تاريخ نشر: 17 اسفند 1383
سالهايي نه چندان دور در همين نزديكي ما خرمشهر آزاد شد و حماسهاي برپا شد كه جهاني را به حيرت واداشت و شايستگي يافت كه آن پيربزرگ، بوسه بر دست و بازوي رزمندگان اين مبارزهي تاريخي بزند و اين تنها يكي از حماسههايي بود كه در طول 8 سال دفاع سنگين و شرافتمندانه تاريخ را در نور خيرهكنندهي خويش غرق ساخت. حماسهي بزرگي كه چون صدها نقطهي درخشان اين مبارزهي نابرابر، دِين خود را بر دوش همهي هنرمندان و نويسندگان و نظريهپردازان و مسئولين كشور گذاشت.
شجاعان اين دفاع به ما آموختند كه روح آدمي تا كجا ميتواند وسيع و دل انسان چه اندازه ميتواند محكم و در اين جهان اثيريِ پُر از بُتواره تا چه اندازه ميتواند اوج بگيرد. آنان به ما آموختند كه روح آدمي ميتواند در اوج صميميت و سادگي آنچنان فراخ گردد كه فضاي ميان زمين و آسمان را پر كند. آنچنانكه دست كوتاه هيچ تصوري به آن نرسد. بنابراين قصد آن ندارم كه شهد شيرين آزادي خرمشهر را كه هرساله در يك اتمسفر رسانهاي به كام مردم شريف بازخواني ميشود تلخ كنم. اما به دليل همين اتمسفر جاري اين روزها شايد مجال ديگري براي گفتن و همچنين شنيدن و خواندن نباشد.
ما غالباً فراموشكاريم. زيرا روشنايي خيرهكنندهي كشف سبب شد كه چشم ما اگرچه خودِ انكشاف را تا حدودي رؤيت كرد امّا نتوانست سايههايي را كه بر اثر نور آن پديد آمد ببيند. بهطوري كه انواع معرفتهاي ديگر، در حجاب غفلت و فراموشي فرو رفتند تا نور بتواند بروز و ظهور خود را پيدا كند. زيرا هر انكشاف و ظهوري، غياب و خفا نيز دربر دارد.
همچنان كه انقلاب مسير خود را طي ميكرد و جنگ نيز به اوج خود ميرسيد و بهويژه پس از آن، برخي از غيرفرهنگيهاي ظاهراً فرهنگي امّا ذينفوذ در حيطههاي مختلف فرهنگ و بهويژه هنر دخالت كردند. شايد اين ويژگي و طبيعت انقلاب بود. امّا معمولاً ذينفوذهاي شبهفرهنگي، دانستههاي ناكافي خود را به نادانستههاي خود نيز تعميم داده و در قضاوتهاي خود در هر دو مورد به يكسان عمل كردند. زيرا آنها اساس ارزيابي، قضاوتها، عملكردها و تصميمهاي خود را فقط بر آنچه كه از هنر و جامعهي هنري توانستند دريابند گذاشتند و بقيهي قضاوتها و ارزيابيهاي خود را به ندانستههاي خود هم تعميم دادند!! و بيشتر از آنچه كه از متخصصين و هنرمندان دلسوخته و اهل فن بشنوند و بخوانند خود سخن گفتند و «سخن راندند». متخصصين هنر و هنرمندان، نظريهپردازان و منتقدين دلسوز و فهيم هنري در مباحث علمي ـ هنري خود بهجاي آنكه جامعهي هدف خود را مجموعهي قدرتمند و سياستگزار كوچك امّا بسيار تأثيرگذار قرار دهند روي خود را برگرداندند و مطالب و خطابههاي خود را به مردم و دانشجويان و مجدداً به خود هنرمندان گفتند. امّا فراموش كردند كه پيوستگي سياست و اعتبار و برنامه و اجرا خارج از حوزهي اقتدار علمي ـ هنري آنهاست.
