بيان و توصيف هنر كاري بس مشكل است و بهترين راه را براي شناخت هنر تعريف و شناخت هنرمند يعني دارنده و صاحب هنر دانستهاند. ميگويند هنرمند كسي است كه از مردم عادي احساس بيشتردارد و در برابر نمودها حساستر است و يا قدرت دريافت و درك قويتر دارد بطور مثال ميتوان گفت كه بسياري از مردم دربرابر غم و عشق و هجر احساسي ژرف و عميق دارند اما توان و نيرو و قدرت آنرا ندارد كه منعكس كننده اين احساس عميق خود باشند، اما هنرمند كسي است كه ميتواند اين احساس دردانگيز را وسيله نقاشي يا سرودن قطعهاي موزون يا نوشتن نثري دلپذير يا ساختن پردهاي در موسيقي توصيف و نشان دهد آن چنانكه ديگران را براين غم و درد خود آگاه سازد. هنرمندان براي بيان احساس خود وسائلي ساختهاند و درحقيقت زباني خاص ايجاد كردهاند كه بيشتر جنبه ابهام و اشاره دارد، مثلاً براي بيان تأثير از پيري و مرگ، خزان و زمستان و برگريزان را نشانه و نمودار آن دانستهاند. زبان هنر بطور كلي زباني است محسوس و ساده، بياني است از معاني مجرد و كلي بدور، زباني است كه همه از درك و دريافت آن يكسان برخوردار توانند بود حتي، كودكان و مردم بدوي نيز از فهم آن عاجز نيستند. بگمان من زبان هنر، زباني است كه به نيايش خداوند و آفرينش ميپردازد، زبان هنر بيانكننده جمال و زيبائي است زيرا تلاش بشر براي دريافت و درك زيبائي و جمال پيروي كردن از خواسته و خواهش دروني اوست كه براي پيبردن بمقام الوهيت درنهادش بوديعت گذاشته شده است.
درنهاد بشر عشق بزيبائي با هستي او عجين شده و خمير مايه وجود اورا تكوين كرده است. من زيبائي را هنر و هنر را در زيبائي ميبينم. در واقع ترجمان هنر زيبائي است و هنر آن چيزي است كه بما حقيقت و زيبائي را عرضه ميدارد و نشان ميدهد و براي همين است كه عموم را تصور بر آنست كه مظهر و جلوهاي از زيبائي بهبينند و اين درست درهمان پنداري است كه نقاشان و پيكرنگاران دوره گذشته داشتهاند، هنر يعني عشق و عشق يعني هنر درواقع عشق است كه هنررا پديد ميآورد و سپس هنر است كه بيان كننده عشق است.
هنر زبان عشق است و عشق خود جوهر هنر است، عشق ورزيدن خود هنري است خواجه حافظ اين نكته را چنين فاش ميكند:
ناصحم گفت كهجزغم چه هنردارد عشق
گفتم اي خواجه عاقل هنري بهتر ازاين
بيان هنر به زبان هنر مقدور است. براي دريافت اين حقيقت شايسته است به گفته بزرگترين هنرمند و هنرور ايران يعني مولانا جلالالدين محمد بلخي رومي توسل جوئيم كه ميفرمايد:
هرچه گويم عشق را شرح و بيــان
چون به عشق آيم خجل گردم ازآن
گرچه تفسير زمان روشنگر اســت
ليك عشق بيزبان روشنتر اســت
عقل در شرحشچوخردرگلبخفت
شرح عشقوعاشقي همعشق گفت
آفتــاب آمــد دليــــل آفتـــاب
گر دليلت بايد از وي رخ متـــاب
اي لقاي تـو جوابهــر سئــوال
مشگل از تو حل شود بي قيلوقال
ترجمان هرچه مارا در دل اســـت
دستگير هر كه پايش درگـل است
علت عاشق ز علتها جداســت
عشـق اسطرلاب اســـرا خداست
عاشقي گرزين و گرزان سراسـت
عاقبـت مارا بدان شد رهبــر است
چون غرض آمد هنر پوشيده شــد
صـد حجاب ازدل بسوي ديده شد
