چكيده:
يكي از مباحث مهم هنر، بحث صورت و معنا ميباشد كه در هنرهاي ديني مبناي صورت و معنا در اعتقاد به تجلي و ظهور خداوند در عالم است. تمام پديدههاي عالم علاوه بر صورت ظاهر، حقيقتي دارند و حقيقت آنان به اسماء الهي رجوع دارد. در حكمت اسلامي، صورت و معنا بر مراتب تجلي اسماء الهي است. هر مرتبه از مراتب تجلي، صورت و ظاهر مرتبهي فوق است و درعين حال، معنايي است بر مرتبه تحت. عرفا مراتب تجلي را در پنج مرتبت بيان كردهاند. شعرا و حكما و به تبع ايشان هنرمندان مسلمان گزارشگر اين عوالم شدهاند بنابراين كلام، تصوير و هر اثري از آثار ايشان علامت و نشانه و به عبارتي آيتي از آن عوالم است.
مقدمه:
از مباحث مهم هنر، مفهوم صورت و معنا است. به نظر ميرسد مفاهيمي چون ظاهر و باطن، حقيقت و مجاز، غيب و شهادت، بود و نمود و مانند اينها از واژههاي مترادف صورت و معنا بوده كه بايد به آنها توجه شود. شايد بتوان گفت يكي از نخستين افتراقات در عرصه انديشه، ديدگاهي است كه انسانها به هستي در توقف در صورت (ظاهر) يا سير در معناي (باطن) آن داشتهاند.
تمام اديان انسانها را دعوت به سير از ظاهر به باطن كردهاند و آنچه در نزد ايشان اصيل بوده عالم معناست از اين رو اعتبار عالم ظاهر به عالم معنا ميباشد. اين طرز فكر، تمامي شئونات زندگي انسانها، بالاخص هنر را در جامعه ديني فرا گرفته و بنابراين آثار هنري اديان همواره آدمي را متذكر به عالم ديگري ميكند. در عين حال اگر تنها وجه اطلاق هنر ديني منحصر به ارائه صورت ظاهر باشد و آثار هنري فقط به لحاظ ظاهر داراي موضوع ديني باشند ـ هنر كليساي مسيحي در دوران رنسانس و دوران متجدد، عمدتاً چنين هنري بوده است ـ با هنر ناسوتي كه منبع الهام آن روان فردي بشري است كه خود را مستقل ميانگارد، تفاوتي ندارد. هنر ديني، آنجا كه خاستگاهش فراتر از انسان خود بنياد ميشود و هنرمند محمل و مجراي رحمتي ميشود كه از عالم معنا منبعث شده، هنر اصيل ديني ظهور ميكند. انسانها در جامعه ديني هنگامي كه هنرهاي خود را با سنت و تفكر ديني ميپرورانند و آن تفكر ديني در جاي جاي زندگي آدمي حضور مييابد هنر سنتي جلوه ميكند. هنرهاي سنتي در اين جوامع همسو با سنت ديني سيري از ظاهر به باطن و از صورت به معنا دارند و گاه اين امر چنان فراگير شده كه تمدني را ايجاد كرده است. يكي از بهترين نمونهها براي غايت هنرهاي سنتي، سنت اسلامي است. هنرهاي سنتي اسلامي چنان با دين سرشته شده و تكوين يافتهاند كه گاه به آن هنرهاي اسلامي ميگويند امري كه بيراه نيست.
راز دعوت قرآن و سخن مشترك انبياء تفكر و سير از ظاهر به باطن يا به عبارتي از صورت به معنا بوده و ظاهري ديدن و توقف در صورت دنيا بدون سير در معنا و باطن را نكوهش كرده و آن را نشان بيخردي انسان ميدانند. قرآن شامل آياتي پر رمز و راز، مكنون در ظاهر كلمات است كه همواره انسانها را به تفكر و جستوجو در آن واداشته است. سخن گفتن از كلمات و معاني قرآني جز به صورتي نماياندن ممكن نيست و چنين صورتي همواره انسانها را به تفكر واداشته است.
مكاتب فلسفي و حكمي نيز همواره به اين امر توجه داشتهاند. در نزد حكماي مسلمان جهان اسلام و از آن جمله ايرانيان، تفكر و انديشه همواره در چارچوب دين شكل گرفته است و الهامبخش و سرچشمه اصيل اين تفكرات، قرآن و احاديث است. با الهام از قرآن حكما براي عالم ظاهر و باطن قائل شدهاند و هر ظاهري را مظهر تجلي حقيقتي ميدانند. بنابراين همواره سعي در گذشت از صورت و ظاهر امور به معنا و حقيقت آنها را دارند. «الهي الهي خلصنا عنالاشتغال بالملاهي و ارتا حقايق الاشياء كما هي غشاوه غفلت از بصر و بصيرت ما بگشاي، و هر چيز را چنان كه هست به ما بنماي. نيستي را بر ما، در صورت هستي جلوه مده، از نيستي بر جمال هستي پرده منه، اين صورت خيالي را آيينه تجليات جمال خود كن، نه علت حجاب و دوري، و اين نقوش وهمي را سرمايه دانايي و بينايي ما گردان» (نورالدين عبدالرحمان جامي، 1383، ص 48).
