خيال چيست؟
خيال عبارت است از عكس، صورت منعكس در چشم و آيينه و آب و شيشه و ديگر اشياء شفاف و يا صورتي كه در خواب ديده شود و يا در بيداري، با غيبت شيء محسوس و حضور صورت شيء در خيال شخص. در اينجا مراد از خيال هم صورتهاي خيالي است و هم قوه خيال. وراي اين دو، خيال به معني عالم خيال است.
ميرفت خيال تو ز چشم من و ميگفت
هيهات از اين گوشه كه معمور نمانده است
نقش خيال روي تو تا وقت صبحدم
بر كارگاه ديده بيخواب ميزدم
در اين ابيات، خيال به معني صورت خيالي و عكسي است كه در چشم خيال ميافتد. آدمي نقش خيال روي معشوق را بر كارگاه ديده ميكشد و اين آغاز گذشت از عشق طبيعي و حسي است در لسان عرفا.از نظر متفكران اسلامي، خيال نه تنها به معني صورت خيالي است بلكه به معني قوه خيال نيز تلقي ميشود. قوه خيال يكي از حواس باطني است كه مدرك صور جزئيه است، در برابر عقل كه مدرك كليات است. پس حس و خيال با صورت جزئيات سروكار دارند و عقل با معني كليات است. وهم نيز در نظر فلاسفه با معاني جزئي سروكار پيدا ميكند. در حقيقت ادراك عقلي و درك كلي اشياء اگر با اضافه و نسبت به يك امر محسوس و جزئي لحاظ شود ادراك وهمي ناميده ميشود، مثل ادراك كلي محبت، در صورتي كه به شخص خاصي نسبت داده شود.حواس در نظر فلاسفه اسلامي عبارتنداز حواس ظاهري (بينايي، شنوايي، بويايي، چشايي و بساوايي) و حواس باطني (حس مشترك، خيال، وهم، حافظه و متصرفه). خيال در زمرهي حواس باطني است و مدرك صورت محسوسهي شيء غايب يا خزانهي صور محسوسه است. پس خيال در اصطلاح هم به صورت باقيمانده در نفس بعد از غيبت شيء محسوس متعلق به آن اطلاق ميگردد و هم به مدرك آن (هم صورت خيالي است و هم مدرك صورت خيالي). صورت خيالي مقابل صورت عقلي قرار ميگيرد. صورت خيالي به ازاي صور محسوسه پنجگانه، پنج صورت پيدا ميكند كه در آثار هنري به صورت نقوش و الحان و كلمات و حركات و... جلوه ميكند. اين صورتها پس از احساس، به صورت خيالي نيز ادراك ميشوند. خيال مركب يا خيال منتشر صورت اشياء متشابه است كه خيال از جمع امور متشابه ابداع مي كند.
[حس: صورت حسي (جزئيات)] تفاوت از لحاظ حضور و غياب شيء است.
[خيال: صورت خيالي (جزئيات)]
[وهم: معني وهمي (جزئيات)] تفاوت از لحاظ نسبت با شيء است.
[عقل: معني عقلي (كليات)]
سير تفكر اسلامي در باب خيال به قول به مراتب در خيال انجاميده است. مرتبهاي عبارت است از «خيال متصل». خيال متصل همان ادراك خيالي شيء بيحضور حسي آن است. صورت در اين مرتبه از خيال، متصل به ساحت ادراك خيالي آدمي است. اين صورت ابتدا توسط حس مشترك حاصل ميشود كه جمع صور پنجگانه حس ظاهري است، و به خزانه خيال سپرده ميشود و در جريان ادراك خيالي هنگام غيبت ماده شيء در برابر مدرك، دوباره به ياد آورده ميشود (تخيل). اين نوع، شرح خيال از ديدگاه مشايي است.
