رابطه مسجد و ادبيات در نگرش بنيامتني(inter textualit) رابطهاي كاملاً دو سويه و تعاملي دارند. همانگونه كه مسجد در باروري ادبيات و خلق ايدههاي جديد و سرايش اشعار و غزليات و مضامين ادبي و شعري نقش غيرقابل انكاري دارد، ادبيات نيز در تقويت جايگاه و عمران معنوي مسجد نقش ارزندهاي داشته است. به گونهاي كه هنوز هم شاهديم اشعار محتشم كاشاني بركتيبههاي پارچهاي روي ديوار خيلي از مساجد و حسينيهها، ياد و خاطره واقعه جانسوز كربلاي حسيني را زنده ميكند و سبب ماندگاري اين حماسه پرشور الهي، انساني ميگردد. با اين حال اگر بپذيريم كه در چنين رابطهاي مسجد سهم بيشتر و مستوفي در باروري ادبي كه اينجا مقصود بيشتر استفاده عرفاني و تربيتي و اخلاقي داشته، نبايد نقش تجليبي و تحريكي ادبيات را در روي آورد مسلمانان به مسجد ناديده انگاشت. زيرا نظم دبي به ويژه در دوران گذشته كاركرد رسانهاي بيشتري داشته و توانسته است، زمينه سازي عمران معنوي و محتوايي مساجد، گردد. چنانكه شاعري در مورد يكي از مساجد مشهور جهان اسلام سروده است:
اگر جنت بر روي زمين است
همين است و همين است و همين است
بخشي از اين تاثيرپذيري، به لحاظ ارتباطي است كه از ناحيه مضامين احاديث و روايات اسلامي در شعر فارسي وارد شده است و بخش ديگر از منظر شهود ظاهري و پارهاي نيز بر اساس شهود قلبي و اشراق و تأويل و تفسير باطني و عرفاني از نقش و جايگاه مسجد ميباشد. نظير چنين رابطه دوسويه و بينامتني البته ساير مؤلفههاي فرهنگي نظير: تاريخ، معماري، نقاشي، موسيقي و فلسفه و حتي علوم اجتماعي و طبيعي و مردمشناسي نيز به خوبي مشهود است، اما تنها در شعر و معماري است كه ميتوان به طور آشكار جلوههاي بارز اين تاثير و تأثر را مطالعه و مشاهده كرد. شايد به اين جهت كه ساحت هنري اين ارتباط در اين دو مقوله ادبي و هنري بارزتر و محسوستر از ساير مقولات است و يا اينكه معماري و شعر و شاعري در قرون گذشته با استقبال بيشتري از سوي مردم مواجه بود، و جنبه رسانهاي قويتري داشته است.
و چنان كه ميتوآرنولد متفكر انگليسي قرن نوزدهم معتقد است: آيندهاي فراخ در پيش روي شعر است، زيرا در شعر نژاد ما، با گذر زمان، ماندگاري مطمئنتري را تجربه خواهد كرد.
مفهوم مسجد در نگرشهاي ادبي و انواع شعري
همچنان كه شعر از لحاظ محتوايي داراي گونهها و انواع مختلفي است، بر حسب اين تنوع و چندگونگي موضوعاتي نيز كه در آنها اشاره ميشود، داراي چند گونگي معنا و مفهوم ميباشد. مثلاً موضوعي چون عشق در
1- شعر طبيعي(شعري كه با اشيا و امور طبيعي و مادي سروكار دارد.)
2- شعر افلاطوني و متافيزيكي(كه بر انديشه به صورت تمثيلي و مجازي دلالت دارد)
3- شعر عرفاني و عاشقانه(كه كاملاً عاطفي و احساسي است، معاني و مفاهيم متعدد مييابد.)
به طوري كه از مرتبه عشق مجازي و واسطه حقيقي و حقيقت محض ارتقا مييابد. موضوع مسجد نيز در هريك از اين گونهها، متفاوت است. مثلاً در اشعار حافظ به عنوان نماينده شعر عرفاني و عاشقانه، مولوي سرايند.
