در ابتدا بايد بين دو مفهوم هنر غربي، كه به يكباره در سرزمين ما اعراب سر برآورده و ميان مفهوم هنر اسلامي، كه نسبت به آن بيگانه شده و در حال دور شدن از آن هستيم مقايسهاي صورت پذيرد. در اينجا ناگزير هستيم كه بگوييم اين تحقيق، بدان معنا نيست كه يكي از مفاهيم را از ديگري جدا و مورد بررسي قرار دهيم بلكه به اين معناست كه ماهيت هركدام از اين دو مفهوم روشن شود و وضعيت ما را نسبت به هركدام از اين دو هنر مشخص نمايد و بدينترتيب خواهيم ديد كه ما در ارتباط با هنر عربي و اسلامي بيگانهايم و در اين مورد مقصّر هستيم و ارتباط با هنر عربي و اسلامي بيگانهايم و در اين مورد مقصّر هستيم و ارتباط خود را در واقع با اصول هنرمان قطع نمودهايم. موضوع درمان هنر اسلامي، يك مسئله اساسي است كه بايد مورد بحث قرار گيرد. خصوصيت هنر اسلامي براساس(منع) ايجاد شده است و مستشرقين و روشنفكران عرب و مسلمان، در اين خصوص يعني منع يا عدم پذيرش، در حال تحقيق هستند. در واقع اين نظر كه هنر اسلامي در طول اين مدت در انزوا بوده و باعث گرديده از رشد و نمو دور بماند، متضمن موارد ذيل است:
ـ يك عقيده اين است كه هنر تصويري، چنانكه در دورهي يوناني و در دورهي رنسانس و در قرن هيجدهم و همچنين در دورهي معاصر، آنرا به عنوان يك هنر مشروع تلقي ميكنند.
ـ نظر ديگر اين است كه هنر اسلامي، يك هنر تزييني است و به حدّ و اندازهي هنر به معناي غربي، نرسيده است.
ـ يافتن علل عدم ظهور هنر شكلسازي، چنانكه در دورهي رنسانس در اروپا به كمال رسيد، به جهت اينكه اسلام، ايجاد تصوير تشبيهي را منع كرده است و تنها اجازه داده كه نقش عربي خود را نمايان سازد.
هنر شكلسازي در غرب تنها شيوهي مشروع هنري نيست
بين هنر كلاسيك(يوناني رومي) و بين هنر دورهي رنسانس در اروپا از جهت تاريخي، فاصله زيادي وجود دارد. هنر اروپايي يك ارتباط قوي با كليسا داشته است و چنانكه بزرگان دورهي رنسانس اعتقاد دارند، تمام خصوصيات هنر در اين مرحله، در مشرق بيزانس به صورت يك عمل مقدس ظاهر گشته است و مفاهيم خاص مربوط به بطقوس مقدس را نشان ميداد، مانند مجسمهي خانواده قديس، حواريون با نمادها و سمبلهاي خاص و اين نمادها، در واقع صورتهاي رمزي ثابت بودند و با روش خاصي درست ميشدند، بهطوري كه به هيچوجه خروج از اين روش امكانپذير نبود. اين نمادهاي مقدس در صدر مجلس كليساي شهر ايكونوستاز قرار داده ميشد و انسانهاي مؤمن، در مقابل آن سرِ تعظيم فرود ميآوردند. جنگهاي ايكونوكلازم در قرن سيزدهم، در قسطنطنيه نمونهاي از تفكر مقدس مآبي است. تمثال قديس بطقوس را بيشتر اوقات مردم با خود حمل ميكردند. اما در غرب گوتيك، مجسمههايي كه جدارههاي كليساها را و همچنين در طول قرن يازدهم و دوازدهم كليساها را زينت ميداد، مشخص كنند ماهيت اين مجسمهها نبود، بلكه اين مجموعههاي تكراري كه بر روي ايوانها طاقها و ديوارها، نقش بيشتر به نُت موسيقي است كه لحن الهي را از ميان آلت موسيقي باشكوهي كه تمامي بخشهاي داخلي را ميپوشاند، پُر ميكند.