آري درهنر نبايد غرض باشد بدين معني كه هنر را بايست بخاطر نفس خود هنر خواست و جوبا شد نه آنك هنر را بخاطر برآوردن اميال مادي و بازاري و سوداگري بخواهيم، اگر دركارهاي هنري قصد و نظر مادي و سوداگري و منفعت طلبي پيش آيد هنر بازاري ميشود و بفرموده مولانا حجاب سودجوئي ديده حقيقتنگر و هنرآفرين هنرمند را مانع از ديد و لقا خواهد شد و درچنين صورتي هنر به نابودي و مرگ دچار ميشود و هنرمند از تجلي و ظهور معنوي عاجز و درمانده ميگردد زيرا چنانكه گفتيم هنر عشق است و عشق با سوداگري فاصله دارد، آري عشق اسطرلاب اسرار خداست، هنر يعني زيبائي و جمال، و ميدانيم كه جمال و كمال مطلق ذات لايزال و ازلي وابدي آفريدگار است و پيجويان زيبائي و جما خداشناسان و عاشقان خدا و آفرينش هستي هستند كه با زبان هنر به پرستش زيبائي و جمال ميپردازند چنانكه گفته شد. بيان و وصف هنر خود زباني و بياني خاص ميخواهد و بگفته ديگر:
يك دهان خواهد به پهناي فلك
تا بگويد وصف آن رشگ ملك
ور دهان يابم چنان ور چنيـــن
تنگ آيد در فغان اين حنيـــن
اين قدر هم گر بگويم اين سند
شيشه دل از ضعيفي بشكنـــد
هنروران هنگاميكه بمرحله هنرمندي ميرسند بايشان اشراق هنري دست مبدهد و اشراق هنري درطي طريق هنر مرحلهايست كه هنرآفرين را به ابداع و خلق و آفرينش واميدارد و براي هنرمند اشراق هنري بمراتب بالاتر و برتر از كيفيتهاي اخلاقي و معنوي و امور بيحاصل روزمره دنيوي است.
بيش ازاين درباره بيان و شرح هنر زبان و بيان اين ناچيز قاصر و عاجز است و همين اندازه بسنده ميكنم كه:
بشر از دوران بسيار دور با نقش آفريني به بيان و احساس و آرزوهاي قلبي و دروني خود پرداخته و با خلق زيبائيها از طريق نقاشي و پيكرنگاري با اين زبان به نيايش خالق و آفريدگار قيام و اقدام كرده است.
پس ازاين مقدمه بجاست براي دريافت تاريخ پيدايش نقاشي درايران هرچند موجز و مختصر مطالبي دراين زمينه بياورد.
متأسفانه دراثر عدم تحقيق و اطلاع چنين پنداشتهاند كه ايرانيان نقاشي را از چينيان آموختهاند و نقاشي از چين بايران آمده است اين پندار اشتباه و غلط موجب گرديده كه نظرات دور از حقيقتي درباره نقاشي ايراني ابراز و اظهار شود.
با كشف غارهاي نقاشي شده درايران مانند غار ميرميلاس تاريخ نقاشي در سرزمين ايران به دورترين ادوار تاريخ زندگي بشر به عقب برده ميشود اگر تاريخ نقاشي درايران كهنتر از تاريخ نقاشي در اسپانيا و فرانسه نباشد مسلماً ازآنها تازهتر نيست. اسنادي دردست داريم كه نشان ميدهد نقاشي هاي غنائي رنگين ديواري از دوران هخامنشيان در ايران رايج بوده است. دراين كتاب به نقل از يك اثر قديمي متذكر است كه خارس ميتيلني كه رئيس تشريفات اسكندر در دربار ايران بوده گفته است: درزمان هخامنشيان درايران منظومه اي عاشقانه رواج داشته بمان (رزيا) و (اودا) كه تلفظ يوناني آن ميشود زريادرس و اوداتيس، اين اثر يك داستان عاشقانه منظوم بوده است و درآن از دو قهرمان زريا و اودا كه يكديگر را درخواب ميبينند و دلباخته هم ميشوند ياد شده كه پس از بيداري به جستجوي يكديگر ميپردازند خارس ميتيلني گفته است: داستان اين دلدادگي و عشق درايران شهرتي فراوان دارد و مردم با رغبت و علاقه فراوان آنرا ميخوانند و درمعابد و كاخهاي بزرگان بر ديوارها نقشهائي ازاين داستان نقاشي كردهاند.
