پيرامون هنر اسلامي مطالب بسياري نوشتهاند و البته هنر شيعي هيچ. در اين مقاله كوتاه نيز نميتوان مباني رنگ يا زيباييشناسي آن را با كلام، شرح و بسط داد. چه، اصولاً ماهيت هنر اسلامي آنچنان غير قابل دسترس و آبستره مينمايد كه ارائه آن در قالب كلمات كاري بس دشوار و ناشدني مينمايد. در اينجا به برخي ويژگيها ـ و البته به برخي نشانهها ـ در قطعاتي كوتاه بسنده ميكنم. به اميد آنكه خاطر مخاطبين خود را خسته نكنم. بنابراين، مطلب كوتاه حاضر، گريزي است به زيبايي هنر اسلامي كه گاه به مباني رنگ، عرفان، فلسفه و حكمت آن خواهد پرداخت.
ـ در هنر اسلامي ـ ايراني هر كل متشكل، از كيفيتي متفاوت با ويژگيهاي تك تك اجزاي خود برخوردار است، به گونهاي كه در آن معدل كل اثر كاملاً از ويژگيهاي صورت و مفهوم جزئيات جداست. مثال اين ويژگي را ميتوان در درختان يك جنگل جستوجو كرد. هر درخت به نوبه خود يك شخصيت خاص و تعريف جداگانهاي دارد كه درختان ديگر جنگل با آن متفاوتند. اما اين درخت با درختان ديگر و همه با هم جنگل را شكل ميدهند. در واقع ضمن اينكه هويت جنگل بودن از تركيب و جمع همه درختان تك با هم شكل گرفتهاست اما در عين حال هويتي كاملاً مستقل دارد. دانشآموزان يك كلاس نيز اينگونهاند: شخصيتهاي منفردي كه پس از جمعشدن و "باهم بودن"، يك "كلاس" را تشكيل ميدهند. اين تأكيد بر عدم امكان انتزاع هر جزء از كل در پديدههاي روانشناختي نيز قابل بررسي است. به تعبير ديگر هنرمند مسلمان از يك فرمول كه در كل هستي جاري و ساري است استفاده ميكند.
ـ در آثار هنري اسلامي ميان آنچه كه ارائه و در قالب رنگ و فرم متجلي شده است از يك طرف و روند فيزيولوژيك مغز و آنچه كه از اثر دريافت ميكند توافقي ساختاري وجود دارد. اين روند به گونهاي است كه ساختار ادراكي تصويري مخاطب پس از ديدن هر قطعه، گوشه و بخشي از اثر، تمايل به جانشيني ساختار و قطعه و بخش ديگري دارد كه بر اساس همان الگوي پيشين و اوليه استوار بنا شده است. اما با اين حال چنين بهنظر ميرسد كه كيفيات زيباييشناختي و عاطفي آثار بهطور بيواسطه نيز از خود اثر دريافت ميشوند و فقط نتيجه فرافكني ذهني بر آن پديدهي عيني يا صورت اثر نيستند. در اين مواجههي مخاطب و بيننده با اثر، الگوهاي ناكامل در روند ادراك بصري به ساختارهاي كامل بدل ميشوند.
ـ برخي هنر اسلامي را با ديدگاههاي پوزيتيويستي ارزيابي ميكنند و تنها چيزهايي را به رسميت ميشناسند كه بتوان آنها را اندازه گرفت و جز آنها را بياعتبار ميپندارند. با اين حال در مورد بسياري از آثار هنري اسلامي ميتوان با نگاهي كاملاً علمي به بحث پرداخت. رنگهاي تكرار شونده در اين هنر از همين مقولهاند. تكرار كلمات شعر در تطابق آنها با نياز شعر، نه تنها هارموني دروني شعر را بيشتر ميكند؛ بلكه خصوصيات معنوي خود كلمه را نيز آشكارتر ميسازد. از طرفي تكرار يك كلمه، آن را از معناي ظاهري اصلي آن تهي كرده و به آن بار مفهومي ديگري ميبخشد. كاندينسكي معادل همين اثر را در بازي كودكان كه در بزرگسالي به فراموشي سپرده ميشود به عنوان شاهد برميشمرد. بنابراين هنرمند مسلمان عيناً همين تكرار كلمات را در مقوله رنگ با روشي تكرار شونده اما متنوع، به گونهاي به كار ميگيرد كه هر قطعه رنگ معناي تك و منفرد خود را از دست داده و در يك كل لايتناهي با ملودي كل اثر هماهنگ ميگردد.