هنرمندان ايتاليايي در قرون چهاردهم، مانند مازاتچيو، جيوتو و فرانجيليكو، از ميان تصاوير كشيده شده در فلورانس، بيشتر به بحث در مورد تصوير حضرت مريم و حضرت مسيح پرداختند و اينكه اين تصاوير، از زيبايي و كمال بيشتر برخوردار است و اين مقدمهاي براي بازگشت به مفاهيم هنر يوناني رومي به شمار ميرفت. اين مفاهيم (مفاهيم هنر يوناني، رومي) طبيعت و انسان را به عنوان مصدر و منبع كمال و جمال تلّقي ميكند و حتي پا را از اين هم فراتر نهاده و الههها را نيز به شكل انسان به تصوير ميكشند، به همين جهت، بزرگان دورهي رنسانس بر اين عقيدهاند كه هنر شكلسازي با جيوتو آغاز گشته و در نهايت با لئوناردو داوينچي و ميكلآنژ و رافائل به كمال خود رسيد. هنر بيزانسي و گوتيك، به معناي واقعي هنر نيست. بلكه نوعي تزيين است. تزيين براي اماكن مقدس و يا براي تكريم حضرت مريم و عيسي. لزوم فراگيري اين هنر جديد و عدم انحراف از آن ادامه يافت، تا جاييكه آقاي كارافاجيوي، ايتاليايي، يك سبك و روش منسجمي را براي فراگيري اين هنر وضع نمود كه بر مبناي تجارب و روشهاي بزرگان دورهي رنسانس پايهريزي شده بود. اين روش به نام كارافاجيوزيه و به عنوان يك علم آكادميك دورهي رنسانس در سراسر اروپا منتشر گرديد.
در دورهي انقلاب كبير فرانسه، مردان هنرمندي امثال رافيه نقاش، دوكانسي معمار و كانوفا، دعوتي داشتند به بازگشت به سوي هنر رومي و اين دعوت پايه و اساس هنر دورهي رنسانس به شمار ميرفت و آنها اين فرض بازگشت را، بازگشتي با قوهي شمشير و گيوتين تلقي ميكردند. اين موارد، خصوصيات اساسي هنر شكلسازي غربي است و در واقع هنري قومي است كه با هنر رومي مرتبط است و هنري است كه در واقع مثل اعلاي آن انسان است. اما سؤال اين است كه آيا اين خصوصيات ثابت در هنر غربي، استمرار پيدا كرد يا نه؟ حقيقت اين است كه دورهي رنسانس متوقف نشد و اين حركت و استمرار آن، در قرن شانزدهم به نهايت كار خود رسيد و روشهاي مختلفي ظهور كرد و به سرعت، هنر باروكي و روكوكو نيز، پديدار شد. اين سبكهاي هنري كه مورخين هنر غربي آن را نوعي گمراهي ميدانستند، عليرغم بقاي اين شيوه تا انقلاب فرانسه، به سرعت از بين رفت و اوليه چيزي كه انقلاب فرانسه به آن پرداخت مضمحل كردن اين سبكهاي هنري بود.