از آنجايي كه حكماي مسلمان در تمام اعصار اسلامي تبيين كننده فرهنگ و علوم بودهاند چنين تفكري، تمامي شئونات اجتماعي و فرهنگي زندگي آنها را دربر گرفته است. ايشان همواره اين تفكر را با بياني رمزگونه عجين كردهاند چرا كه سخن گفتن از معنا و باطن جز به طريق اشارت امكان ندارد و در اين راه هنرمندان مسلمان با انس و الفت و همدلي با تفكر ايشان به همان زبان رمز و اشاره دست يافته، تفكر و سنت اسلامي را از طريق آثار هنري در جاي جاي زندگي خود نمود دادهاند و هنر ايشان بيانگر همان معرفت، در قالب تصوير شده تا انسانها را از ظاهري نمادين به حقيقتي فراتر متذكر شوند، بنابراين هنرهاي سنتي در بسياري از موارد نه تنها در صورت ظاهر، هنري ديني است بلكه به واسطه نزديكي به فطرت پاك انساني و زبان نمادين و پر رمز و رازش هنري قدسي است.
صورت و معنا
كه هر چيزي كه بيني بالضروره
دو عامل دارد از معني و صورت
در نزد حكماي مسلمان هر چيزي كه در اين عالم تعيين دارد و محسوس است داراي دو عالم است يكي عالم صورت كه ميبينيم و ديگري عالم معني و حقيقت، كه بعد از عالم صورت به عالم معني منتقل ميشود و در آنجا مخلد خواهد شد. عالم صورت خود شامل عوالمي است كه از مراتب و درجاتي تشكيل شده كه آدمي را جهت درك عالم معنا و باطن به سير از صورت به صورت ديگر رهنمون ميشود.
انكشاف هر معنايي براي انسان در قالب «صورتي» استك ه آن معنا از طريق آن خود را بر انسان عيان ميكند، بنابراين عالم صورت جز معنا نيست و معاني، باطن عالم ظاهراند، كه آدمي را به حقايق رهنمون ميكنند.
در تعريف صورت چنين آوردهاند «هنگامي كه انسان چيزي را ادراك ميكند صورتي از آن چيز در ذهنش حاصل ميشود و ذهن قوه و آلتي است در وجود آدمي كه صورتهاي اشياء در آن نقش ميبندد و مقصود از صورت چيزي است از شيء كه عين آن شيء نيست اما موافق آن شيء است مانند صورت شخص در آينه و در اين امر مطلق موافقت كافي نيست، بلكه موافقت، در حقيقت و ذات و معني معتبر است و اين مثال از باب توضيح است نه از باب تحقيق، چون صورتي كه در آينه ديده ميشود در حقيقت با انسان موافق نيست بلكه در ظاهر شكل با او موافق است و صورت اشيايي كه در ذهن حاصل ميشود در حقيقت، با اشياء موافق است و موافقت آن تنها در ظاهر امر نيست به دليل آنكه چيزهايي كه از ما غائب و دور هستند ما در نفس خود آنها را نيز مشاهده ميكنيم و اينكه حقيقت اشياء در ذهن حاصل ميشود و اينكه صورت حقيقت اشياء نيز در ذهن خالص ميشود، به علت آن است كه اگر صورت حقيقت اشياء در ذهن حاصل نشود ممكن است نيست كه ما بتوانيم حقيقت چيزها را ادراك كنيم (كيوان سميعي، 1374، ص 6)
حقيقت اشياء يا به تعبيري باطن اشياء چيست؟
هنگامي كه از حقيقت، معنا و باطن امور و چيزها (كل موجودات) صحبت به ميان ميآيد اشاره به عالمي ميشود كه گويي شهودي و حضوري است و با ديداري كه نه با چشم سر بلكه با چشم دل و شهود، از ظاهر به باطن موجودات سير ميكند سروكار دارد. عالمي كه در حكمت و عرفان اسلامي به «درك حضور حضرت حق1» تعبير شده است. حكما و عرفا با تدبر و تفكر در آيات الهي احاديث پيامبران و ائمه معصومين (ع) و سير و سلوك در اين طرقت مراتبي را بر حضور وجود قائل شدهاند كه در اين مراتب باطن و حقيقت اشياء به تجلي و حضور ميرسد يا به عبارتي معاني آنها بر ايشان مكشوف ميگردد.