اشعار حكمتي و فلسفي و متافيزيكي با ساير شعرا كه هريك به فراخور جلوه ظاهري و صوري و شكلي را مدنظر داشتهاند، مسجد معاني مختلفي يافته و در هر نوع از منظر خاص خود به آن پرداخته شده است كه مطالعه فرآيند معنوي اين واژه، در آثار شاعران هر گروه جالب توجه ميباشد.
نگرشهاي ادبي
به طور كلي در مورد ادبيات دو نگرش وجود دارد:
1- ادبيات بازگويي و تقليدگر عواطف، احساسات و خواسته ملل و اقوام است. در چنين نگرشي احساس و هيجان بر تعقل و دانايي غلبه دارد و چنانچه هدف از ادبيات را تحريك احساسات و هيجانات و عواطف صرف تعريف كنيم، هر قطعه شعر يا داستان و يا مضامين ادبي تنها در همين حوزه برخورد ميكنيم و سطح انتظاراتمان نيز در همين حد است، نه بيشتر. در اين نگرش زيبايي متون و آثار ادبي مطمح نظر است و از ادبيات توقع ارائه پيام و رسانه بودن نميرود. الكسي تولستوي در كتاب خود«رسالت زبان و ادبيات» با اين نگرش به مخالفت برخاسته و معتقد است ما نيازي به سرگرميهايي داريم كه راه به جايي ببرند.
2- در نظريات جديدتر ادبي كه منتقدين ايراد كردهاند از نگرشي دفاع شده كه ادبيات را علاوه بر جنبههاي زيباشناسانه و هنري صرف، داراي پيام و تعليم و مضموني ميداند كه باعث كمال انسان ميگردد.
حتي در دوران اخير ادبياتي به عنوان«ادبيات شگرف» از سوي منتقد مشهور بلغاري، تزوتاي تودورف مطرح گرديده ه بر اساس آن:
نويسنده، خوانندهاش را با باز نمودي از واقعيت در دنياي رمان يا هر اثر ادبي درگير ميكند، نتيجه اين كه خواننده خود را در بطن داستان حس ميكند. در واقع نويسنده با استفاده از واقعيت و رويا تركيبي بدست ميآورد كه در درجه اول حس واقعي بودن را به خواننده انتقال ميدهد و سپس او را با شك و ترديد و ابهام مواجه ميسازد(ابهام حالت ترديدي است كه حس كنجكاوي را در خواننده تحريك نموده و نهايتاً باعث شناخت كاملتر وي ميگردد.)
طبيعي است كه اين دو طرز تلقي و نگرش در آثار شاعراني هم از ديرباز وجود داشته و هريك بر اساس برداشت ادبي خود، به سرودن مضامين ادبي پرداختهاند.
بنابراين موضوعي مانند مسجد، مانند ساير موضوعات نميتواند از اين دو طرز تلقي و برداشت جدا باشد. از اين رو مطالعه موضوع مسجد در ديوان حافظ نسبت به آثار مولوي يا سعدي و آثار ديگر شاعران متفاوت است و نبايد انتظار داشت كه حتي شاعران يك عصر به نحوي مشابه و يكنواخت و با يك طرز تلقي به اين موضوع و ديگر موضوعات پرداخته باشند.
مسجد در شعر حافظ
علاوه بر انواع شعر و انواع نگرش ادبي كه اشاره گرديد، نوع گفتمان نيز از مسائلي است كه باعث ميشود شاعر و خالق اثر ادبي و هنري، آثار خود را با مضامين مختلف و متفاوت خلق كند. هر واژه در گفتمان اداري داراي دو معناي 1- صوري 2- ضمني است. مثلاً در «غم» واژهاي است كه معناي صوريش«اشك» است و معناي ضمني آن همان غم و اندوه است كه از مسائل و مفاهيم عاطفي و روحي ميباشد.