ـ با اين حال در هنر اسلامي امكانناپذيري بيان رنگ در قالب به دليل غناي بيانتهاي آنها همواره نويسنده و محقق و منتقد را عاجز ميسازد. تلفيقهاي بيشمار غني و متنوع، فضايي ميسازند كه بر مبناي حقيقتهاي استواري قرار دارند. اين فضا با استفادهي همزمان از فرمهاي رنگي هارمونيك در حالي كه هر كدام نقش جداگانهي خود را دارد ايجاد ميشود. در چنين فرايندي، مخاطب در مواجهه با دو فضاي متفاوت در يك اثر به جذبه دروني و روحي كاملاً مشابهي دست مييابد و گيرايي همساني را تكرار و تجربه ميكند.
ـ در هنر اسلامي رنگ ـ موسيقي كه ايدهي مطرح شده توسط كاندينسكي نيز ميباشد به وفور و در جاي جاي آثار به چشم ميخورد. به عبارت ديگر هنرمند مسلمان براي نواختن آهنگ توسط هارموني رنگ و نور تلاش ميكند. چنانكه گاه موسيقي نيز بر حسب معيارهاي رنگ تفسير ميگردد. "مايكل. تي.اچ.سدلر" معتقد است كه كاندينسكي ميكوشد الحان رنگ را نقاشي كند و حتي او را يك موسيقيدان بصري ميداند. اما هنرمند مسلمان با يك انگيزهي قبلي فطري برخاسته از خلجان معنوي به خلاقيت ميپردازد. بدون آنكه به شيوههاي تكنيكي خاصي متكي شده و آنها را به رعايت بگيرد. در اين ميان، معدل رنگها به شدت ميكوشند تا به موسيقي نزديك شوند و در واقع رنگها آهنگين شوند. در واقع هنرمند تلاش ميكند تا با بهرهگيري از روشهاي موسيقيايي نقاشي كند.
ـ آثار هنري اسلامي در حيطههاي مختلف خصوصاً تزئينات معماري داراي نوعي تجسم مجدد تصاويري است كه در خاطرهي فطري هر انساني وجود دارد. زيرا از نظر روحي، نيازهاي تصويري ذهني و گرايشهاي دروني، ايدهآل و مشابهي وجود دارد كه به فراموشي سپرده شدهاند. هر بينندهاي پس از مواجهه با آثار هنري اسلامي شباهت احساس دروني خود را با معدل رنگهاي آنها در مييابد و بديسان احياء دوبارهاي از احساس صورت ميگيرد كه در خدمت بيان احساسات دروني حال و مشابه با قرنها پيش بوده است. هر قطعه رنگي همانطور كه سيمهاي يك ساز كوك ميشوند روح را نيز آمادهي شنيدن و يا ارائه يك موسيقي ميكنند. اما براي درك چنين عواطفي ميبايست مراحلي را از پالايش دروني گذراند. روح انسان معاصر ـ كه هنرمند و مخاطب نيز به عنوان بخشي از جامعه انساني نيز در اين حلقه قرار ميگيرند ـ دوران نفوذ و تأثير ماديگرايي وسيعي را تجربه ميكند و هنرمند معاصر نيز در اين ميانه ميكوشد تا عواطف ظريفي را هنوز ناشناختهاند برانگيزد.
ـ هنر اسلامي فضايي را به تصوير ميكشد كه به هيچ وجه به معناي فضاي متكامل و اشباع شدهي تصويري از نظر زيبايي شناسي نيست، بلكه تنها طلب نياز زائر و بيننده را به آن موعود ـ حق ـ زياد ميكند. در واقع اثر هنري يك خاطره ازلي را در ذهن مخاطب مجدداً بيدار ميكند. در اينجا خلاقيت هنري كوششي است براي برخوردار شدن از آنچه كه بايد باشد، اما نيست. هنرمند اسلامي كه خود را در اين برهوت زمين تنها مييابد ميكوشد تا بر زمين و آسمان و مواد و ماتريال پيش پا افتاده كه ظاهراً از هم جدا هستند رنگ تفاهم و وحدت بزند، تا آن وحدت ازلي ـ ابدي را يادآوري كند. در واقع هنرمند به ياد آن وصل موعود و به كنايه و بدل از آن، اثر خود را ميآفريند: آنچه كه در اعتقاد خود به خيال نشسته است. در اين ميان آنچه كه تخيل به هنرمند عرضه ميكند معمولاً فضايي بيكران و آكنده از نيروي جذب و انكار، طرد و طلب و نفي و اثبات توأم است. اين نيرومندترين تجلي زندگي حقيقي در خيال است كه تعادلي عجيب ميآفريند و در نقطه اوج اين تعادل است كه اثر ناب خلق ميشود. فضايي تخيلي هنرمند دنيايي است كه هم آفريده خود اوست و هم او آفريده اين دنياي خيالي. در چنين فضايي، نيروها و شورها و لحظات خلسهگونه از وراي همين تخيل خودنمايي ميكنند. اين نيروها آنچنان هنرمند را جذب خود ساختهاند كه خود او را محو و ناديده ميانگارند.