هنگامي كه حقيقت در مرتبهاي از مراتب تعيين2 پيدا ميكند عالمي ظهور مييابد كه حكما براي ظهور اين عوالم پنج مرتبت قائل شدهاند و از آن به عنوان «حضرات خمس» نام بردهاند.
جامي در اين باب چنين آورده «هر عالمي علامت و نشانهاي به عالم ديگر است و همه اين مراتب مظاهر حق يك وجود است كه بر حسب اختلاف تجليات و تعينات مسمي به «مراتب» و «حضرت» گشته است.
اين پنج حضرت جاي ظهور و بروز حق است. اولين تعيين و مرتبه حضرت «ذات» است كه آن را «غيبت مطلق»، «هويت غيب»، «مقام جمع»، «حديقه الحقايق» و «احديت» گفتهاند كه از آن هيچ كس حكايت نتواند كرد زيرا كه در آنجام اسم و رسم نگنجد و عبارت چون اشارت مجال ندارد» (جامي، 1381، ص 181) شاهد خلوتخانه غيب هويت چون خواست كه خود را جلوه دهد اول جلوهاي كه كرد به صفت وحدت بود كه در اين حال مرتبه دوم از حضرات، حضرت و احديت تجلي كرد و عالمي از معاني ظهور كرد و مرتبهاي حضور يافت از اسماء الهي3 به اين مرتبت «عالم معنا» و «حضرت اسماء» ميگويند اين مرتبه صورت مرتبه بالاتر است مراد حكما از اسماء در كلمات آنها، «الفاظي مانند عالم قادر و عالم، و غيره نيست بلكه مراد آنها از سماء حق مثلا معني عالم و قادر است همان طور كه مراد از صفات، اعراض زائده بر ذات نميباشند» (دكتر سيدجعفر سجادي، 1375، ص 95) «حضرت اسماء» مرتبهاي است كه «حائل ميان وحدت و كثرت است و حائل ميان ناظر و قرص شمس و مانع است ميان ابصا رو رويت نور» (جامي، 1381، ص 38) اين عالم داراي اعياني است كه باطن و حقايق موجودات و اشياء در آن تعيين ميگيرد و هيچ تقرري آن اعيان را نميتواند تغيير دهد چرا كه در اين مرتبه بر هر موجودي ربوبيتي است يعني هر موجودي از آنجايي كه داراي استعدادي است بايد ربي او را مربوب كند و بدون رب عين ثابتي ندارد و لذا به آن «اعيان ثابته»4 ميگويند. اعيان ثابته صور اسماء الهيهاند و تجلي حق در مرتبه و احديت.
مرتبه سوم متنزل است به مرتبه ارواح كه آن را «عالم غيب»، «عالم علوي» و «عالم ملكوت» گويند عالمي كه اشارات حسي در آن راه ندارد. مرتبه چهارم مرتبه مثال يا «عالم مثال» يا «برزخ» است صوري كه در آيينهها و چيزهاي اضافي مينمايد همه از اين عالم است و هر موجودي را صورتي در اين عالم مناسب اين عالم هست چه در افلاك و چه در زمين مرتبه پنجم «عالم شهادت»، عالمي است كه اشارات حسي در آن راه دارد و آن را «عالم خلق»، «عالم سفلي» و «عالم ملك» نيز گويند. (جامي، 1381، ص 181)
همه اين عوالم و موجودات آنها با قول «كن فيكون» خداوند پديد آمدهاند. خداوند در قرآن كريم همه عالم و يكايك موجودات را كلمه ميداند و كلمهالله (اسم خاص از اسماء الهيه) معنا و حقيقت آنهاست عرفا و حكما همه چيز حتي ذرات را محل ظهور اسماء الله ميدانند هر شيء خود اسمي و مظهري از اسمي بالاتر است و اين مراتب اسماء در نظام ولايي هستي به اسماي حسناي الهي ميرسند كه مبدا آن خداوند است.
معني و حقيقت هر تعيين همان اسم است كه آن صورت مظهر اوست و آن اسم در پرده آن تعيين در پنهاني و آشكارگي است. «هرچه بيني در عالم از صورت و معني او بود و او به هيچ صورتي مفيد نيست، در هرچه او نباشد آن چيز نباشد و در هرچه او باشد آن چيز هم نباشد.