بنابراين طبق اين نوشته و سند كه از بيگانگان است از دوران هخامنشي ايرانيان داستانهائي غنائي و عاشقانه را بر ديوار كاخها و يا خانههاي خود نقاشي ميكردهاند و با بدست آمدن چند قطعه نقاشي رنگين ديواري دوران هخامنشي پيداست كه نقاشيهاي ديواري آن دوران همه رنگين بوده و درآثار ادبي پس از اسلام نيز به نقل از تاريخ دورانباستان منعكس است كه در كتابهاي دوران ساساني داستانهاي پهلواني و حماسي را نيز دركتابها نقاشي ميكردهاند. منجنيك ترمذي ميگويد:
به شاهنامه برارهيات تو نقش كنند
زشاهنامه بميدانرود به جنگ فراز
زهيبت تو عدو نقش شاهنامه شود
كازونهمردبكارآيدونهاسب ونهساز
و يا ديگري گفته است:
بر ايوانها نقش بيژن هنــوز
بزندان افراسياب اندر است
و در مقدمه شاهنامه ابومنصوري نيز ازاين روش ايرانيان در نقاشي ياد شده است.
ايرانيان در نقاشي مينياتور كه اين نام فرانسوي و مختصر شده از مينيموم ناتورال يعني طبيعت درنهايت كوچكي و ظرافت است، خود مبتكر و بنيانگذار بودهاند و اينگونه نقاشي از دوران باستان درايران ريشه و مايه و پايه گرفته بوده و همين نقاشي چنانكه خواهيم گفت ازايران به چين رفته و سپس از چين بار ديگر بايران بازگشته است.
در دوران باستان حكاكيهاي ظريفي كه در روي سيلندرها يعني مهرههاي استوانهاي و مهرها و نشانها حكاكي شده بهترين و اصيلترين و زيباترين نقاشي مينياتور است. هيچيك از ملل باستاني درحكاكي كه پايه و اساس نقاشي دارد بگواهي پروفسور پوپ همانند نقاشان و حكاكان ايران نتوانستهاند هنرمندي خودرا بنمايش آورند.
هنر حكاكي ايرانيان بخصوص در دوران هخامنشيان در روي مهرهاي استوانهاي و نگينها اعجابانگيز و شگفتيآور است، حكاكي مهرهاي استوانهاي و نشانها از زيباترين مينياتورهاي ايران دوران باستان بشمار ميروند.
بطرويكه اسناد و مدارك مكتوب نشان ميدهد و تاريخ چين نيز حاكي است نقاشي از ايران به چين رفته است و بعيد نيست كه اين هنر درچين مانند هنر ديگري كه از ملتي به ملت ديگر منتقل ميگردد و تا اندازهاي تحت تأثير خصوصيات روحي و سنتي آن ملت قرار ميگيرد- تا حدي رنگ چيني بخود گرفته باشد ليكن پايه و اساس و اسلوب همچنان ايراني باقي مانده است.
دانشمند شهير چيني سهئي چي شيموميز عقيده دارد رواج قممو در چين همزمان است با هنگاميكه ساختن ظروف منقوش سفالي از ايران به چين رفته است.
همين دانشمند معتقد است كه در قرن پنجم پيش از ميلاد يعني در اوان فرمانروائي هخامنشي نقاشي ايراني كه صحنههاي شكار را نشان ميداده از ايران به چين رفته و مورد تقليد قرار گرفته و نقاشي چين از روي اين نقاشيها بوجود آمده است.
شادروان پروفسور پوپ نيز در شاهكار بينظير خود هنرهاي ايران معتقد است كه از قرن پنجم پيش از ميلاد تا قرن هشتم ميلادي نفوذ نقاشي ايران در نقاشي چين بسيار بوده است مفهوم اين نظر آن است كه مدت 13 قرن تمام نفوذ نقاشي ايران بر هنر نگارگري چين حكومت ميكرده است و تا قرن هشتم ميلادي برابر است با قرن دوم هجري.
