هيچگونه آثاري از خط وي موجود نيست، مگر آنچه كه مورخين گفته و در كتابها نوشته شده است. بعضي از آثار ابنالبواب، بهدست ما رسيده، مثل ديوان شعر، سلامةابنجندل و قرآن كه در موسسه چستيربيتي در شهر دوبلين نگهداري ميشود. كتاب، جامع محاسن كتابةالكتاب، را وي جمعآوري نموده و محمدبنحسن طيبي آنرا نوشته است. محمدبنحسن طيبي، يكي از خوشنويسان سال دهم هجري است. وي با شيوهي ابنالبواب، نوشتههاي متعددي دارد. در اين كتاب، شيوههاي مختلف قلمها (نگارش) كه اسامي آنرا ميشناسيد. بدون تطبيق نمودن با يكديگر، و يا اسامي آنها، نگاشته شده است. از جمله شيوههاي خطي كه طيبي بهعنوان نمونه، از شيوههاي ابنالبواب مطرح مينمايد، شيوهي ثلث معتاد ميباشد كه از نوع ثلث خفيف است. قلم منشور، قلم تواقيع يا نشانهگذاري، قلم جليل ثلث يا ثلث سنگيني، قلم مصاحف، مسلسل، غبار، نسخ، جليل محقق، ريحان، قلم رياشي، يا رياسي، قلم حواش، اشعار، رقاع، مقتران و قلم لؤلؤ.
پس از آن مدرسهي فارسي در دورهي تيموري و صفوي بهوجود آمد، و خط فارسي و قلم نستعليق و ديواني، و همايوني بهوجود آمد. همچنين خط كوفي ايراني، نيز ساخته شد، كه در آن جميع بدايع تزييني و تخيلي وجود دارد. خط زيبا، كه خط كوفي مظهر از انواع آن است و در دورهي فاطميون به مصر، منتقل گرديد. ميرعلي، وزير شاعر و موسيقيدان، از مشهورترين خوشنويسان منطقه هرات و بخارا در قرن پانزدهم بهشمار ميرفت و ابتكار خط نستعليق به وي بازميگردد. پس از آن در هرات خوشنويس و خطاط معروف سلطانعلي مشهدي و پسرش سلطان محمد، ظهور كردند. پس از آن نيز خوشنويسان ديگري چون عبدالرحمن خوارزمي و پسران وي خود را مطرح كردند و بر زيبايي خط تعليق افزودند.
اما خط رقاع، يا رقص، از ابتكارات تركان عثماني بهشمار ميرود و از مشهورترين خطاطان و زبردستترين آنها، شخصي به نام حافظبنعثمانبنعلي است و در سنهي 1693 م معلم، سلطان وقت بوده است. خوشنويسان در مغرب عربي و اسپانيا، با پرداختن به خط عربي حجازي، از شيوهي جليل ثلث خطّي ابتكاري بهوجود آوردند.
نقش عربي در واقع تقليدي است از تصوير اسلامي كه به علت موانع ديني، يا الگوي فرهنگي، قومي، ناگزير، به شكلي درآمده كه در وراي آن تمثيل واقعي يا تصوير واقعي پنهان شده است، اين نقش عربي، از زمان ساخته شدن مسجد حضرت رسول در مدينه، ساخت آن آغاز گرديد.