حجاب روي تو هم روي تو است در همه حال
نهاني از همه عالم ز بس كه پيدايي
به هر كه مينگرم صورت تو ميبينم
از اين بيان همه در چشم من تو ميآيي
(فخرالدين عراقي، 1371 ص88)
«هر آنچه را كه خداوند در عالم محسوس قرار داده مثالي و صورتي است براي آن چيزي كه در عالم مثال است، صورت و مثال شأني از شؤون حضرت ربوبيت است، و هرچه در حضرت ربوبيت است صورت اسمي است از اسماء الله، و هر اسمي صورت صفتي، و هر صفتي وجهي بر ذات متعاليه را، كه به آن وجه ظهور و بروز ميكند در كوني از اكوان پس انسان بايد بداند كه هرچه در عالم حس ظاهر ميشود صورت معنياي است غيبي در وجهي از وجوه حق باقي كه ظاهر و بارز شده به آن»5 (جامي، 1381، ص 181) و در اين ميان به انسان قابليت شناخت داد تا او را بشناسد و پس از هر صفت بيپايان خود اندكاندك در وجود او قرار داد تا از اين اندك وجود خود بسيار و بينهايت را فهم و درك كند چنان كه از مشتي گندم انباري را و از كوزه آب جوئي را، بينايي به او داد تا معلوم شود كه بينائي چيست و همچنين شنوائي و دانايي و قدرت و... آنچه در عالم به صورت مفصل قرار داده شده به صورت مجمل در انسان نهاد «پس انسان به حسب صورت عالم صغير و از روي مرتبه انسان كامل، جمع جميع مراتب الهيه و كونيه است از عقول و نفوس، كليه و جزئيه و مراتب طبيعت تا آخرين تنزلات وجود» (جامي، 1381، ص 91) پديدههاي اين عالم مجلا و مظهر خداوند و به عبارتي مثال اويند و انسان كاملترين مثال حق و مظهر تجلي نام خداوند در اين عالم است يعني در جامع و مظهر همه اسماء و صفات اوست به مصداق آيه «و علم و آدم السماء كلها» و اوست كه از صورت سير در عالم معنا و حقايق ميكند و اوست كه در صور مشاهده جمال حق و ادراك وجود مطلق ميكند كه ثمره شجره آفرينش او جز اين دانش و بينش نيست.
تجلي و ظهور
حكما و متفكران اسلامي عالم را مظهر و جلوه ميدانند و بنيان اين مظهر بر ظهور و تجلي است . «تجلي در لغت به معناي وضوح و انكشاف، آشكار شدن و از نهان و كمون به درآمدن ميباشد و مقابل آن خفاست و ظهور نيز به همان معاني آمده است و در مقابلش بطون است (سعيد رحيميان، 1376، ص 38)
عرفا و حكماي اسلامي اين كلمه را از قرآن كريم و آيات و روايات منسوب به ائمه معصومين عليهم السلام به ويژه در نهجالبلاغه و احاديث منتسب به امام جعفر صادق (ع) برگرفتهاند. خداوند در سوره اعراف صراحتاً از تجلي خود بر كوه سخن گفته است. 6 تجلي و ظهور رابطه ميان حق و خلق است و به عبارتي نسبت ميان حق و خلق تجلي و ظهور است. 7
هر تجلي و ظهوري نزولي است و حجابي بر معنا و در عين حال خود واسطهاي است براي درك آن «ظهور و تجلي با تنزل مرتبه همراه است. هر چيزي كه در اين عالم تجلي ميكند و ظهور مييابد مظهر امري است كه در مراتب هستي، بالاتر از آن قرار دارد. حقايق از مرتبهاي به مرتبه ديگر تنزل مييابند و در مرتبه نازلتر به ظهور ميرسند هر مظهر مانع يا حجابي است براي باطن خود» (غلامرضا اعواني، 1382، ص 50) در حالي كه بدون مانع و حجاب نميتوان پي به حقيقت برد چنان كه نور فقط به شرطي قابل رؤيت ميشود كه مصور به صورت شود. صورتها حجاب و پردهاي هستند كه با گذشت از هر يك معاني و باطن آنها در مراتب مختلف آشكار ميشود. 8
عرفا براي تبيين و تشريح معاني و عرفاني چون «تجلي» كه خود در مرحلهاي نازل گشته به ذكر امثال و تشبيهاتي پرداخته و مجدداً اين حقايق را در قالب صورتهايي ارائه كرده تا به ادراك آيد و قابل فهم گردد. 9
تجلي انسان را به عالمي فراتر از عالم صورتها ميخواند كه خداوند در آن حضوري آينهوار دارد. هنرمند در لبيك به اين فراخواني اين كشف و شهود را در آثار هنري خود متجلي ساخت و هنرهاي اسلامي آيينهاي براي ظهور عالمي فراتر از اين عالم گشتند.
