اسلام در منطقهاي كه داراي تمدن نژادي بود، گسترش يافت، و اين هنر مردمي، آثار خود را در منطقه وسيعي از تمدن ايراني برجاي گذاشت. و در هنر ايراني چنان تأثير گذاشت و خود را نشان داد، همانند هنر بيزانس در آسياي صغير و سوريه.
اسلام در منطقهاي ظهور يافت كه محل جولانگاه دو امپراطوري بزرگ ايران و روم بود. شكّي وجود ندارد كه هنر اوليه را، اجداد متقدم اعراب به وجود آورده بودند و هنري كه در دورههاي متوالي رشد و نمو كرده بود، ساكنين اصلي اعراب آن را ساخته و پرداخته كرده بودند. مانند كليساي اياصوفيا كه شاهكاري در هنر بيزانس به شمار ميرود و سازندگان آن، در واقع معماراني از شمال سوريه، به نامهاي (انتيموس) و ترالس بودند. اين پديدههاي زيبا كه نمونهي اصلي در ساختار هنر عثماني قرار گرفته بود، از نوع هنر رومي بهشمار نميرود. كنستاتين، پادشاه بيزانس، كه اين شهر را در سال 311 بهوجود آورد، وي هيچ ساختماني در آن نساخت، و هيچيك از شيوههاي متداول رومي را در آن پياده نكرد. در واقع هنر بيزانس، مديون ديگر هنرهاست و هنري كه دورهي جديد آنرا به ارث برده، در حقيقت خود، هويت مشخصي ندارد.
ساكنين اصلي عرب، مجدداً دست به خلق آثار ديگري زدند و آثار قبلي خود را كامل نمودند مانند گنبد صخره (بيتالمقدس) و مسجد جامع اموي در دمشق كه از شاهكارهاي منحصر به فرد به شمار ميروند. در زمان حكومت اسلامي، زندگي از باديهنشيني به شهرنشيني در مدت كوتاه متحول گرديد. اين امر توانايي اعراب را در تحول سريع، و نتيجه تفكر تمدن اسلامي، نشان ميدهد.
درخت اسلام در خارج از منطقه اعراب امتداد يافت و رشد نمود. با تمدنهايي كه داراي ريشههاي تاريخي مختلفي بودند همزيستي كرد، اما آن اصول هنري كه در زادگاه اصلي خود به وجود آمده است، منتشر گشت و به صورت آثار محكمي باقي ماند. به خصوص اينكه اين آثار، پوششي از تفكر توحيدي كه داراي ريشه قديم هم بود، بر تن كرد. پس خداوند كه خالق آسمانها و زمين است و اجداد ما از آغاز تاريخ به او ايمان آوردهاند. بدينترتيب هنر عربي، به شكل يك هنر توحيدي كه داراي مضمون ثابتي كه همان ايمان باشد منتشر گرديد، شكل و صورت اين هنر، به نحوي بود كه مسلمانان با يكديگر كار ميكردند، ايمانشان يكي و هنرشان هم يكي بود. اين آثار هنري مهم، بيشتر به جهت انجام عبادات و اجراي واجبات معيّني برپا شده بود. اين آثار هنري براي تعالي و ايمان به خدايي واحد و همچنين تعالي مفهوم انسان از هستي و وجودي يگانه بود. بدينترتيب هنر، به عبارت مطلق و تجريدي آن، در انسجام با جوهر اسلامي گرايش پيدا كرد. هنري كه از جهتي تلاش ميكرد از تمثيل و تشبيه حق تعالي دوري جويد و از جهتي ديگر، ميخواست مفاهيم حق تعالي را توسعه و گسترش دهد.
در اينجا لازم است بگوييم كه عامل جغرافيايي سهم مهمي در ايجاد مشخصهي هنر اسلامي داشته است، اين هنر در منطقه وسيعي گسترده شده كه از خليج بنگال گرفته تا اقيانوس اطلس امتداد مييابد و داراي مناطق آب و هوايي مختلفي بوده است. مناطق آب و هوايي نزديك، مناطق خشك و آفتابي، و نسبتاً كم باران. در اين شرايط، هنر اسلامي تفكر خود را به صورت معماري و ساختمانسازي تحميل نمود و شهرها وضعيت ديگري به خود گرفت به تدريج كوچه باريكتر و پيادهروهاي آن آفتابرو شد. خانهها به طرف حياط بزرگي كه بيشتر شبيه به باغ بود، باز ميشد. حياط خانهها داراي حوض و بركه و درختان و باغچه زيادي شد. درب خانهها از بيرون قفل ميشد و اطراف آن آفتابگير و بادگير بود.