مرتبهي عاليتر خيال عبارت است از «خيال منفصل». اين مرتبه از خيال در تاريخ تفكر اسلامي، بهواسطه نحله اشراقي و صدرايي و نيز تفكر عرفاني ابنعربي در برابر ديدگاه مشايي طرح گرديد كه خيال را جسماني تبيين ميكرد و براي آن هيچگونه تجردي قائل نبود. بر بنياد اين ديدگاهها با تفاوت نظر، «صور خيال» وجودي جدا و منفصل از ساحت ادراكي انسان دارند و به همين سبب به صفت منفصل، موصوف ميشوند. جايگاه اين صور، عالم خاصي است كه به نامهاي عالم خيال منفصل، عالم مثال، عالم ملكوت، عالم برزخ و... ناميده ميشود.
از ديدگاه اشراقي، تخيل، ابداع صور خيالي از سوي حس مشترك نيست، بلكه ادراك حضوري يا مشاهده صور خيال در عالم خيال (مثال) به قوه خيال است. همانگونه كه انسان با چشم چيزي را ميبيند و تا چيزي عينيت نداشته باشد ديده نميشود، با قوه خيال هم صور خياليه عالم خيال (مثال) را مشاهده ميكند، صوري كه مستقل از ذهن انسانند و وجودي واقعي و عيني دارند و صور حاضر نزد قوه خيال تنها جلوهگاه (مظهر) اين صور است، نه علت وجودي و سبب پيدايي آنها. همانسان كه صور منعكس در آينه نيز تنها مظهر و جلوهگاه صوري است كه در آن پديدار ميگردد.
از ديدگاه حكماي اشراقي و نيز گروهي از عرفا عالم خيال عالمي است كه صورت و معني را در خود جمع دارد. اين عالم و عوالمي كه از منظر حكما و عرفا واسطه مبدأ و عالم كثرت شمرده ميشوند بهصورت «مثل» در فلسفه افلاطون، «عقول عشر» در نظر شارحان اسكندراني ارسطو، «عقل كل» و «نفس كل» در نظر افلوطين، ظاهر شدهاند.
عالم مثال در مرتبه يكي از وسايط، بنابر اصلالواحد لايصدر عنه الاالواحد، عالمي است كه از نظر مقدار و شكل به موجودات عالم حس ميماند و از جهت دور بودن از ماده و حركت و مكان و زمان و... به مجردات شباهت دارد.
عالم خيال از نظر حكما و عرفاي اسلامي مرتبهاي از سلسله مراتب وجود است. اين عالم چنانكه خواهد آمد در ايران باستان نيز سابقهاي كهن داشته است. هانري كربن در آثار مفصل خود تحول عقيده به عالم مثال را از ايران باستان تا ايران اسلامي مورد بحث قرار داده است.
اين مراتب در نظرگاه حكمي و عرفاني به پنج مرتبهي متنازل از وجود تفسير و شرح شده است كه در ميان آنها، نظر ابنعربي مورد توجه بيشتري است. او هر مرتبه از مراتب اصلي وجود را «حضرت» خوانده و پنج مرتبه را حضرات خمسهالهيه مينامد. چنانكه نه تنها در خود فتوحات مكيه و فصوصالحكم بلكه در آثار صدرالدين قونوي و عبدالكريم جيلي و عزيز نسفي و داود قيصري و عبدالرحمن حاجي و بسياري از عرفاي بعدي ديده ميشود. حكماي اسلامي از سهروردي به بعد نيز همين تقسيمات را پذيرفتهاند، لكن عموماً اصطلاحات ديگري را جهت شرح و بيان هر مرتبه به كار بردهاند. اصولاً دو نوع اصطلاح دربارهي اين موضوع وجود دارد يكي آنچه ابنعربي و پيروان او آوردهاند و ديگر آنچه بهتدريج از سهروردي بين فلاسفه و حكما متداول شد و نحو كامل آن در آثار ميرداماد و صدرالدين شيرازي و اتباع آنها در دورهي صفويه ديده ميشود. صرفنظر از اصطلاحاتي كه بهكار برده شده نقشي كه از واقعيت در دو حوزه عرفان و حكمت متعاليه آمده، اصولاً يكي است.