تأويل
صورتهاي اين جهان همواره به حقيقتي جز خود اشاره دارند و اين اشاره را فقط اولوالالباب همان اولياء اللهاند كه چون آنان را ببيني خداوند را ديدهاي و چون از آنان فرمان بري خداي را فرمان بردهاي، خردمنداني كه اهل ذكر و فكراند و جهان را باطل نديدند، آنها كه اين عالم را نشانه و آيه ميبينند «ان في خلقالسموات و الارض و اختلف اليل و النهار لايت لاولي الالبب الذين يذكرون الله قيما و قعود و علي جنوبهم و يتفكرون في خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا بطلا سبحنك فقنا عذاب النار» (آل عمران، 190 ـ 191) (در خلقت آسمانها و زمين آمد و شد شب و روز براي خردمندان آيههاست . آنان كه خداوند را ايستاده و نشسته و به پهلو خفته ياد ميكنند و در خلقت آسمانها و زمين ميانديشند پروردگارا، اين جهان را به بيهوده نيافريدهاي، تو منزهي، پس ما را از عذاب آتش بازدار) دعوت كلام قرآن و پيام انبياء تذكر به انسان در ديدن «بود» عالم در پس «نمود» آن بوده است و در پيروي از ايشان حكماي مسلمانان نيز انسانها را از «نمودها» به «بودها» دعوت كردهاند «ما سواي حق ـ عز و علا ـ در معرض زوال است و فنا، حقيقتش معلومي است معدوم، و صورتش موجودي است موهوم. ديروز، نه «بود» داشت و نه «نمود». و امروز «نمودي» است بي «بود»، و پيداست كه فردا از وي چه خواهد گشود.» (عبدالرحمان جامي، 1383، ص 55)
هر صورت دلكش كه تو را روي نمود
خواهد فلكش زود ز چشم تو ربود
رو دل به كسي ده كه در اطوار وجود
بوده است هميشه با تو و خواهد بود
حقيقتي را كه خداوند از راه تنزيل به مرتبه تجلي و ظهور در مظهر ميرساند از طريق تأويل بر انسانها مكشوف ميشود. تأويل مسير عكس تنزيل است خداوند ميفرمايد «و كذلك يجتبك ربك و يعلمك من تأويل الاحاديث و يتم نعمه عليك و عليء الي يعقوب كما اتمها علي ابويك من قبل ابراهيم و اسحق ان ربك عليم حكيم (آل عمران، 7) (و اين چنين پروردگارت تو را برگزيد و تأويل احاديث ميآموزد و همچنان كه نعمت خود را پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرده بود، بر تو و خاندان يعقوب هم تمام ميكند كه پروردگارت دانا و حكيم است)
تأويل، راه بردن از صورت به معنا يا به تعبيري از مظهر به راز و مظهرهاست، نعمتي است كه خداوند حكيم از سر حكمتش به بندگان خاص خود داده است. تأويل طريق حكمت الهي است، راهي است كه حكما و عرفاي مسلمان در پيروي از اميرالمؤمنين علي عليهالسلام بدان نائل شدهاند.
سخن گفتن از باطن و معنا فراتر از ادراك حواس ظاهري است و كساني به اين عالم راه مييابند كه علاوه بر علوم استدلالي و تفكر به تصفيه و تزكيه نفس بپردازند تا اشراقات قدسي بر قلب و جان ايشان فايض گردد و از طرق حكمت الهي به شهود و تأويل رسند. مقدمه چنين سيري، ديدن عالم صورت در راز و رمزهايي است كه خداوند آدمي را به تفكر در باب آنها دعوت كرده تا از آنچه در ظهور تنزيل يافته از طريق تأويل بازجست كنند.
سير از صورت به معنا در هنرهاي اسلامي
الشعراء يتبعهم الغاون الهم ترانهم في كل واد يهيهو و انهم يقولون ما لا يفعلون الا الذين امنو و عملو الصالحات و ذكروالله كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون» (شاعران كساني هستند كه گمراهان از آنان پيروي ميكنند آيا نميبيني آنها در هر وادي سرگردانند و سخناني ميگويند كه عمل نميكنند؟ مگر كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام ميدهند و خدا را بسيار ياد ميكنند و به هنگامي كه مورد ستم واقع ميشوند به دفاع از خويشتن برميخيزند آنها كه ستم كردند ميدانند كه بازگشتشان به كجاست!)