ـ هنرمند مسلمان همانند هر هنرمند راستين ديگري راوي شهود خود است و هرگز نادرست از آنچه كه شهود كرده است نميدهد. اما در بيان اين شهادت و گواهي، آنچنان توانا نيست. زيرا عظمت آنچه كه او شهود كرده است به هيچ وجه در ظرف فضا و رنگ و فرم نميگنجد. به همين دليل است كه عليرغم انسجام، هماهنگي و هارموني و فضاي خلسهآوري كه هنرمند مسلمان در هنر خود متجلي ميسازد همواره حرفي ناتمام و يك كمال ناپيدا در پس رنگ و فرم و فضاي آثار ميتوان به جان احساس كرد: سمفوني نيمه تمام كه تمنايي بيانتها را در درون انسان به وديعه ميگذارد.
ـ اثر هنري هنرمند مسلمان به هيچ روي يك ونولوگ نيست. بلكه يك ديالوگ همواره جاري است ميان اين سوي اثر و جهاني كه هنرمند شهود و تجربه كرده است. هنرمند در واقع فقط مديومي خاص براي شهادت خود است كه آن را در قالبهاي مختلف بيان كرده است. به همين دليل است كه بيننده و زائر در اثر هنري كشش و ديالوگي لذتبخش احساس ميكند كه مايل است مدام آن را گستردهتر و عميقتر تجربه كند، پرده را بيشتر كنار بزند و پنجره را هرچه بيشتر بگشايد.
ـ اثر هنري اسلامي با مشاهده و ذهنيت و خلاقيت هنرمند آغاز ميشود و مخاطب را به نقطهاي ميرساند كه در آنجا به قول "مرلوپونتي" مسير تجربههاي متفاوت با هم برخورد ميكنند و در هم ميآميزند. در اين راستا نيروي عاطفي و احساسي هنرمند نيز متوجه اشياء و مواد و متريالي ميگردند كه به خودي خود شرفي را برنميتابند. به عبارت ديگر جهت پيداكردن هنرمند نيز براي قابل لمس كردن نيرويي است كه خود هنرمند نيز به دارا بودن آن در درون خودآگاه است. البته اين نوع آگاهي فقط وي را وادار به تجسم مكانيكي اثر خود نكرده است.
ـ خضوع در مورد آنچه هنرمند مسلمان ميكوشد آن را به تصوير بكشد ويژگي پنهاني است كه انتقال آن به مخاطب غيرقابل انكار است. هنرمند مسلمان نسبت به آن حقيقتي كه ميخواهد و ميكوشد بخش كوچكي از آن را به تصوير بكشد آنچنان خاضع و خاشع است كه خود را در جذبه آن نو، غرق شده و نيست ميانگارد. برخلاف هنر غرب و خصوصاً هنر نو و مدرن كه خود هنرمند و فرديت او اصالت دارد و وي همواره ميكوشد در خلق اثر خود مخاطب را متحير و مبهوت كند و سير مادي او را مخاطب نيز درك ميكند هنرمند مسلمان با تواضع و فروتني فراوان در مقابل آن عظمت بيانتها خود را واسطهي ضعيفي بيش نميداند. در اين ميان خلاقيتي در ميان نيست و هنرمند خود را در مقابل عظمت خالق به هيچ وجه خالق نميبيند. او معتقد است كه خلاقيت پيش از او انجام گرفته است. هرچه هست جذبهي عشق و تواضع و فروتني است. اين حالت به هنگام خلق اثر كه با "آداب هنري" نيز همراه است پس از خلق اثر كاملاً به مخاطب انتقال پيدا كرده ميكند. بهطوري كه در مواجهه با اثر هنري، مخاطب نيز همچون هنرمندف خود را غرق اثر، و خاضع مييابد. با اين حال هنرمند مسلمان آنچنانكه برخي معتقدان به "مكتب روانشناسي هنرمند" باور دارند، به تماشاگر و زائر اثر خود تسليم نميگردد. او حتي نميخواهد كه مخاطب و تماشاگر خود را تسيلم خود كند. او فقط خود را هادي و واسطهي فيض و خير ميداند. اين باور اعتقادي، عاطفي و احساسي در پس ساختار متافيزيكي اثر هنري ضبط شده و به وديعه نهاده ميشود. به هين دليل است كه آثار هنري اسلامي، نسبت به بينندهي خود از هر مسلكي كه باشد اين همه كشش معنوي ايجاد ميكند. در واقع هر قطعه رنگ و هر فرم و در واقع هر كلمهي بصري جنبه بيولوژيك خود را بلافاصله پس از خلق اثر از دست داده و آنچه باقي ميماند نيروي احساس و عاطفهي معنوي است. همين فرايند است كه به اشياء مادي و بيارزش شرف و جان ميبخشد.