اما بعد از انقلاب كبير فرانسه، روح رومي حاكم بر هنر غربي متلاشي شد و درهاي نوآوري و بدعت باز شد، مدارس با سبكهاي هنري بيشماري پديدار گشت و اين هنر به مفهوم قديمي آن، غيرممكن بود كه در آنِ واحد ظهور نمايد، مگر به وسيله انقلاب جديد و انقلاب كمونيستها نيز در واقع نوعي بازگشت به هنر تقليدي اروپايي بود، ولي اهداف و موضوعات آن متفاوت بود. اما جهتهاي هنر، در اروپاي غربي و آمريكا، همچنان از مسير هنر تقليدي به دور نگه داشته شد و بهطور كلي، همراه با پيشرفت و توسعه صنعتي و اجتماعي، همراه با مشكلات و بحرانهاي تمدن اجتماعي و رواني آميخته شد. چيزي كه غرب ليبرال به آن توجه خاص دارد. همچنين، هنر در غرب، در خلال ايجاد و حركتش به دور از هرگونه تأثيرات ديگر تمدنها زيسته است و ذاتاً مستقل بوده و بر آراء فلاسفه، دانشمندان هنر، انقلابيون هنري، مصحلين و خصوصيات هنري خود تأكيد دارد و غيرممكن است كه غرب، از اين سبك هنري خود منصرف شود، به علت اينكه هنر بهطور دائمي، مصدر عزّت ملي آنان به شمار ميرفته است و همچنين، به هيچوجه نميتوان هنر ديگري را بر غرب تحميل نمود، براي اينكه تقدم غرب در تمدن و هنر به خصوص از دوره رنسانس و همچنين توسعهي امپرياليستي و استعماري آن باعث گرديد كه هنر غربي همراه با صادرات آلات و ادوات و غيره، به انحاء مختلف دنيا منتقل گردد. گسترش و نفوذ غرب، معادل و مساوي با توسعه و نفوذ و سلطه سياسي و اقتصادي است.
در فاصلهي زماني بين رنسانس و قرن حاضر، يعني در خارج از محدودهي اروپا، هنر جهاني در جهت صحيح ملتها حركت ميكرد، هنري كه داراي ابعاد فكري و فلسفي زيبايي است و بهطور كلي مستقل از هنر غربي است اما با اين تفاوت كه داراي ظرفيت محدودي نيست همانند آنچه كه در غرب بهوجود آمد. وضعيت اجتماعي، اقتصادي، در آسيا و آفريقا، برخلاف غرب است و اين اجازه را نميدهد كه هنري قديمي و با پيشينهي تمدني چند هزارساله، دچار تغيير شود و يا از بين برود. بعد از پيشرفت تدريجي فرهنگ و تمدن در آسيا، رنسانسي برعليه معطيات و هنر و دانشهاي كهن مسيحي غرب در اكثر نواحي بهوجود آمد و در مناطقي كه هنر غربي با لباس اصلي خود ظاهر نگرديد، مردم آن را دفع كردند و بر آن شدند كه هنر اصلي خود را احيا نمايند و بدان بازگردند، همچنين تمامي سمبلهاي تحميلي و وارداتي را رد كردند. چيزي كه امروزه ما شاهد آن هستيم. و اين امر روز به روز روشنتر ميشود كه هنر غربي مقياس و معيار همهي هنرها نيست و همچنين هنر غربي، هنر جهاني نيست و گسترش آن، در واقع به جهت نفوذ غرب و گسترش شيوههاي غربي در جهان است. به عنوان مثال كليات هنر جهاني، بهطور تقريبي سيري را طي ميكند كه مدرسه هنرهاي زيبا در پاريس در آن مسير گام برميدارد، بدون اينكه در سبك و روش آنان، حتي يك مورد براي تدريس هنر محلي يا تقليدي يا هنر اسلامي، جايي وجود داشته باشد. در كشورهاي عربي خودمان نيز اين موضوع به وضوح ديده ميشود و از زماني كه مدرسه هنرهاي زيبا در قاهره به سال 1908 تأسيس گرديد، اساتيد آن از فرانسويها بودند و حتي مدير مدرسه نيز، فرانسوي بود و موضوع درس هم، هنر غربي بود.