چندي نگذشت كه وقتي به اطراف خود نگاه كرديم ديديم كه به انگاره و «نشانهي» يادمان و نگهداشت و پاسداشت همان حماسه، آثاري ظاهراً هنري در قالب تصوير و حجم سربرافراشتند و در اماكن عمومي عرضه شدند. آثاري نهچندان شايستهي آن حماسه بزرگ. آثاري كه فقط در سطح با موضوع جنگ برخورد كرده بودند. البته سابقهي اين آثار شبه هنري ضعيف به سالهاي طول جنگ نيز باز ميگشت كه در سطح كشور و حتي در جبهههاي نبرد نيز اجرا و ارائه و نصب ميشد. امّا به دليل اتمسفر همراه جامعه و همراهي معنايي مخاطبين و اين آثار، ضعفهاي آنها را باور مخاطبانشان ميپوشاند. زيرا تماشاگر هر تصوير، حجم و يا هر اثر هنري معمولاً با هربار ديدن و مواجه شدن، چيزي از كولهبار فرهنگي و باور خود را با آن ميآميزد. در زمان جنگ ـ و حتي اوج انقلاب ـ بسياري از آثار هنري كه آفريده ميشدند هرچند كه ضعيف بودند به نوعي، نشانههاي فكري، اعتقادي و حماسي جامعهاي بود كه اين آثار در آن خلق ميشدند. نشانهها نيز حاكي از چيزي بود كه «حاضر» بود و خالقين و حاميان اين آثار تمنا و ضرورتِ تقويت و ماندن آنها را داشتند. امّا با دور شدن از پيروزي انقلاب و بهويژه پايان جنگ، اين نشانهها كه اكنون به آثار هنري حجمي و يا نقاشي تبديل شده بودند «غايب» بودند و خلق آثار هنري به معناي تمناي «حضور» و «نگهداشت» آنها بود. به همين دليل در چنين مواردي همواره بخش وسيعي از معناي حقيقي غايب ميشود.
وقتي به اطراف نگاه كرديم ديديم كه اينبار ميان حاميان و بعضاً توجيهكنندگان همين آثار الكن ضعيف دوستاني معتقد هستند كه نميشود از آنها ايرادي گرفت. اگر هم انتقادي بود آنقدر دردناك بود كه نيروي ما را صرف انتقاد از خودي و مجدداً عذرخواهي از خود ميشد.
امّا با اين حال چگونه ميتوان ناديده گرفت و لب فروبست از رؤيت هميشگي آثاري غيرهمشأن با آرمانهاي انقلاب؟ صورت پيرمردي كه به اعتراف محققان و تئوريسنهاي بزرگ جهان يكي از جذابترين چهرههاي معنوي رهبران جهان معاصر را داشت و حتي صورت معصوم يارانش در قالب يك اثر حجمي الكن و ضعيف در قلب ميدان انقلاب ـ امالقري اسلامي ـ چگونه تصوري غيرحقيقي و غيرواقعي را براي نسلهاي جديدي كه آن وجود شريف را نديدند و در اتمسفري كه او تنفس كرد نبودند از آن رهبر بزرگ ايجاد خواهد كرد؟ در صورتيكه مجريان و حاميان اين آثار غافلند از اينكه دانشجويان و طبقات مختلفي كه با آثار هنري قدرتمند در ديگر كشورهاي جهان از طريق مستقيم يا حداقل رؤيت تصاوير كتب هنري مواجه ميشوند با ديدهي حقارت به آثاري اينچنين مينگرند.
هنر هميشه بيشتر از جامعهاي كه آنرا ميآفريند عمر ميكند. چه كيفيت و شأن لازم را دارا باشد و چه نداشته باشد، بهويژه آثاري كه به انگيزهي غيرفردي و توسط سيستمهاي رسمي و مجاري قدرت آفريده شوند. زيرا اين آثار به هرحال با صرف هزينه آفريده و ساخته ميشوند. در حاليكه هر هنرمندي كه براي نياز دروني خود كار ميكند و اثري را خلق ميكند ممكن است اصولاً تمناي مادي نداشته باشد و از ابتدا براي بهرهي اقتصادي اثر خويش حسابي باز نكرده باشد و به هر تقدير نفس بيان و خلاقيت و ارج نهادن به اثر هنرياش وي را راضي كند. بنابراين آثار مورد حمايت توسط سيستمهاي رسمي بهويژه آثاري كه در اماكن عمومي اجرا و نصب ميشوند ـ مانند آثار حجمي ـ به دليل مشكلات حقوقي و قانوني معمولاً سالهاي طولاني حضور خود را حفظ ميكنند.