ـ هنر اسلامي همچنان كه موسيقي را برميتابد به شدت به ادبيات نزديك است. يكي از ويژگيهاي ادبيات كشاندن مخاطب به فراسوي خود است. يعني بيش از آنچه كه در ساختار ظاعري او ديده ميشود داراي معنا، عمق و اتمسفر است. در هنر اسلامي اما، گويي چنين ساحتي را نميتوان به سادگي ترجمه و يا با كلام بازنويسي كرد. در اين آثار بيننده احساس ميكند كه ذهن هنرمند همواره با نشاطي آفرينشگر در ميان تفكر محض و تخيل آفريننده نوسان ميكند. اين نشاط آفرينندگي را در تكرار نقشمايههاي هنري واضح و تناوب ناگهاني وزنها و قرينهسازيها در جهات مختلف نيز ميتوان ديد. در نتيجه، فضاهاي سيال و متحرك، احساس نامتناهي بودن و انكار عينيت و شيئيت را در بيننده بيشتر كرده و فضايي آكنده از سعادت سرمدي پيش روي او ميگشايد. در اغلب آثار اسلامي ـ كه نمونهي عالي آنها را در نقوش زيرين گنبد مسجدشاه اصفهان ميتوان ديد ـ به قول "تيتوس بوركهارت" هيچ چيز بيانگر جهد و فشار نيست. نه كشاكشي هست و نه تضادي ميان آسمان و زمين. آرامش و آسايشي است بيهيچ خواست و طلب. تكرار نقشمايههايي واحد كه بهطور معكوس مشابه يكديگر بيننده را در يك حالت ناب ميان "بود" و "نبود"، هر دو، غرق ميكند. در ميان موسيقي رنگ و نقش، هرگونه تذكر صورت زميني، به علت تداوم بافتي نامحدود، منحل و مضمحل ميگردد.
ـ هنرمند مسلمان صرفاً بدان سبب هنرمند است كه ادراك مبتني بر شهودش چنان اوج يافته كه به مقام عشق رسيده است. هم از اين روست كه زيبايي اثرش را از كردار مبتني بر رياضيات مكنون در آنكه از راه شهود ادراك شده است را ميتوان دريافت. تركيبات استادانه، محكم و تجلي رياضيات محض در اغلب آثار، مانع از لطافت، احساس سرشار از معنويت و فرديت ذوب شده در يك كل نشده است. هرچند بايد تأكيد كرد كه ارزش بسيار و موكد آثار اسلامي دليل بر اين نيست كه شالودهي رياضي در بيننده به تنهايي حالت شعف، آرامش و رضايت عميق ايجاد ميكند، بلكه بايد اذعان كرد كه در اين آثار، حالت ذهني و احساس انتزاعي ـ تجريدي و معنوي انسان در دستان هنرمند و اثر او ميتواند عيناً معادل رياضي خود را پيدا كرده و مانند مجموعهاي از روابط صوري محض متجلّي شود. در واقع در آثار اسلامي, "صورت" و "معني" تجليات مختلفي از يك حقيقت و غيرقابل انفكاكاند. از نمونهي اينگونه آثار ميتوان "مسجدشاه" و "مسجد شيخلطفالله" اصفهان را نام برد. در اين آثار جاودان كه نمونههاي از "هنر شيعي" نيز ميباشند مخاطب احساس ميكند كه كاشيكاري غني، شفاف و سبكشده، انحناء، ارتفاع و مساحت سطوح و بهطور كلي اجزاي بنا به قدري لطيف و دقيق، پراحساس و مبتني بر فطرتاند كه همچون نور بلوريناند؛ جوهر باطن آنها جسم نيست بلكه عقل و نوري خلاقه است كه بهطور اسرارآميزي در اجزاي اثر تكوين يافتهاند.