اگر اسلام شرايط معنوي خود را بر هنر تحميل نمود، در عوض يك شكل هنري با مبادي عقيدتي جديد بهوجود آمد. اينچنين است كه ميتوانيم بگوييم، هنر اسلامي به تنهايي و با اتكال به تمدن، عمل به عقيده و همچنين عامل جغرافيايياش بهوجود آمد. اين وحدت در هنر اسلامي عليرغم تنوع و فراواني سبكها و شيوههايش، استمرار يافت و حتي اين هنر، به صورتي بارز در خارج از مناطق اسلامي و مسلماننشين، گسترش يافت. بهطوري كه اين توسعهي هنري تاكنون ادامه دارد. پس ميتوان گفت كه، هنر دورهي جديد از قِبَلِ هنر اسلامي و به شكل يك جريان اساسي سيراب شده است. بدينترتيب در مورد هنر اسلامي به تنهايي نميتوانيم از مناطق جغرافيايي وسيع و پهناوري كه از آن نشأت گرفته و به جهت وحدت طبيعت آب و هوايي آن و همچنين به علت عدم موانع سياسي موجود بين كشورهايي كه هنر از آن برخاسته سخن برانيم، همچنانكه نميتوانيم بخشهايي از اين هنر را به حكومتها تقسيم و منتسب بدانيم. ما اعتقاد داريم، كسانيكه اين هنر را ايجاد كردهاند، در واقع مردمي هستند كه به عقيده مشتركي ايمان آوردهاند و اين هنر، معلول سلطه حكومت خاصي نيست كه در ترغيب يا از بين بردن هنر نقشي داشته باشد. ما اين سخن مارسيه را تأييد ميكنيم كه ميگويد: مرزهاي سياسي بهخصوص در مناطق اسلامي، نميتواند مانع باشد و سدّ ايجاد نمايد، چنانكه مرزهاي هنري، داراي كمترين مانع هستند و سرزمينهايي كه هنر اسلامي در آنها نمايان ميشوند، در واقع استانهايي هستند كه در يك امپراطوري معنوي، يا اطاقهايي در يك منزل مسكوني هستند كه همان منزل اسلام است: فقط با اين تفاوت كه يك ارتباط دائمي بين آنها برقرار است.
به هرحال ما از اسامي كشورها، در جهت تميز دادن مراحل تحول هنر اسلامي و اَشكال مختلف آن استفاده ميكنيم. به علت اينكه موقعيت سياسي، نقش مهمي را در ايجاد جوّ مناسب براي بروز هنر و غني ساختن، يا ركود و سقوط آن ايفا ميكند.
استفاده از اسامي كشورها، يا اسامي حكومتها براي تميز دادن مشخصات مختلف هنري نيست، هنر اسلامي به صورت يگانه متولد گشته و استمرار دائمي پيدا كرده و ما وحدت و يگانگي آن را در شكل و مضمون، به طور واضح ميبينيم. بنابراين اگر ما به يك جلد قرآن چاپ تركيه نگاهي بيندازيم يا حوض آب اسپانيايي، يا شمشير دمشقي، يا پارچه موصلي يا آفتابه مسي ايراني، بدون ترديد، ما در نسبت آن با هنر اسلامي شك ميكنيم.
اما اين ارتباط بين هنر اسلامي، در اشكال مختلف استمرار پيدا كرده، و برقراري اين ارتباط بين فلسفه هنر و فلسفه اسلامي، ما را بر آن ميدارد كه در خصوص زيبايي هنر اسلامي بحث نماييم. اين زيبايي كه تا دورهي نزديك براي ما آشكار نبود. اكثر مورخين هنر اسلامي از مستشرقين بودند و به هنر اسلامي از ديدگاه زيبايي هنر غربي مينگريستند و هيچكدام از آنها به زيبايي چشمگير هنر اسلامي اعتراف نكردند. ما اقرار ميكنيم كه زيبايي هنر غربي، برپايه قوانين رياضي و محك تجربه واقعي نهفته است. اما زيباييهاي ديگر و از جمله زيبايي هنر اسلامي، از لحاظ نوع و نه از لحاظ درجه (چنانكه مستشرقين) ميگويند با هنر غربي متفاوت است، اين زيبايي با وحدت دروني هنر اسلامي متمايز ميگردد، وحدتي كه جميع مورخين اين هنر در آن توافقنظر دارند.
اسلام در منطقهاي كه داراي تمدن نژادي بود، گسترش يافت، و اين هنر مردمي، آثار خود را در منطقه وسيعي از تمدن ايراني برجاي گذاشت. و در هنر ايراني چنان تأثير گذاشت و خود را نشان داد، همانند هنر بيزانس در آسياي صغير و سوريه.