دريك رساله معروف چيني كه درباره نقاشهاي شهير و نقاشان چيرهدست چين تأليف و تنظيم گرديده چنين آمده است كه:
ته آليف ايراني در تلفظ چيني ليه ئي درزمان سلطنت هخامنشيان از دربار ايران به دربار چين رفت و او نقاشي هنرمند و چيرهدست بود كه در كارهاي نقاشي ديواري نظير نداشت و اوست كه نقاشي مينياتور ايراني را براي نخستينبار در قرن چهارم پيش از ميلاد بمردم چين شناساند و آنان را با نقاشي آشنا كرد.
براساس نوشته اين رساله چيني و نام و نشاني كه از نقاش ايراني بدست ميدهد و تاريخ آن را ذكر ميكند درمييابيم كه اين نگارگر ايراني ازطرف دربار هخامنشي به چين رفته بطوريكه پيش ازاين گفته شد ايرانيان در دوران هخامنشي توجه خاصي به نقاشي ديوار ي داشتهاند و داستانهاي غنائي و از جمله داستان عشقي زريا و اودا را در ديوار كاخها و يا خانههاي خود نقاشي ميكرداند و درمييابيم كه اين سخن به همين نشاني حقيقتي را بيان ميكند. دربعضي نوشتههاي پس از اسلام نوشتهاند كه ماني به چين رفت و نقاشي آموخت و به ايران آمد و ادعاي پيغمبري كرد درحاليكه چنين نيست زيرا مسافرت ماني به چين هنوز محقق نيست بلكه نغوشاكهاي مانوي يعني مبلغان او و شاگردانش به تركستان و چين رفتند و دين مانوي دراثر تبليغ آنان بزودي درتركستان و چين رواج گرفت. با اينهمه گويندگان ديرين نظير نظامي گنجوي نيز معتقدند كه ماني كه نقاشي بود از شهر ري به چين رفت و درآنجا مردم را به آئين خود خواند چنانكه ميفرمايند:
شنيدم كه ماني به صورتگــــري
زريسويچينشد بهپيغمبري
ازاو چينيــان چون خبـــر يافتند
بـــرآن راه پيشينه بشتافتنـــد
آنچه براي ما مسلم است اينكه ماني و آئينش موجب رواج نقاشي و اعتلاي هنرهاي زيباي كتاب گرديده است.
ماني براي بيان فلسفه آئينش دستور داده بود كه تالارهائي بنام نگارستان ساخته بودند و برديوار اين تالارها داستان خلقت آدمي و سرنوشت اورا برپايه معتقدات آئين او نقاشي كرده بودند و پيروانش با سير در نقاشي هاي نگارستان فلسفة آئين را درمييافتند، ميدانيم اين روش بعدها در آئين نسطوريان رسوخ كرد و سپس كليسا نيز آنرا پذيرفت و اينست كه دركليساهاي بزرگ داستان پيدايش آدم وخلقت او تا ظهور پيامبران بر اساس نوشتههاي تورات و انجيل نقش شده است.
پايه و اساس مينياتور ايراني بر نقاشي مكتب ماني استوار است. طرح و رنگ در نقاشي مانوي نقش برجستهاي ايفا ميكند. رنگها در نقاشي مانوي تند و با جلاست و بيشتر از رنگهاي سرخ و سبز سير و روشن ارغواني درطمينه آبي آسماني با بكار بردن طلا و نقره براي جلا و تشعشع بكار ميرفته است.
از نقاشيهاي مكتب ماني خوشبختانه در سالهاي اخير گذشته ازآنچه در تورفان بدست آمده بود درتركستان شوروي در چند كاخ متعلق بدوران ساسانيان نيز يافت شده است. از جمله در كاخ پادشاهان ديواشتيك در كاخ افراسياب واقع در تپه افراسياب. بايد گفت كه سبك و مكتب نقاشي ايراني پس از حمله عرب تا هجوم مغول همان نقاشي مكتب ماني است و نمونههاي بسياري از نقاشيهاي ديواري و كتابي دوران ديلمي، غزنوي، و سلجوقي دردست است كه ميتواند بهترين معرف و گواه اين مدعا باشد. بازيلگراي نيز درباه نفوذ ايران درهنر چين بخصوص نقاشي درسده هشتم تا سده پانزدهم ميلادي مقالهاي تحقيقي دارد كه در مجله جهاننو شماره 17 بچاپ رسيده است.