هر طرح حجمي مانند هر اثر هنري ديگر ـ البته اگر با هر نوع باور و اعتقاد غيرمادي و توأم با عشق آميخته باشد ـ ديالوگي فرهنگي را ميان خالق، حامي و سياستگزار آن از طرفي و مخاطبين آن از طرف ديگر برقرار ميكند و در مجموع مانند يك خاطرهي مشترك انساني عمل ميكند. پيام اين خاطره، تمناي زنده بودن و «هر زماني» را نشان ميدهد. اين اثر هنري ميتواند بهعنوان يك آموزگار اجتماعي در بطن و بستر جامعه عمل كند. زيرا در اثر هنري شيء و ماتريال، مادي جنبهي روحي و معنوي بهخود ميگيرد و عملاً مادهي بيارزش شرف و ارزش پيدا ميكند. امّا در اين معنويت به نسبت چگونگي آثار هنري، سلسله مراتبي وجود دارد كه منوط به درجهي ذهنيت و ذاتي و دروني هنرمند است كه در آن اثر خاص پديد ميآيد. به تعبير ديگر پايه و ملاكي كه كمال و ارتقاء يك اثر هنري را تعيين ميكند علاوه بر ساختار آنكه تقدم دارد درجهي ذهنيت و درون آن است. بر اين اساس كه به نسبتي كه اثر هنري حائز جنبهي روحي و معنوي باشد از كمال بيشتري برخوردار است و روح اثر بر مادهي آن غلبه پيدا كرده و فائق ميشود.
با كمي كنكاو در ايام جنگ و بحرانهاي مختلف زمانه ميتوان دريافت كه آن پير اسطورهاي، خون پاك صدها هنرمند فرزانه در جبهههاي عشق و شرف و عزت را سرمايهي زوالناپذير آنگـونه هنري خواند كه بايـد بـه «تناسب عظمت و زيبايي انقلاب» هـميشه «مشام جان زيباپـسند طالبان جمال حق» را معطـر كند. آن تجـلي حقـيقت علوي در عصر حاضر دانست كه «صيقلدهـندهي اسلام ناب مـحمدي(ص)» و كوبندهي كاپيتاليسم مدرن، سازشكاري، التقاط و فرومايگي و بيدردي باشد.(1)
و آن سيد اهل قلم، اصل سخن رهبركبير را در پيام ميثاقي ميان «هنر و مبارزه» تفسير كرد. او نيك ميدانست كه كلام اما عين حكمت است و تعبيرات و تصريحات مكرر ايشان بيشتر از آن داراي صراحت است كه بتواند مورد تأويلهاي ناصحيح يا الكن قرار گيرد.(2) امام ـ به قول شهيد آويني ـ از يك سو هنر را به وصف زيبايي و پاكي ميستود و از سوي ديگر برخلاف مشهورات و مقبولات رايج، زيبايي و پاكي را اموري ميدانست كه اصولاً به اعتبار تعهد و امانتداري وجود پيدا ميكنند. بر اين اساس اگر نبود كلام جانشين شايستهي امام كه «هنر فاخر» را مقبول ميدانند شايد هر اثر الكن و ضعيف و غيراصولي به صِرف متعهد بودن آنـ كه البته در آثار هنري فعلي «موضوعي بودن» و «روايي بودن» با تعهد برابر دانسته شده استـ قابل پذيرش بود. امّا بخشي از از واژهي «فاخر» يعني آثار هنري كه از نظر معيارهاي ساختارشناسانهي هنري قدرتمند، اصولي، و منطبق و همشأن معاني و مفاهيمي باشند كه ميخواهند بيان كنند. هنر از حيث ساختار و محتوا ـ هر دو ـ نوعي معرفت است و از اين منظر، عين حكمت و معنويت.
اكنون با رويكردي مجدد ميتوان سخن آن پير فرزانه را مرور كرد كه: «هنري متناسب با عظمت و زيبايي انقلاب»، «معطركنندهي مشام جان زيباپسند طالبان جمال حق» هنري كه «صيقلدهندهي اسلام ناب محمدي(ص)» باشد را مقصود خويش قرار داده است.