ـ براي درك آثار هنري اسلامي ـ خصوصاً آثار دوگانهاي كه به عنوان نمونه برشمرده شدند ـ و درك هدف، آرمان و عشق هنرمندان آنها بايد همچون "آداب" هنرمندانهشان "ذاكر" بود. ذكر، تكرار كلماتي معنوي است با تعداد و ريتمي خاص كه بدينسان ذاكر را آرام از ساحت مادي به ساحتي معنوي ميكشاند. هر چهقدر ذكر با شهود و حضور و هر مقدار كه تكرار با خلوص و انس همراه باشد به همان ميزان ذاكر را از ناسوت به عالم بالا ميشكاند. براي درك اعجاز چنين ساحتي هر بيننده ميبايست در تكرار نگاه و تعمق در اثر آن را بيابد و با اُنس با فضا و نقوش به لايههاي پنهان آنها دست پيدا كند. آثار هنري اسلامي، همچنانكه "گودمن" نيز بر اين باور است هربار كه دريافت ميگردند موقعيتي تازه مييابند. هرچند بايد اذعان كرد كه كل فعاليت هنري فقط براساس ادراك متقابل ميان هنرمند و مخاطب شكل نميگيرد.
ـ در هنر اسلامي هرگز اضطراب و دغدغه نه ثبت و ضبط شده و نه انعكاس پيدا كرده است. اين عدم اضطراب، ناشي از يك باور است كه ظهور "اكسپرسيون" را بيمعنا ميكند. اصولاً اضطراب از عدم تجانس هنرمند با طبيعت و محيط و درد مجهول ماندن سرچشمه ميگيرد كه انسان ذات خود را از عالم جدا و ناهماهنگ ميبيند. در صورتي كه هنرمند مسلمان ذرهذرهي جهان را، خاك و آب و همه چيز را نشانهاي از دوست مييابد كه با آنها عشقورزي ميكند. هر خشت و گِلي و هر رنگ و نقشي كه او بر ديوار ميزند، بخشهايي از گفتوگوي عاشقانهي او با معبود است كه وي از اين مكالمه احساس آرامش ميكند:
نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل
ـ اما هنر اسلامي در شكل نوين آن همواره ميتواند تجلي قدرت آفريدگاري انسان در جبران و تزيين و ادامه هستي باشد. هنر اسلامي هنرمند تنها را جمعيت و تفاهم ميبخشد: هستيِ طبيعت، هستيِ زندگي و هستي بشري. چنين هنري تجلي ادامهي هستي است كه تجلي آفريدگاري خداوند است تا طبيعت و هستي را آنچنانكه او "ميخواهد" و "نيست" بيارايد و آنچه را كه ميخواهد و نيست، بسازد؛ نوعي ميتولوژي پنهان و آنچنانكه "ارسطو" باور داشت. اينست كه هنر اسلامي ـ به قول "هگل" ـ در طول تاريخ خود از غيبت و ماديت روي به سوي ذهنيت و دنياي معقول دارد: شوق و پرستش نسبت به آن "نميدانم كجائي" كه اينجا نيست.
ـ انفعالات و احساسات اجتنابناپذيري كه منجر به خلق اثر هنري ميگردد قوانيني آنقدر پيچيده و متكثر ميباشند كه به شمارش نميآيند. درك اثر هنري نيز از اين قضيه مبرا نيست. اگر آنچنانكه بايد از خلق و درك هنر اسلامي عاجزيم، متأثر از ذائقههاي بصري ماست. زيرا درك و دريافت زيباييشناختي بيننده با پرورش قواي تخيل و فهم او ملازمت دارد. مطالعه و فهم آثار نيز مستلزم تركيبي از انعطافِ نيروي تخيّل و انضباط عقلي است. اگر بيننده و مخاطب توانايي خود را براي واكنش صحيح در برابر اثر هنري بپروراند ميتواند در هر شرايطي از درك نابگراييهايي كه "زمان" آنها را فرسوده و از كار افتاده نميكند لذت ببرد و شعف اين درك و دريافت همواره با روح او دمساز باشد.
![](https://media.abna24.ir/arts/media/2013/04/1798_زيبايي هنر اسلامي.jpg)
پيرامون هنر اسلامي مطالب بسياري نوشتهاند و البته هنر شيعي هيچ. در اين مقاله كوتاه نيز نميتوان مباني رنگ يا زيباييشناسي آن را با كلام، شرح و بسط داد.