پس ازآمدن مغولان بايران بارديگر روابط فرهنگي و اقتصادي وسيعي ميان ايران و چين برقرار گرديد و ازآنجا كه مغولان به نقاشي و ستارهشناسي علاقه داشتند اين هنر و آن دانش در مدت فرمانروائي آنان راه تكامل پيمود و دراين هنگام است كه براي بارسوم عناصر نقاشي ايران با چين پيوندي تازه ميگيرد . درزمان تيموري هنرمندان ايران مكتبي تازه و نو در نقاشي ايران ابداع كردند كه اين مكتب در دوران سلطان حسينميرزا بايقرا با ظهور نقاشان چيرهدست منصور مصور هروي و كمالالدين بهزاد باوج ترقي و اعتلاي خود رسيد و بايد گفت اين مكتب كه بنام هرات نامآور شده بههيچوجه ازنظر اصول نقاشي ريشه چيني ندارد و كاملاً ايراني است.
درنقاشي كتابي يا مينياتور ايراني رنگ و طرح اساس است و بديهي است دراينگونه نقاشي نه سايهروشن هست و نه پردازونه دور نزديك (پرسپكتيو) در نقاشيهاي ايراني پرسپكتيو خاص حكومت ميكند كه با نقاشي كلاسيك اروپائي كاملاً متفاوت است.
مينياتور كه آنرا نقاشي كتابي هم ميتوان گفت كاملاً يك هنر اصيل ايراني است و نگارگران چيرهدست ايران با ابداع و خلق صحنههاي زيبا نمونههاي شگفتآوري دراين نقشآفريني بوجود آوردهاند كه بطور مثال ميتوان از مجلس سماع صوفيان و يا جنگ شتران كمالالدين بهزاد ياد كرد. در مينياتور ايراني هنرمند هيچگاه تابع طبيعت نيست بلكه گوشش او درخلق و القاي هرچه بيشتر زيبائي و تفهيم آن چيزي است كه نقاش خود ميانديشد يا تصور ميكند كه بيننده اثر او آرزوي ديدار آنرا دارد. فيالمثل هنرمند ايراني در ترسيم و نقاشي مجلسي شاهانه بجاي اينكه پادشاه را دريك محيط محدود و دربسته دربار و در تالار نشان بدهد براي آنكه جلال و شكوه بيشتري بشاه بخشد و دربرابر چشم بيننده زيبائيهاي دلچسبي را مجسم سازد شاه را به ميان باغي پراز رياحين و گلها ميبرد. اورا درميان باغ بر تختي مرصع مينشاند درحالي كه دراطراف او درختان صنوبر و سرو سايه گسترده و شاخسارهاي آن ماواي مرغان زيبا چون تورنگ و چكاوك است. فضاي باغ محصور نيست و درگوشهاي ازآن تپههائي نمودار است و روي تخته سنگهاي كوه كبكان به چرا مشغولند. در اطراف تخت پادشاه درختان هلو و بادام شكوفه كردهاند و براي اينكه بيننده بهتر بتواند شكوفهها را نظاره كند آنها را برخلاف طبيعت و حقيقت درشت و شكوفان نشان داده است جويهاي آب در اطراف تخت در گردشاند و درميان آنها مرغان آبي و حتي ماهيها نيز ديده ميشوند آسمان بجاي آنكه از لاجورد رنگ گيرد و فيروزهاي باشند بخاطر آنكه جلال و شكوه شاهانهاي بآن مجلس بخشيده باشند و از جلا و تشعشع بيشتري برخوردار باشد از طلا رنگ گرفته و نور خورشيد با آن زر نمايان شده است.
همچنين اگر نقاشي هنرمند خواسته باشد داستان يوسف را نمايش دهد براي آنكه نشان بدهد يوسف در قعر چاه دچار مصيبت و وضع نامطلوبي است داخل چاه را نيز به بيننده نشان ميدهد و تماشاگر را به قعر چاه مي برد و درآنجا با يوسف مأنوس ميسازد.