مسجد نيز به عنوان يك واژه، در معناي صوري گفتمان، به معناي محل سجده و خاكسپاري در برابر خداوند است. اما در بعد ضمني گفتمان به معناي خاكساري، تواضع و احترام است كه مقولهاي كاملاً روحي و قلبي است. ساير اركان مسجد نيز نظير: گلدستهها، محراب، شبستان، گنبد و حتي ستونها و منبر نيز در گفتمان داراي اين دو معنا ميباشد.
در آثار حافظ مسجد تنها در گفتمان ضمني مطرح شده و هيچگاه از اين واژه صراحتاً معناي صوري اراده نشده است و اين سبك و شيوه و گفتمان خاص اشعار حافظ است كه به هيچ موضوعي به صورت صريح و حقيقي نميپردازد و بدون كنايه و مجاز و استعاره از آن نميگذرد. به تعبير ديگري هر واژهاي در گفتمان دو مشخصه ضدونقيض دارد:
1- فشردگي
2- گستردگي و فراخي
هر واژه در معناي ظاهرياش داراي يك معنا و مضمون كاملاً فشرده است اما همين واژهها داراي معناي گستردهتر و تأويلي و استعاري نيز ميباشند كه داراي گستردگي و فراخي است. مثلاً معني فشرده مسجد همان معني ظاهري و معناي گسترده آن معناي كنايي آن است. حافظ در هر 7 باري كه صراحتاً واژه مسجد را در اشعار خود آورده، معناي گسترده و فراخ راكه عبارت اخراي كنايه و استعاره است به كاربرده است و اگر در جايي نيز معناي ظاهري آن قصد شده، در كليت بيت مفهومي استعاري و تأويلي 000 نهفته است. به اشعار زير دقت كنيد:
دوش از مسجد سوي ميخانه، آمد پيرما
چيست ياراي طريقت بعد از اين تدبير ما
واژههايي چون: دوش، ميخانه، پير، ياران طريقت كه در كنار مسجد آمده خود بخود مفهوم ظاهري را از مسجد گرفته و معنايي ضمني به آن بخشيده، بنابراين هرچند در اين بيت مسجد به همان معناي حقيقي و ظاهري خود(محل سجده) است، اما معنايي گستردهتر يعني شريعت و ظاهر دين به خود گرفته كه اگر نگوييم در مقابل طريقت و باطن شريعت قرار دارد، حداقل مرحله نازل طريقت است. بنابراين در اين بيت حافظ حركت سالك و پير را از ظاهر شريعت به باطن آن مدنظر دارد.
همه كس طالب ياراند، چه هشيار چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه كِنِشت
كِنِشت همان كنيسه محل عبادت يهوديان است، كه در برابر مسجد، خانه عبادت مسلمانان قرار دارد. با توجه به اين كه دشمني يهود با مسلمانان از صدر اسلام مطرح بوده و حافظ با اين بيت وحدت اديان و هدف رسالت انبياء را خاطر نشان ميسازد كه همان يكتاپرستي است.
در واقع اين نوع نگرش از ديدگاه وسيع توحيدي و عرفاني و وحدت وجودي حافظ نشأت ميگيرد كه در آن ظاهر خشك شريعت نسبت به باطن آن و حقيقت مطلق اصالت دارد و در اين اصل «عشق» فرقي ميان مكان و ظاهر و صورت عبادت نيست. اين بيت در حافظ در اصل تفسير آيه شريفه: «اينما تولوا فثم و جهالله» ميباشد. كه در روايت نبوي (صد) نيز بدان اشارت رفته است: « جعلت لي الارض المساجد.»