آيا هنر عربي و اسلامي، برخلاف مفهوم هنر پيكرتراشي يك هنر تزييني است؟
اكثر كساني كه به هنر عربي و اسلامي عنايت داشتند، اعتقاد دارند كه آن هنري تزييني است و مستشرقين در سايه استعمار به اين هنر به عنوان يك پديده تازه مينگريستند كه از يك چيز جديد بحث ميكند و درصدد است كه چيزهاي جديدي را كشف نمايد. بدون در نظر گرفتن اين مطلب كه هنر اسلامي، پيشتاز و جلودار تمامي هنرها بوده و داراي ريشهي عميق فلسفي است و بيش از اينها، نياز به بحث و فحص و تعمق دارد. به تدريج اين موضوع براي غرب بيشتر آشكار گرديد و آراء و نظريات متفكران هنري در فرانسه و آمريكا منتشر شد. در اين هنگام يكي از نويسندگان معتبر غربي، به طور واضح خصوصيات هنر اسلامي را بيان نمود. هنري كه در دورهي جديد تأثير گذارده و از نفوذ تمدن و فرهنگ غرب و شرق به دور بوده است. اين شخص پيكاسو است، كسي كه هنر اسلامي را بيان ميكند، خودش بيش از يك هنرمند نيست. عليرغم تحقيقات ارزشمندي كه مورخين هنر، امثال كوئل آلماني، مارسي فرانسوي و وايتينگهاوزن آمريكايي و ديگران، به صورت جدّي در خصوص هنر انجام دادهاند. موضوعات آنان، بيشتر در اطراف هنر اسلامي در سرزمين اعراب و امثال آن دور ميزند. عده قليلي از آنها نيز، به موضوع كشف اسرار هنر عربي اسلامي عنايت خاص داشتند و براي مشخص نمودن فلسفه هنر اسلامي تلاش كردهاند.
عليرغم كجفهميها و تحليلات زيادي كه نسبت داده شده، كوششهاي گذشته افرادي چون گايت و دافين فرانسوي، نكات قابلتوجهي را مورد اشاره قرار ميدهد و دليلي ارائه ميدهند بر اينكه، نوشتن فلسفه اسلامي و كشف اسرار آن به همزيستي طولاني با اين هنر و همچنين به همّت والايي نياز دارد. در سنوات اخير، ما شاهد تحقيقات بيشتري جهت فهميدن هنر عربي بودهايم كه از آن جمله تحقيقات بريون است. وي اعتقاد دارد كه نقش هنري عربي هنري تجريدي است و در واقع پايه و اساس هنر تجريدي معاصر به شمار ميرود، وي بر اين گفته بازگشته و ميگويد: نقش عربي چيزي بيش از يك هنر تزييني كه مشخصه و ماهيت يك هنرمند مستقلي را حمل نميكند نيست. هربرت ريد و جماعت مدرسه باوهاوس، به اين موضوع ايمان دارند كه تمييز بين هنر تزييني يا تطبيقي و بين هنر پيكرتراش، در واقع بر پاياه توصيف فاسدي بنا شده است، چه تمامي اين فعاليتهايي كه به عنوان خلاقيت و نوآوري توصيف ميشوند و شرط كار هنري اين است كه نظريات كلاسيك هنر، مادامي كه به نقش عربي همانند هنري نظر دارد كه هيچگونه خلاقيت و نوآوري ارزشمندي در آن وجود ندارد، و به سطح هنر پيكرتراشي رشد نميكند، اين امر(مقايسه) يك اشتباه است. بدون شك امروزه كسي مؤيد اين آراء نيست، بهخصوص هنگاميكه سبكهاي عجيبي در هنر غربي بهوجود آمد و آن را از مسير خود با اشكال تقليدي خود خارج نمود، در ترسيم خطوط از رسمهاي مهندسي، يعني پرگار و خط يا از محركات مغناطيسي استفاده شد و در واقع خود را مدرسه بصري ناميد. پس از آن زبالهها، فضولات كارخانجات و مواد بيارزش به عنوان عناصر اوليه مجسمهها و تابلوها مطرح شد و خودش را به عنوان هنري مردمي و واقعي دورهي جديد و جداي از هنر تجريدي مطرح نمود، هنري كه بر پايه مساحت و خطوطي بيمعناست استوار گرديد.