حضرات خمسه يا مراتب وجود كه هريك را حضرت مينامند، چون هر مرتبه جز ظهور و تجلي حقتعالي چيزي نيست و عرفا در واقع مصداقي براي وجود سواي وجود بينهايت باريتعالي قائل نيستند و به همين جهت برخي اصلاً از مراتب وجود سخني به ميان نياورده و همان «حضرات» را بهكار ميبرند كه به اين قرار است: عالم ملك يا جهان مادي و جسماني، عالم ملكوت يا جهان برزخي، عالم جبروت يا عالم فرشتگان مقرب، عالم لاهوت يا عالم اسماء و صفات الهي و عالم هاهوت يا ذات كه همان مرحلهي غيبالغيوب ذاتباري تعالي، مافوق هرگونه اسم و رسم و تعيين و تشخص است. البته در آثار برخي از عرفا اين مراتب به نحو ديگري بيان شده است، لكن اصل و اساس همين است و اگر فرقي وجود دارد مبتني بر اختلاف ديدگاه و منظر عارف در بيان همان حقيقت واحد است.
سخنها چون به وفق منزل افتاد
در افهام خلايق مشكل افتاد
مرتبهي جبروت و آنچه مافوق آن است ماوراء هرگونه شكل و صورت و مظاهر صوري است در حاليكه ملكوت يا همان خيال و مثال داراي صورت است لكن ماده به معناي مشائي لفظ ندارد و حكماي بعدي براي آن ماده و جسمي لطيف غير از مادهي عالم محسوس قائل شدهاند. به همين جهت نيز اين عالم را «عالم صور معلقه» مينامند، يعني عالمي كه در آن صورت با هيولا به معناي فلسفهي مشائي تركيب نشده است و «معلق» است. حكماي قرون بعدي در ايران مانند ملاصدرا به شرح و بسط مفصل اين عالم پرداختهاند و رسائل بسيار در وصف آن تأليف شده است مانند رسائل قطبالدين لاهيجي و بهاءالدين لاهيجي و حاجي ملاهادي سبزواري.
پس عالم مثال از لحاظ معناي مشائي ماده، فاقد ماده يا هيولاست ولكن به معناي اشراقي و عرفاني مفهوم ماده، خود دارااي ماده و يا جسمي لطيف است كه به تعبير ملاصدرا همان جسم معادي است و تمام اشكال و صور برزخي و آنچه از جوانب صوري بهشت و دوزخ آمده است متعلق به همين عالم و مركب از همين جسم لطيف است. وانگهي اين عالم داراي زمان و مكان و حركت مشخص خود ميباشد و آنرا اجسام و الوان و اشكالي است واقعي، لكن غير از اجسام اين عالم خاكي. از نظرگاه جمالي اين عالم همان حجاب و پردهايست كه چهرهي تابناك معشوق يعني حضرت حق را از ديدار انسان پنهان و مستور ميدارد و لكن از نظرگاه جمالي مرتبهي صوري جنت است و مأواي اصل صور و اشكال و رنگ و بوهاي مطبوع اين عالم است كه به حيات انساني در اين نشأه لذت ميبخشد چون آنچه موجب شادي و بهجت و سرور ميشود حتي در عالم محسوسات تذكاري از تجربه لذائذ و شاديهاي بهشتي است كه خاطرهي آن در اعماق روح انسان هميشه باقي است و مهر آن هيچگاه از لوح دل آدمي پاك نميشود. عرفا و اشراقيون كل ماسويالله را خيال و عكس و وهم خواندهاند. اين بيت ابن عربي ناظر بر همين معناست:
كل ما فيالكون وهم اوخيال
اوعكوس فيالمرايا او ظلال
به بيان ابنعربي، آنچه در هستي است وهم است يا خيال، عكسها يا سايههايي است در آينهها.