حافظ در همين مضمون ميسرايد:
غرض ز مسجد و ميخانهام وصال شماست
جز اين خيال، ندارم خدا گواه من است
در مسجد و ميخانه خيالت اگر آيد
محراب و كمانچه ز دو ابروي تو سازم
براي حافظ ابروي يار حالتي كماني محراب و مژهها نيز حالت كمانچه را در دست مطرب تداعي كرده و چنين استعارهاي با عرفان رندانه حافظ متناسب است. دو ابروي يار يكي تشبيه به محراب و ديگري كمانچه شد، كه اين دو مفهوم با توجه به اينكه محراب در مسجد و كمانچه در ميخانه كاربرد دارند، معنايي متضاد ساخته كه باز هم اشاره به شريعت و طريقت در عرفان حافظ و اصل بودن طريقت نسبت به شريعت دارد و در همين معناي ضمني سروده است:
گر زمسجد به خرابات شدم خرده مگير
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
حافظ در بيت زير، سير صعودي از شريعت به طريقت را ابتدا به سيري نزولي تشبيه نموده كه اشارهاي است به داستان آفرينش انسان و خوردن ميوه ممنوعه توسط حضرت آدم است، ضمن آنكه در آن معنايي لطيفتر نيز لحاظ شده، اين كه همه اين حوادث و سلوكها غير ارادي و به دست تواناي قادر متعال است: همان كه اراده سالك در اختيار اوست و او را ميبرد هرجا كه خاطرخواه اوست:
من ز مسجد به خرابات نه به خود افتادم
اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
منظور از مسجد همان ظاهر شريعت و خرابات باطن آن (طريقت) است كه اشاره به اكل ميوه ممنوعه و در نهايت فلسفه آفرينش دارد.
ميبينيم كه حافظ درهمين يك بيت چه مضامين ژرف و گستردهاي را در قالب چند لفظ و واژه به صورت استعاره به تصوير كشيده، بنابراين در اينجا نيز حافظ معناي ضمني و گستردهتر مسجد را مد نظر قرار داده است كه چنين نگرشي بر همان مفهوم«ادبيات شگرف» تزوتان تودورف بلغاري منطبق است. زيرا حافظ در شعر خود با استفاده از عناصر تخيلي و ايماژها و كنايات و استعارات، تركيبي از مفاهيم و مضامين استعلايي از واژگان ميآفريند كه نهايتاًًً با ايجاد حالت ابهام گونه، خواننده را به شناخت بيشتر و معرفت كاملتر رهنمون ميسازد.
به عبارت ديگر از آنجا كه شعر حافظ از نوع افلاطوني و متافيزيكي است، مفاهيم هم بر انديشه تمثيلي و مجازي دلالت دارند، هرچند از زيباييهاي لفظي و صنايع ظاهري شعري نيز به نحو حيرت آوري بهره كامل جسته است.
ياد باد آن كه خرابات نشين بودم و مست
و آنچه در مسجد امروز كم است آنجا بود
در اين بيت مسجد به معناي مجازي به كار رفته و از آن شخص و وجود خود حافظ بعنوان يكي از مراجعين به مسجد قصد شده كه، معناي آن چنين است:
ياد آن زمان كه من فارغ از ظاهر شريعت بودم به خير كه در آن حال و زمان مقامات و صفاتي داشتم كه امروز در سيرت شريعتي و مسجديم نيست.
مسجد در نمونههاي شعر طبيعي
حتماً اين شعر ساده را بارها شنيدهايم كه:
يك دل غمزده را گر ز كرم شاد كني
به ز صد مسجد ويرانه كه آباد كني
مطابق آيه شريفه: انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الآخر، عمران مسجد عملي بسيار نيكو و مستحب و از صفات مؤمنين به خدا و روز جزا ميباشد. اما به اتفاق مفسران در اينجا عمران تنها همان آباداني ظاهري مسجد نميباشد، بلكه مراجعه مسلمانان و حضور در اين مكان مقدس مهمترين معناي آباداني مسجد ميباشد.