ممكن است گفته شود اين خلاف حقيقت و طبيعت است زيرا از سطح زمين نميتوان قعر چاه را ديد ولي مينياتور ايراني اين ناممكن را ممكن ميسازد و اين امكان را به بيننده ميدهد و براي انجام اين نظر از طبيعت خازج ميشود و خواسته و آرزوي بيننده اثرش را برآورده ميكند.
مينياتور ايراني ازنظر طرح و قواعد و رنگآميزي داراي خصوصيات و اختصاصات شناخته شدهاي است كه باتوجه به جنبههاي مخصوص آن ميتوان گفت اين نوع نقاشي درميان مكتبهاي مختلف نقاشي جهان از امتياز خاصي برخوردار است. و باريكانديشي و ريزهكاري و ظرافتهائي كه در مينياتور ايران پديد آمده به آن جذبه و كشش خاصي بخشيده است.
بحث درباره خصوصيات مينياتور ايراني خود موضوع جداگانهايستولي همين اندازه بطور اجمال درباره سير مينياتور ايران متذكر ميگردد كه پس از تحولي كه ازعهد شاهرخ ميرزا در مينياتور ايراني پديدار گشت و درزمان سلطان حسينميرزا بايقرا بمرحله كمال رسيد درزمان شاهعباس بزرگ به ابداع و ابتكار صادقيبيك افشار كتابدار درظح و نشان دادن حركات وسيه خطوط راهي تازه در مينياتور ايران گشوده شد و اين مرحله وسيله هنرمند عاليقدر رضا عباسي راه كمال پيموده و نقاشيهاي ديواري اين زنان بارديگر رايج شد و شبيهسازي معمول و متداول گرديد و ابعاد نقاشي از صفحات كتاب خارج شد و فضاي وسيعتري را دربرگرفت. مينياتور ايران در پايان دوران صفويان با رواج نقاشي كلاسيك اروپائي به فراموشي گرائيد و درزمان زنديه نقاشي ايراني و اروپائي با هم پيوند مييافت و سبك خاصي پديد آورد كه به اشتباه به نقاشي دورهقاجار شهرت يافته است. نميتوان فراموش كرد كه حسين بهزاد دراحياي نقاشي مينياتور سهمي بزرگ برعهده دارد و او دراين هنر نوآوريهائي كرد كه مورد تحسين و تمجيد محافل هنري جهان و هنرشناسان بنام قرار گرفت. امروز نيز هنرمندان بنام مينياتور ايران مانند فرشچيان، كريمي و زاويه هريك در سبكي مخصوص بخود مكتبي دارند و با ابداع ميكوشند كه راهي نو در مينياتور ايران بگشايد.
بسيار بجاست كه هنرآفرينان ايران نقاشي سنتي ايران را با تحولي شايسته و درخور زمان احيا كنند و اين مكتب را كه بيش از دوهزاروپانصد سال پيشينه دارد با آفرينشهاي هنري و نوآوري پابرجا و استوار دارند و به يقين زنده نگاهداشتن ميراثهاي فرهنگي و هنري براي نسل معاصر ما يك وظيفه خطير و بزرگي است كه نميتوان ازآن غافل بود در دنياي امروز كه حتي ملتهاي نوخاسته و تازه بدوران استقلال رسيده كوشا هستند كه براي خود سنن و ميراثهاي فرهنگي بسازند موجب تأسف و تأثر خواهد بود اگر هنرمندان ما به ميراث هنري خود بياعتنا باشند و با تقليد از مكتبهاي هنري بيگانه با اينكه برسر گنج نشستهاند دست دريوزهگي پيش تهيمايهگان دراز كنند.
پاورقي
* سخنراني نويسنده بمناسبت هفته مينياتور ايران درگالري سوليوان
منبع : سایت ادب و هنر
http://adabhonar.blogspot.com/2007/10/blog-post_8421.html
بيان و توصيف هنر كاري بس مشكل است و بهترين راه را براي شناخت هنر تعريف و شناخت هنرمند يعني دارنده و صاحب هنر دانستهاند. ميگويند هنرمند كسي است كه از مردم عادي احساس بيشتردارد و در برابر نمودها حساستر است و يا قدرت دريافت و درك قويتر دارد