بهراستي آيا در اين هياهو و جلوههاي فراوان و متنوع تصوير و تجسم، آثار حجمي و حتي تصويري كه بر در و ديوار شهر اجرا شدهاند در روايت اين اتفاق بزرگ نقشي غيرروايي و غيرواقعي را بازي نكردهاند؟ آيا اين آثار حجمي كه به نام يادماندهاي دفاع مقدس در جايجاي كشور اجرا شدهاند ميتوانند نگاه كنجكاو و ژرفانديش و در جستوجوي زيبايي را بهخود بخوانند؟ آيا آنها تنها بخشي از واقعنمايي نيمهروايي برداشتشدهي خام و سطحي بصري و حجمي را برعهده ندارند؟ آيا اين آثار ذائقههاي بصري مردم و مخاطبين خود را بهصورت خزنده و آرام به عقب نميرانند؟ آيا اين آثار تبلور، نماد و شاخص تغيير كيش مجريان آنانند؟ يا غفلت از هنري فاخر و فقدان توانايي در ادراك ضرورتهاي خلق اثر هنري ناب؟
آيا اين ادامهي همان سرنوشت محتوم نگارگري و معماري ناب ايراني ـ اسلامي است كه گرچه آثار آن قريب به پانصد سال پيش آفريده شدهاند هنوز مايهي فخر و مباهات اين كشور و حتي جهان است؟ مگر نه اينكه منطقاً بايد جامعه رو به پيشرفت داشته باشد و هنر جامعه نيز پلههاي تكامل را طي ميكند؟ آيا اينكه همواره ما به هنر گذشتهي خود رجوع ميكنيم، به آن افتخار ميكنيم و حسرت از دست رفتن آن را در دل داريم نشان از اين پيام ندارد كه سيري قهقرايي در حال تكوين است؟ مگر نه اينكه قرار بود كه آثار هنري كه به انگاره بزرگداشت و زنده نگهداشتن دفاع مظلومانه امّا شجاعانهي ملت بزرگ ايران خلق و ساخته ميشوند به انكشاف حقيقت در همهي اعصار و براي نسلهاي بعدي كمك كنند.
پرداخت انتزاعي مفاهيم حماسي ـ ديني دفاع مقدس در قالب آثار هنري به معناي برقراري مناسبات نابتر از مقياسهاي سخيف و حتي طبيعي و واقعگرايانه ميان مرئي و مخفي و يا عالم غيب و عين است. در واقع آنچه تجسم ميشود و تمناي ماندگاري آن است نه آن واقعيت ديدني و مادي بلكه آن جان شريف و روح عرفاني و ايثار قلوب مطمئنه است. در حاليكه اين آثار حجمي حتي در تصوير و تجسم كردن همان واقعيت عينيِ صورتهاي معصوم امّا با ارادهي مبارزان اسلامي ـ ناتوانند.