اما در شعر فوق معناي والارت و گستردهتري از عمران نيز لحاظ شده كه همان شادكردن دل غمزده است. اين عبارت هرچند به ظاهر به مسجد ربطي ندارد، اما از آنجا كه از اصول تعليمي و اخلاقي نشأت گرفته از مراجعه به مسجد و آموزشهاي ديني مبلغين در آن است، به يك معنا فعلي عمراني است.
با اين حال اين نوع اشعار و مفاهيم مطرح شده در آنها از آنجا كه به معناي صوري و ظاهري مساجد سروكار دارد، به نوع خاصي از شاعران و اشعار آنان اختصاص دارد كه اصطلاحاً شعر طبيعي يا تعليمي محض گفته ميشود. بسياري از شعرا در اشعار خود همين مفهوم را مدنظر قرار داده و تنها آبادي ظاهري يا باطني از نوع اول آن را مطرح كردهاند كه از ميان آنها ميتوان فردوسي، سعدي و مولوي را نام برد.
با اين تفاوت كه اشعار مولانا، بيشتر بر عمران معنوي مسجد، آن هم از نوع دوم تاكيد دارد. از مطالعه اين اشعار و دقت در مضامين آنها، به طور ناخواسته به تفاوت اين نوع نگرش با نگرش و سبك شعري حافظ، در مواجهه بامسجد، پي خواهيم برد.
مسجد و اشعار تعليمي
اشعار تعليمي كه به موضوع مسجد پرداخته معمولاً ناظر به سه معنا و مفهوم عمده است:
1- بيان عظمت و اهميت و فضيلت جايگاه مسجد
2- بيان كاركردهاي مسجد
3- بيان اهداف و اغراض از مسجد و رفتن به مسجد
در مورد نوع اول اشعار زيادي وجود دارد كه نظير شعر زير:
اگر حق پرستي به مسجد در آي
كه با جمع بيني تو دست خداي
يا اين شعر مولوي:
آن يكي تا كعبه حافي ميرود
و آن دگر تا مسجد از پاي ميفتد
آن يكي در پاكبازي جان بداد
و آن دگر جان داد تا يك نان بداد
حافي به معناي پابرهنه و اشاره به بايزيد بسطامي و يا عرفاي ديگر است كه با پاي پياده به حج ميرفتند، مولوي در اين ابيات به سرزنش كساني كه حاضر نيستند براي عبادت خدا كمترين قدمي بردارند، پرداخته است. هدف از چنين اشعاري جنبه تحليلي دارد كه بيشتر خود مسجد و عظمت و جايگاه آن را مدنظر دارد.
در نوع دوم بحث كاركردي مسجد مورد اشاره قرار گرفته و به مسجد از جهت كاركردهاي متنوع و مفيدي كه دارد پرداخته شد. به عنوان نمونه خاقاني به كاركرد اقامتي مسجد در زمان خود به اين شعر اشاره كرده است:
در مسجدند و ساخته چون مهد كودكان
هم آبخانه در وي و هم جاي خوابشان
بيشترين كاركردي كه در اين نوع اشعار، مطرح گرديده، كاركرد عبادي مسجد است چرا كه تنها در دوران معاصر كاركردهاي متنوعتري براي مسجد در نظر گرفته شده و پيش از اين بيشتركاركردهاي عبادي، آموزشي، نظامي و گاه اقامتي(صحن مساجد) مطرح بوده است. در فقه اسلامي خوابيدن در مسجد مكروه دانسته شده، اما كاروانها و غافلهها معمولاً در صحن مساجد اطراق ميكردند كه بدين منظور حجره هايي نيز در صحن مساجد ميساختند تا مسافران براي غيرعبادت داخل شبستان مساجد نشوند. حكايت مشهور«مسجد ميهمان كُش» مولانا نيز در دفتر سوم مثنوي(3) اشاره به همين موضوع دارد:
يك حكايت گوش كن اي نيك پي
مسجدي بد بر كنار شهر ري
هيچ كس در وي نخفتي شب ز بيم
كه ز فرزندش شدي آن شب يتيم
البته مولانا، يك استفاده روانشناسانه عميق از اين حكايت نموده كه به بحث تلقين و خودباوري باز ميگردد و جالب آنكه مسافر ميهمان در اين حكايت باز به مدد همان مسجد بر سحر و جادو طلسم ادعا شده در مورد آن مسجد، غلبه ميكند و شب را تا صبح بدو دچار شدن به هيچ مصيبتي در آن اقامت ميكند.