اين تحولات همهجانبه در ساختار هنر غربي، در واقع اين امكان را نميدهد، كه نويسنده يا نقّاد هنري بتواند به راحتي از ميان مفاهيم هنر تقليدي غربي، به هنر اسلامي عربي نظري واقعبينانه بيندازد، بلكه از خلال مفاهيم اوليه هنري بدان نگاه ميكند و اين مظاهر ابداعي كه مقدم بر همه هنرهاست را در آن مييابد. بيزومپ در آن دنياي مستقلي را يافته كه بر پايه نظريهاي كه بعداً مكشوف نخواهد شد بنا گشته و پاپادوپولو كه تاكنون كسي بر او پيشي نگرفته، در اين مورد به بحث و فحص پرداخته و اسرار منظور لولبي در مينياتور و سايه و روشن و جاهاي خالي را كشف نموده است. از دههي شصت ما براي تعمق بحث در مفهوم هنر عربي اسلامي تلاش ميكنيم و معتقديم كه اين بحث، به عنوان يك حركت براي ريشهدار نمودن هنر در منطقه اسلامي عربي بهشمار ميرود.
آيا منع تصوير در اسلام حافظ ماهيت هنر قومي و نژادي است؟
نظري كه مستشرقين را مردّد كرده، موضوع منع تصوير در اسلام است كه در واقع يك مانع در جهت ظهور هنر تجسمي به شمار ميرود. مستشرقين هنر تجسمي را با اشكال مختلفي كه ظاهر گشته، در يونان يا در دوره رنسانس اعتبار ميكنند و معتقدند كه در واقع همان معيار هنر است و هدف هنرمند به شمار ميرود كه ما نظرمان را در مورد منع عرض كرديم و در حال حاضر قصد داريم به موضوع(اساس منع) بپردازيم كه در اسلام داراي چه ابعادي است. نظر خودمان را در مورد منع خلاصه ميكنيم كه منع، مانند يك امر ديني نيست كه مرتبط به موقف حضرت رسول(ص) باشد كه به نوعي شامل تصوير هم بشود بلكه در واقع، معلول شيوههاي هنر اسلامي است كه دربر گيرندهي روش زيباييشناسي است و از الگوهاي هنر قديمي عرب نشأت گرفته و در اسلام ابعاد جديدي به خود ميگيرد. شكّي نيست كه اين مبادي، به خصوص مبادي معنوي و همچنين مفاهيم توحيدي، تمامي فرصتها را براي فعاليتهاي فكري، اجتماعي و هنري ايجاد كرده است و ميتوانيم تأكيد نماييم كه نظر ما به عينه، مؤيد تكامل و رشد تاريخ هنر در اسلام ميباشد. چنانكه براي ما مشخص گرديد، اين هنر(هنر اسلامي) هويت خود را حفظ نمود و در واقع اين تحولات در هنر اسلامي باعث تكامل و رشد آن گرديد.
تزييناتي كه در هنر اموي ميشناسيم و تاكنون نيز، در كاخهاي اموي مانند(حيرا شرقي و غربي و كاخ مفجر) موجود است، در واقع علامتي است بر سوءاستفاده اعراب از بعضي ريشههاي هنر قومي در آغاز تمدن اسلامي. چنانكه صور تشبيهي كه در اين كاخها و بهخصوص قصر كوچك عمره مييابيم، سيطرهي روح عربيت را بر قواعد تصويري مشاهده ميكنيم. اين قواعد در نزد ساسانيها و بيزانسيها در واقع اصلاح شده هنر شرقي هلني به شمار ميرود.