خداوند وادي شاعران را وادي سرگرداني ميداند ]به نظر ميرسد شاعران در قرآن نماينده هنرمندان معرفي شدهاند[ كه به سخنان خود عمل نميكنند در اين آيه خداوند اين گروه را نيز با عدهاي كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام ميدهند و ذاكرند و خدا را بسيار ياد ميكنند و در اين راه به دفاع از طريق خويش برميخيزند از گروهي كه ستم ميكنند و وادي هنر را به سرگرداني آدمي مبدل ميكنند از هم جدا ميكند. شاعران اسلامي پيرو حكما و عرفاي بزرگي هستند كه معاني قرآني و احاديث و قصص الهي را از طريق تأويل به ادراك و شهود رساندهاند در اين امر سهم بزرگاني چون خواجه عبدالله انصاري، عينالقضاه همداني، احمد غزالي، امام محمد غزالي... ، تأثير بسزايي داشتهاند و شاعراني چون سنائي، نظامي، عطار،مولانا، حافظ، جامي ... احياءكننده و مروج اين طريق الهي و حكمت اسلامي هستند. ايشان خود را محل سامعه كلام حق سبحانه تعالي قرار دادهاند و از اين موهبت، پاك و صافي شدند. تا در انس و قرب الهي در درياي حيرت زبان شوق باز كنند و حجاب از كلمات بردارند و به ظاهر و باطن معمور نور تجلي شدند.
شاعران بزرگ مسلمان كه خود عارفي حكيم بودهاند از طريق سير و سلوك و كشف و شهود از درياي بيكران حقيقت الهي، قلب خويش را مستعد نزول آن حقايق مينمايند و به واسطه پيامبر (ص) و اولياء (ع) در مرتبت خويش آن معاني را كه مستور بوده آشكار ميسازند و سبب ظهور و حضور اين معاني در برابر سمع و بصر اهل عالم ميگردند. از آن جايي كه كلام معصومين بيانگر نسبت بيواسطه ذات مقدس ايشان با ذات باري است، سرمنشايي براي هنرمندان و سرمشقي در بيان هنري آنان شده تا جايي كه ميتوان گفت بيان شاعران عارف مسلمان ترجمان آيات الهي و كلام قدسي معصومين عليهمالسلام است.
آيات الهي داراي ظواهر و بواطني هستند10 از اين رو است كه معاني قرآن به صورت لمعاتي در لحظاتي بر انسان جلوهگر ميشوند و صورتهاي بديعي را مينمايانند و شعرا آن معاني را به صورت كلام موزون بيان ميكنند. به خصوص در شعر لسانالغيب حافظ كه به گفته خودش در مقام طوطي صفتي بيانگر سروش عالم غيب بوده و هر چه يافته از دولت قرآن يافته است.
صبح خيزي و سلامت طلبي چون حافظ
هر چه كردم هم از دولت قرآن كردم
هنرهاي اسلامي در قرابت و انسي كه با تفكر حكما و عرفاي مسلمان داشتهاند به كمال رسيدهاند تا آنجا كه قالبها در هنرهاي اسلامي تا آن حد مناسبت با معني پيدا كردهاند كه ديگر نميتوان گفت كه آيا معاني مقدس اقتضاي چنين قالبهايي را مينمايد يا قالب خود بيانگر چنين معاني مقدسي است.
از صفاي مي و لطافت جام
به هم آميخت رنگ جام و مدام
همه جام است و نيست گوئي مي
يا مدام است و نيست گوئي جام
هنرمندان قديم كه نسبت نزديكتري با سنت الهي داشتهاند صورت را همچون ظرفي از اسرار براي بيان معاني و حقايقي قرار دادهاند كه آدمي را متذكر به كلامالله كنند و اين معنا را فقط آشنايان به اين راه ادراك ميكنند.
تا نگردي آشنا زين پرده رمزي نشنوي
گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش
نسبت بيان با كلام سبب شده تا عاليترين و پيچيدهترين معاني و رموز وجود در كلام بيان شود از اين رو شعر در مقام والاترين جلوههاي هنري ظهور مييابد و نگارگري اسلامي ايران بيان خود را بر محور بيان شعر قرار ميدهد تا از اين طريق همواره رابطه مستقيم با تفكر را حراست كند نگارگران بزرگي چون كمالالدين بهزاد. سلطان محمد، آقا ميرك، ميرسيدعلي، قالم علي و... با انتخاب بياني متناسب با حكمت اسلامي و هماهنگ با شاعران و خطاطان، بيانگر جلوههاي گوناگون معرفت بودهاند.