در اين مورد مولوي از زبان ميهمان گفته است:
مسجد اگر كربلاي من شوي
كعبه حاجت رواي من شوي
همچنين گاهي كاركرد بهداشتي مساجد در اشعار شاعران كه خود مقدمه پاكي روح مسجدروندگان است، مطرح گرديده كه ميتوان آن را جزء بخش سوم اشعار تعليمي، يعني اشعاري كه ناظر به اهداف و اغراض ورود به مسجد است، دانست. مانند اين اشعار اين سعدي:
مه آبدان گفت روزي به مرد
كه خاشاك بيفشان و گرد
همان كاين سخن مرد رهرو شنيد
برون رفت و بازش نشان كس نديد
گل آلودهاي راه مسجد گرفت
ز بخت نگون طالع اندر شگفت
يكي زجر كردش كه تبت يداك
مرو دامن آلوده بهر جاي پاك
مرا رقتي در دل آمد بر اين
كه پاك است و خرم بهشت برين
در آن جاي پاكان اميدوار
گلآلوده معصيت را چكار
گر ز پيش خود براني چون سگ از مسجد مرا
سر ز حكمت بر ندارم چون مريداز گفت پير
روي در مسجد و دل ساكن خمار چه سود؟
خرقه بر دوش و ميان بسته به زنار چه سود؟
هركه او سجده كند پيش بتان در خلوت
لاف ايمان زدنش بر سر بازار چه سود
البته بخش بسياري از غزليات سعدي كه واژه مسجد در آنها آمده ناظر به مضامين عرفاني و عاشقانه است، نظير همان شيوهاي كه در حافظ مشاهده كرديم.
مسجد در اشعار تعليمي مولوي
اما مولوي در مثنوي خود در بحث از مسجد بيشتر به نوع سوم اشعار تعليمي پرداخته است. حتي در حكايت «مسجد ميهمان كش» نيز مفهوم روانشناسانه عميقي چون: خودباوري و اثرات خارقالعاده تلفيق مطمح نظر او بوده، كه با اين كه صراحتاً نقش مسجد در آن مطرح شده اما استفاده غيرمستقيم از آن شده، البته اين نوع برداشتها و استفادههاي عرفاني در اشعار همه شعرا وجود دارد كه به نمونههايي از آنها اشاره رفت، اما هدف از رفتن به مسجد به عنوان بارزترين مكان خودسازي و پاكي و طهارت دروني و باطني بين نحو عميقتري مطرح شده كه به نمونههايي اشاره ميشود:
حكايت تاريخي بناي مسجد ضرار كه مولوي بدان نيز پرداخته، نمونهاي بارز از اين نوع تعليمات است. وي در دفتر دوم مثنوي ميگويد:
اين چنين كژ بازئي ميباختند
مسجدي جز مسجد او ساختند
فرش و سقف و قبهاش آراستند
ليك تفريق جماعت خواستند
000
چون پديد آمد كه آن مسجد نبود
خانه حيلت بد و دام يهود
پس نبي فرمود كان را بركنيد
مطرحه خاشاك و خاكستر كنيد
صاحب مسجد، چو مسجد قلب بود
دانهها بر دام ريزي، نيست جود
و از نقل اين داستان چنين نتيجهگيري ميكند:
بر محك زن كار خود اي مرد كار
تا نسازي مسجد اهل ضرار
مشخص است كه مولانا اينجا قلب عارف را نشانه رفته و هشدار ميدهد كه مبادا آن را خانه حيلت و مكر و غدر و تظاهر سازد. چنان كه در جاي ديگري به صراحت استعاره خود را كامل ساخته:
مسجد است اين دل كه جسمش ساجد است
يار بد خرنوب هرجا مسجد است
خرنوب همان خرنوب نبطي، گياه و بوتهاي است خاردار داراي شاخههاي پراكنده و گلهاي زرد رنگ. چنين بوتهاي در هرجا مزاحم راهروان است، چنان كه در كنار مسجد مانع مسجد روندگان ميشود و دوست بد نيز مانند خرنوب مانعي در راه هموار و راست است.