اشكال كاذبي كه تأثير آن را در سبك روكوكو، بر هنر عثماني مييابيم، مشخصه و ماهيت اصلي اين هنر را پنهان نميكند بلكه قدرت همانندسازي خارقالعاده آنرا براي ما آشكار ميسازد. پس منع در اسلام، در واقع، دعوت به تثبيت تقليدهاي قابلپذيرش است و اين سخن حضرت رسول(ص) كه: «لا تدخل ملائكة بيتاً فيه تصاوير اوكلاب» در واقع روح عربيت را، از آنچه كه به صورت اشكال مختلف و مجسمه يا عكسهايي بر لباسها نقش بسته و بازرگانان اوليه مناطق يا يمن انجام ميدادهاند معاف نموده است. در واقع دعوت رسول عربي، انقلابي هنري بوده، همانطور كه دعوت پيامبر نيز احياي تفكر اجداد بزرگوار حضرت ابراهيم بوده است. حضرت ابراهيم خليل(ع) اولين رسول ديني است كه براي احياي اين تقليدها قيام نمود و حضرت رسول از وي تبعيت نمود و امام موحدّين گرديد. مجسمهها و تماثيلي كه نام الهههاي مختلف را با خود حمل ميكردند و از مجسمههاي سنگي و برنزي ساخته شده و در مناطق شام وارد شده بودند، مردم شبهجزيره از آنها به عنوان طلسم استفاده كرده و بدان تبرّك ميجستند و اينها چيزي جز سنگها يا برنزهاي تراشيده رومي يا بيزانسي نبود كه از نظر هنري، در نزد اعراب ناشناخته بود. روزي حضرت رسول(ص) لباسي را در نزد عايشه يافت كه از شام آمده بود و روي آن، نقشهايي از موجودات بالدار چاپ شده بود. حضرت فرمود: پرهيز كن از اين لباس، نقاشان را روز قيامت عذاب ميكنند. منظور حضرت رسول اين بود كه كساني كه نقاشان اين نقشها را كه حاوي مفاهيم شرك و روشهايي كه مخالف مفاهيم عرب و توحيد است، را روز قيامت عذاب ميدهند. اسلام و تمدن اسلامي ادامه يافت به نحوي كه سبك هنر عربي را محافظت نمود. در مناطقي چون فارس كه تأثير هنر كلاسيك پارتي را داشته، خود را از گزند آن مصون نگاه داشت تا هنر مينياتور ظهور نمود. اين دليل قاطعي بود بر اينكه اسلام تصوير را منع نميكند. و اگر تصوير بيگانه را رد ميكند، در واقع ميخواهد. جايگاه معنوي خود را از وجود مظاهر دخيله محافظت نمايد.
بحراني كه هنر غربي را دربرگرفت از بحرانهاي اقتصادي و اجتماعي فراتر رفت، تا جاييكه هنر غربي به نقطه صفر كه همان عدم است رسيد. چنانكه هوگ ميگويد: اين بحران از دو علت ناشي شده است: اولاً تحول هنر غربي از مفهوم تقليدي خود كه بر پايه اعتبار انسان و اينكه انسان پايه و محور جمال و هنر است و التقاط آن با مباحث دورهي جديد. و ثانياً: شكاف در ايجاد بين مفهوم جديد براي هنر منجسم، با هنري كه داراي ساختاري قوي و نژادي است و به مرور تكامل يافته و اين باعث ميگردد كه هنرمندان، از هنرهاي ديگران استفاده كرده و از الگوهاي آنان اقتباس نمايند. چنانكه گوگن در تاهيتي زيست و از الگوهاي زندگي و هنر جزاير اقيانوس اطلس بهره برد، يا گوگ كه از هنر ژاپني تأثير پذيرفت و پيكاسو كه از هنر آفريقايي متأثر گرديد.
شايد هنر اسلامي با سبكها و رنگها و فلسفهاش نزد هنرمنداني مانند دولاكروا و ماتيس و پُلكلي و ديگران از جذابيت زيادي برخوردار باشد، اما آنها آنچه را كه در شرق ديدهاند، اعم از خورشيد، رنگ، خط، نسبت موضوعات عجيب آن را بدون در نظر گرفتن بحث فلسفي و زيباييشناسي عنوان كردهاند و بر اقتدار هنر عربي اسلامي، در خصوص رشد و تكامل سريع آن دليل اقامه كردهاند. تكامل اين هنر، همراه با زمان و هنر جديد حركت كرده است. هنرمندان غربي، هنرمند عربي و اسلامي را جلودار مسئوليتهاي خود قرار داده تا (براي بازگشت به ميراث فرهنگي و هنري گذشتهاش) بتواند روشهاي جديد معاصر را روي آن بنا نهد.
در ابتدا بايد بين دو مفهوم هنر غربي، كه به يكباره در سرزمين ما اعراب سر برآورده و ميان مفهوم هنر اسلامي، كه نسبت به آن بيگانه شده و در حال دور شدن از آن هستيم مقايسهاي صورت پذيرد.