عرفان ابنعربي بر اين اصل استوار است كه وجود حقيقي قائم به خود منحصر در وجود حق است و وجود عالم، مجازي و اضافي و اعتباري و ظلي، يعني ظل وجود حق و وابسته به اوست و در نتيجه در ذات خود ناپايدا و به عبارت ديگر، وهم و خيال است. او عالم را به اين جهت خيال ميداند كه به نظر وي ماهيت خيال، تبدل در هر حالي و ظهور در هر صورتي است و از آنجا كه بر مبناي اصول عرفان او، عالم نيز كه همواره در حال تغير و تبدل و حركت و انتقالي است، خيالي بيش نيست.
در اينجا خيال نه خيال واهي و بياساس است كه نوعي مرض و وسواس باشد، نه خيال به اصطلاح فلاسفه كه خزانه حس مشترك است و نه عالم خيال (خيال منفصل و مثال كه به آن اشاره كرديم و از «حضرات خمس» در عرفان ابنعربي است) بلكه مقصود از آن فضاي وسيعي است كه شامل هر حضرت و عالمي است كه حقايق وجودي در آن به صور مختلف نمايان ميگردد و آن صور نيز تغير و تبديل مييابند. بنابراين جميع اموري كه به صور گوناگون در حس و عقل ظاهر ميشوند و تأويل و تعبير آنها براي شناخت حقايقشان لازم مينمايد، خيال هستند. پس به اين اعتبار عالم تكوين و كل ماسويالله خيال است و هيچ در هيچ. به سخن حافظ:
جهان و كار جهان جمله هيچ در هيچ است
هزار بار من اين نكته كردهام تحقيق
اين عبارت ابنعربي از «فص يوسفي» ناظر بر همين است: «فائلم انك خيال و جميع ما تدركه مما تقول فيه ليس الاخيال. فالوجود كله خيال في خيال»: پس بدان كه تو خيالي و جميع آنچه او را ادراك ميكني و غيرنام مينهي هم خيال است. پس كل وجود خيال در خيال است.
پس در نزد ابنعربي هرچه تعبير به صورتي شود خيال است. اما اين خيال نماينده يك حقيقت و مظهر و آيه آن است، يعني مظهر وجود حقيقي و حق تعالي، چون وجودات اين عالم آيات موجود حقند. عالمان حقيقي اين وجودات را به طريق صحيح تعبير و تفسير ميكنند تا به حقيقت رسند. بدين معني هرچه در عالم محسوس است تمثّل و تجسّد آن معاني و حقايقي است كه در عالم مثال است و هرچه در عالم مثال است صورت آن است كه در عالم ارواح است (كه در عالم افعال است) و آنچه در عالم ارواح است، مثال آن است كه در عالم اسماء است، كه آن را «جبروت» نامند، و هر اسم صورت صفتي است از صفات الله و هر صفتي وجهي است مرذات متعاليه را. پس هرچه در عالم حس ظاهر ميگردد صورت معنايي است غيبي كه به تعبير محتاج است و اهل ذوق و شهود از اين ظواهر ميگذرند و به آن معاني و حقايق ميرسند، و از خيالي به خيالي ميروند، تا به مبدأ واصل شوند. «الخيال اصلالوجود و الذاتالذي فيه كمال ظهورالمعبود» ناظر به مباحث فوق است.
اما خيال به معني «خيال معشوق»؟ و چگونگي تعلق به آن؟
هنر در قرب به عالم مثال با كشف مخيل سر و كار پيدا ميكند و كشف مخيل به اعتباري آغاز عرفان و پايان «هنر» است.
برگرفته از كتاب «حكمت انسي»، نوشته دكتر محمد مددپور
خيال عبارت است از عكس، صورت منعكس در چشم و آيينه و آب و شيشه و ديگر اشياء شفاف و يا صورتي كه در خواب ديده شود و يا در بيداري، با غيبت شيء محسوس و حضور صورت شيء در خيال شخص.