در جاي ديگري مولوي همين مضمون را در مورد مسجد به كار گرفته است.
ابلهان تعظيم مسجد ميكنند
در جفاي اهل دل جدّ ميكنند
آن مجاز است اين حقيقت اي خران
نيست مسجد جز درون سروران
مسجدي كان اندرون اوليا است
سجدهگاه جمله است، آن جا خداست
در حكايت امير سنقر و غلامش در دفتر سوم نيز مولوي از مسجد همان معناي ظاهري و هدفي را كه با رفتن و ماندن در آن براي انسان حاصل مييگردد، نظر دارد.
غلام سنقر انس زيادي به مسجد داشته و مدام به مسجد رفته و دير از آن خارج ميشود. روزي امير سنقر هفتبار او را فرا ميخواند اما هر هفتبار نديمان ميروند و برميگردند و ميگويند: ميگويد صبركن و به دعا و نماز مشغول است. تا اين كه بار آخر غلام به نديمان پيغام ميدهد كه به امير بگوييد:
همان كسي كه تو را آنجا، بيرون از مسجد بسته است كه داخل مسجد نشوي، مرا هم به اينجا (مسجد) بسته است، درست مثل ماهي در آب:
اصل ماهي آب و حيوان از گل است
حيله و تدبير اينجا باطل است
در دفتر ششم به همين مضمون ميگويد:
آن يكي در كنج مسجد مست و شاد
و آن دگر در باغ ترش و بيمراد
تحقق معناي باطني مسجد هم از اهدافي است كه رسيدن به آن در اشعار مولوي بارها مورد اشاره قرار گرفته است:
پاي زاهد در صف مسجد صواف
پاي معني فوق گردون در طواف
«صواف» يا «صوافي»، قسمتي از غنايمي را گويند كه به پيامبر و امام ميرسيد و از ساير غنايم كه به عموم ميرسيد جدا بود.(املاك خالصه) طبيعي است كه به دست آوردن چنين غنايمي هدف واقع اولياء الله نيت و آنچه فوق گردون و در عرش است، هدف اصلي اوست.
در دفتر سوم نيز مولانا اشارهاي به معناي معنوي و اصلي مسجد دارد كه با معناي ظاهري متفاوت بوده و هدف از رفتن به مسجد رسيدن به آن مكان معنوي و روحاني است:
مسجد طاعاتشان پس دوزخ است
پاي بند مرغ بيگانه فخ است
معبد مرد كريم اكرمته
معبد مرد لعيم اسقمته
لاجرم حق دو مسجد آفريد
دوزخ آنها را و اينها را مزيد
مولوي در اين ابيات نشان ميدهد كه چگونه ممكن است، مسجدي كه در ظاهر بايد براي تقرب به خدا مورد استفاده و بهرهبرداري قرار گيرد، ممكن است بر اثر نيت نامطلوب و شّر تبديل به دوزخ و سبب ورود به جهنم گردد.
چنانكه ميان مسجد قبا و مسجد ضرار اين تفاوت به عينه به وجود آمده بود كه پيامبر اسلام صليالله عليهوآله دستور به هدم يكي و تقويت ديگري نمود. بنابراين مسجد فيالنفسه اسباب تقرب نيست. اين فرد مؤمن است كه با نيت پاك خود آن را شرف و بزرگي ميبخشد.«شرف المكان بالمكين»