مقصود نگارگر از كشيدن نقش عين نقش و نوشتن خطاط عين خط نيست بلكه معنايي را از آن مراد ميكنند و نقش ظاهر براي نقشي پنهان است هر انساني در هر مرتبه از معرفتش با اين نقوش در ارتباط است تا به معناي كلام خداوند از اين آيه برسد. و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق (الحجر، 85)
مولانا در اين مورد چنين آورده: (مولوي، مثنوي، دفتر چهارم)
هيچ نقاشي نگارد زين نقش
بياميد نفع بهر عين نقش
هيچ خطاطي نويسد خط به فن
بهر عين خط نه بهر خواندن
نقش ظاهر بهر نقش غايب است
وان براي غايب ديگر ببست
اين نهادند بهر آن لعب نهان
و آن براي آن و آن بهر فلان
همچنين ديده جهات اندر جهات
در پي هم تارسي در برد و مات
اول از بهر دوم باشد چنان
كه شدن بر پايههاي نردبان
و آن دوم بهر سوم ميدان تمام
تا رسي تو پايه پايه تا به بام
زين سان طبق طبق متعالي همي شوي
اما علاي مرتبه جز صورت علاست
عرفا و حكماي بزرگ اسلامي هنرمندان را به درك حقايق زيباي مكنون در عالم صورت كه در ظرف حسن، تجلي يافته فرا ميخوانند و سير كمالي هنر را در شناخت هنرمند از زيبايي و حسن مكنون در اشياء ميدانند حضرت بني اكرم «صلي الله عليه و آله وسلم» ميفرمايند: «ان الله كتب الاحسان علي كل شي» (به درستي كه خداوند، مقرر نمود احسان را بر هر چيزي)
و احمد غزالي در باب عالم معنا و زيبايي مكنون در اشياء ميگويد «احسان حسن و جمال عالم علومي است و اصل حسن و تناسب و هر چيزي كه متناسب باشد جلوهاي از جمال آن عالم است هرچه در اين عالم محسوس داراي جمال و حسن و تناسب باشد همه ثمرات آن عالم است. پس هر آواز خوشي، هر كلام موزوني و هر صورت زيباي متناسبي هم شباهت به آن عالم دارد (امام محمد غزالي، 1371، ص 473)
هنرهاي سنتي (اسلامي) در صورت زيباي خود و با بياني نمادين و پر رمز و راز معاني مستور در باطن عالم را به ظهور ميرساند. در اين حال خطاطان بهترين هنر خويش را در تحرير كلام الهي و كلام معصومين عليهالسلام و اشعار عرفاني عرضه داشتهاند، خطاطان در اين مقام، تمام سعي خود را متوجه زيبايي خط خويش مينمايند تا حقيقت مستور در كلام، در قالب تصويري خط محجوب نگشته و به بهترين و جمعي بروز نمايد.
تمامي هنرهاي اسلامي در مرتبه كمالشان انعكاس كلام قرآني است شعر، خطاطي، معماري، نگارگري و هنرهاي وابسته به آنها در وحدت خود بياني از حقايق و راز و رمزهاي عالم دارند، بنابراين هنرهاي اسلامي داراي وحدت در صورت و معنا هستند. در هنر اگر چه صورت محدود و محكوم به زمان و مكان است. اما گاهي حكايت از حقيقتي متعالي از زمان و مكان دارد و وراي شرايط تاريخي قرار ميگيرد همچون كلام حافظ كه زمان و مكان را در مينوردد و با انسانها در تمامي قرون لب به سخن ميگشايد اين موهبت خود به جهت نسبتي است كه با كلامالله دارد.
نتيجه:
يكي از مهمترين مبادي هنر ديني توجه به معنا در پس صورت ظاهر است از آن جايي كه تفكر ديني همواره آدمي را به سير از ظاهر به باطن هدايت ميكند و در اين مسير انسان را به تفكر و تذكر حقيقت ظاهر دعوت ميكند. هنر مبتني بر اين تفكر نيز چنين جلوهاي پيدا ميكند و براي بيان آن لاجرم زباني نمادين دارد و با رمز و راز سخن ميگويد.
انسان در طريقت ديني تا به مرتبه كشف و شهود نائل نشده باشد اين زبان را درك نخواهد كرد. اين طريقت راهي است كه حكما و عرفا در پيروي از اميرالمؤمنين علي «عليهالسلام» و اولياء و معصومان بدان نائل شدهاند و هنرمندان با الهام از حكيمان و عارفان، اين طريقت را در آثار خود به ظهور رسانده و معاني را در پس شكل و رنگ به اشارت بيان كردهاند تا بيننده در تأويل صورتهاي آن به باطن و معنا ره يابد.
پانوشتها:
1ـ حضرت به معناي حضور وجود است از آنجايي كه وجود حضور پيدا ميكند حضرت گفته ميشود.