آثار هنري حجمي قطعاً به دليل حفظ و يادماند خاطرهي فداكاريها و جانفشانيهاي نيروهاي مسلمان خلق، نصب و ارائه ميشوند. از آنجاييكه روح و قالب مادي هنر متقابلاً در جهت ايجاب و سلب يكديگرند در آثار ضعيف و غير فاخر حجمي كه به انگارهي يادماند دفاع مقدس ساخته و در گوشه گوشهي اين كشور نصب شدهاند به دليل تضاد و تقابل روح و مادهي اثر، نمودارهايي از مراحل پيوند آن دو هستند كه معمولاً مرحلهاي است كه به نفي قالب يا روح ميانجامد. آنجايي كه روح كه البته همان باور هنرمند ـ و به اعتقاد نگارنده حتي باوركارفرما و حامي ـ متعالي و مملو از انرژي معنوي است به مصادرهي كالبد ميانجامد. بهطوري كه معدل كلي اثر، مخاطب را به ساحت معنوي و مفهومي كه انگيزه و شعار اوليهي اثر بود، خواهد رساند و او همان افق را تجربه خواهد كرد. پس در واقع هرگاه با اثر هنري مواجه ميشويم با مرتبهاي از روح روبهرو هستيم كه در لحظاتي خاص و معين تعين مادي يافته است. بسته به مرتبه معنوي هنرمند، اين افق عميقتر و در جان مخاطب بيشتر رسوخ خواهد كرد. اما در مواردي كه اين انرژي معنوي بسيار ضعيف است و از طرفي توانايي فني و هنري مجري نيز در سطحي نيز كه لااقل بتواند احساس زيباييشناسي مخاطب را پاسخگو باشد نيست قالب و محتوا ناخواسته هر دو به نفي يكديگر مشغولند و اثر به صورت خزنده تبديل به نيروي مخربي خواهد شد كه آرامآرام همچون يك ويروس كشنده اين بار چشم و باور ذهني و زيباييشناسي مخاطب و تماشاگر خود را ميكاود. اين كاويدن نامحسوس كه شاخص زماني قطعي ندارد و ضمير ناخودآگاه وي را هدف قرار ميدهد تا آنجا پيش ميرود كه دو اتفاق براي او خواهد افتاد كه يا منفردند يا همزمان. يكي دور كردن و اصولاً بري كردن تماشاگر از اصل آن هدف معنوي و شعار اثر هنري است و ديگري ايجاد بيزاري و گاه نفرت از صورت اثر است كه در اثر عدم آشنايي و تسلط هنرمند بر فرم و فضا و ساختار و اصولاً ادبيات هنري در حوزه تخصصي خود است كه آخرين انگيزهي مخاطب را در ايجاد اشتياق براي مواجههي ديگر باره با اثر هنري از بين ميبرد.
آيا اين آثار كه ـ به دليل وجود فرهنگ بصري زيباييشناختي توسعه نيافته ميان حامي و مجري ـ هر مخاطبي كه چشم و درك سالمي داشته باشد از رؤيت آنها به سرعت بيزار مي شود واقعاً محملي براي معراج به آسمان بلندِ كمالاتِ لاهوتي هستند؟ آيا واقعاً آنها تذكرهاي براي ميثاق نسل امروز و نسلهاي بعد با مبارزان مسلمان در جبهههاي جنگ و دفاع معصومانهي آنها ميباشند؟ اثري كه نميتواند نگاه مخاطب را حتي اندك زماني بر روي خود متوقف كند چگونه ميخواهد فردا نسلي را به وجد آورد و انرژي نهفته در وجود رزمندگان دينباور را در عرصه تحقق ديني به نسلهاي بعد انتقال دهد؟ اگر اين آثار دلالت بر طرح و تجلي حقايق مجرّد نميكنند لااقل بايد بتواند از عهدهي صورتهاي «واقعي» اين جهان برآيند. امّا آيا واقعاً اينچنين است؟
هنر حقيقي ديني اساساً وحدتگرا است كه عين توحيد است. در چنين هنري ساختار و محتوا ابتدا به وحدت و سپس به تجلي ميرسند. در چنين جلوهگري، هنر بالذات مخاطب خود را به آسمان فراميخواند. بر اين اساس و آنچنان كه سيد هنرمند شهيد معتقد بود، هنر عين تعهد است به آن عهد و ميثاق ازلي كه وجود عالم و انسان فطرتاً به آن شهادت ميدهد و هرگز نبايد از ياد برد كه درك و فهم و شهود اين ميثاق هم براي هنرمند ضروري است و هم حامي و هدايتگر هنر.
پانوشت:
1ـ پيام امام خميني(ره) به هنرمندان در مورخ 30/6/1367
2ـ منشور تجديد عهد هنر، شهيد سيدمرتضي آويني، سوره، دورهي اول، شماره 1، فروردين 1368
سالهايي نه چندان دور در همين نزديكي ما خرمشهر آزاد شد و حماسهاي برپا شد كه جهاني را به حيرت واداشت و شايستگي يافت كه آن پيربزرگ، بوسه بر دست و بازوي رزمندگان اين مبارزهي تاريخي بزند و اين تنها يكي از حماسههايي بود كه در طول 8 سال دفاع سنگين و شرافتمندانه تاريخ را در نور خيرهكنندهي خويش غرق ساخت.