2ـ تميز ذات را در هر مرتبه و حضرتي از مراتب و حضرات تعيين و تجلي و تنزل گويند (جامي، 1381، ص34)
3ـ قيصري ميگويد: ذات با صفات معيني از صفات و اعتبار خاصي از تجليات خود، به نام اسم ناميده ميشود. مثلاً رحمن ذاتي است كه براي آن رحمت است، و قهار ذاتي است كه براي آن قهر است، و اسما ملفوظ عبارت از اسماء آنهاست، و اسم عين مسمي است و گاهي اسم بر صفت اطلاق ميشود. (دكتر سيدجعفر سجادي. 1375، ص91)
4ـ اعيان ثابته صورت علميهاي است كه موجود نيست مگر در علم حق و در غيب است و متجلي و ظاهر نيست (جامي، 1381، ص 141)
5 ـ كيست آدم عكس نور لم يزل
چيست عالم موج بحر لايزال
عكس را كي باشد از نور انقطاع
موج را چون باشد از بحر انفصال
عين نور و مجردان اين عكس و موج
چون دوني اينجا محال آمد محال
6ـ فلما تجلي و به الجبل جعله دكا و خرموسي صعقا (اعراف، 143)
7ـ خواجه عبدالله انصاري گويد: تجلي برقي است كه چون تابان گردد عاشق از تابش وي ناتوان گردد. تجلي ناگاه آيد ولي بر دل آگاه آيد هر كه را خبر پيش، تجلي را در روي اثر بيش (فرهنگ و اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، دكتر سيدجعفر سجاد، ص)
8 ـ در عرفان نظري و حكمت اشراقي و ذوقي خلقت جهان عبارت از تجلي حق است كه همه چيز را آفريد. در تجليات نيز مانند حكمت بحثي كه قائل به ترتيب در نظام خلقت است، نظم خاصي برقرار است و انواع و اقسامي دارد مانند تجلي اول، دوم، سوم،تجلي جمال، تجلي جلالي، تجلي آسماني، تجلي افعالي... (همان، ص 223)
صدرالدين قونوي در مصباحالانس چنين ميگويد: تجلي اول حضرت احديت جمع و وجود و تعيين اول و قابل اول است و تجلي دوم كه متضمن تميز حقايق است صورت تجلي اول و ظل اوست كه جامع تمام اعتبارات است كه جامع بين دو طرف اجمال و تفضيل است (همان، ص 227)
9ـ به تعبير ابن عربي مثال از آينه، نزديكتر و شبيهتر براي تمثل رويت و تجلي وجود ندارد عالم آينه حق است و حق آينه انسان كامل، ناظر در آينه منعكس ميشود و در هر آينه هرچه در آينه ديگر است ظاهر ميگردد اين امر را تنها كسي ميشناسد كه آن را ببيند پس حق خود را در آينه خلق ميبيند... و نيز حق آينه براي خلق ميشود و خلق را در آينه حق ميبيند خدا خودش را در خلقش ديد و خلق را در آينه حق... (ابن عربي، فصوص الحكم، خواجه محمد پارسا، تصحيح دكتر جليل عسگرنژاد، ص 99، مركز نشر دانشگاهي، تهران 1366)
10ـ ان للقرآن ظاهرا و بطنا و لبطنه بطنا الي سبعه البطن به درستي كه براي قرآن ظاهري است و پس از ظاهر باطني تا هفت باطن (الميزان، طباطبايي ج3، ص 73) محبوب هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت بهر آن بر روي فرو گذشت تا محبت فراكند و او را پس پرده بيند، تا چون ديده آشنا شود و عشق سلسله شوق بجنبانيد، به مدد عشق و قوت معشوق پردهها يكان يكان فرو گشايد، پرتو سجات جلال غيرث و هم، را بسوزاند و او به جاي او بنشيند (فخرالدين عراقي، 1371 ص 85)
منابع:
1ـ جامي، عبدالرحمان. لوايح، تصحيح، مقدمه و توضيحات از يان ريشار، تهران: انتشارات اساطير، 1383.
2ـ عراقي، فخرالدين، لمعات، مقدمه و تصحيح محمد خواجوي، تهران: انتشارات مولي، 1371.
3ـ لاهيجي، شيخ محمد، شرح گلشنراز، مقدمه كيوان سميعي، تهران: انتشارات سعدي، 1374.
4ـ اعواني، غلامرضا. مقاله مبادي هستي شناختي و معرفتشناختي نگاه نمادين به جهان، فصلنامه خيال، 5، 1382.
5 ـ رحيميان، سعيد. تجلي و ظهور در عرفان نظري، انتشارات حوزه علميه قم، 1376.
6ـ مولوي. مثنوي و معنوي، تصحيح رينولدالين نيكسون، به اهتمام نصرالله پورجوادي، تهران: انتشارات اميركبير، 1373.
7ـ جامي، عبدالرحمان. نقد النصوص في شرح نقش النصوص. با مقدمه و تصحيح و تعليقات ويليام چيتيك. مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، 1381.
منبع: سایت هنرهای تجسمی حوزه هنری
![](https://media.abna24.ir/arts/media/2013/04/1797_صورت و معنا در هنر.jpg)
يكي از مباحث مهم هنر، بحث صورت و معنا ميباشد كه در هنرهاي ديني مبناي صورت و معنا در اعتقاد به تجلي و ظهور خداوند در عالم است. تمام پديدههاي عالم علاوه بر صورت ظاهر، حقيقتي دارند و حقيقت آنان به اسماء الهي رجوع دارد.