نام يكى از قبايل كوفه،كه به امام حسين«ع»دعوت نامه نوشتند.
بنى هاشم
فرزندان هاشم بن عبد مناف،جد اعلاى رسول خدا.به اهل بيت پيامبر،به همين جهت«بنى هاشم»گفته مىشود.هاشم و اجدادش در ميان عرب،مشهور به نجابت و مورداحترام بودند و رسول الله از اين دودمان بود.امام حسين«ع»نيز در يكى از رجزهاىخويش در روز عاشورا،به اين نسب شريف اشاره كرده و به آن افتخار مىكند:
انا ابن على الخير،من آل هاشم كفانى بهذا مفخرا حين افخر
بنى اميه،از آغاز با بنى هاشم،مخالفت و دشمنى داشتند و اين بغض و عداوت،دردوران ائمه نيز ادامه داشت.«حادثه كربلا»اوج عداوت و كينه امويان با بنى هاشم بود.
پيامبر اسلام«ص»فرموده است:«بغض بنى هاشم نفاق» (1) دشمنى و كينه با بنى هاشم،نشانه نفاق است.
يزيد،چون حسين بن على«ع»را به شهادت رساند و اهل بيت او را به اسارت گرفت،در مجلس جشن،با چوب خيزران بر لبهاى حسين«ع»مىزد و اين اشعار را مىخواند:
«لعبت هاشم بالملك...»بنى هاشم با ملك و سلطنت بازى كردند،نه خبرى آمده و نه وحيىنازل شده است.اگر از فرزندان احمد انتقام نگيرم،از نسل خندف نيستم... (2)
بوى سيب
در چاووش خوانيهاى زائران كربلا مىگفتند:«ز تربتشهدا بوى سيب مىآيد».نيزمعروف است كسانى كه صبح زود به زيارت كربلا بروند،بوى سيب بهشتى استشماممىكنند.اين سخن ريشه حديثى دارد.در بحار الانوار چنين آمده است:
روزى امام حسن و امام حسين«ع»به حضور پيامبر رسيدند،در حالى كه جبرئيل همنزد رسول خدا بود.اين دو عزيز،جبرئيل را به«دحيه كلبى» (3) تشبيه كرده و دور اومىچرخيدند. جبرئيل هم چيزى در دست داشت و اشاره مىكرد.ديدند كه در دستجبرئيل يك سيب،يك گلابى و يك انار است.آنها را به«حسنين»داد.آن دو خوشحالشدند و با شتاب نزد پيامبر دويدند.پيامبر آنها را گرفت و بوييد و فرمود:ببريد نزد پدر ومادرتان.آن دو نيز چنان كردند. ميوهها را نخوردند تا آنكه پيامبر«ص»هم نزد آنان رفت وهمگى از آنها خوردند،ولى هر چه مىخوردند،ميوهها باز باقى بود.تا آنكه پيامبر از دنيارفت.امام حسين«ع»نقل مىكند كه در ايام حيات مادرمان فاطمه«ع»تغييرى در ميوههاپيش نيامد،تا آنكه فاطمه از دنيا رفت،انار ناپديد شد و سيب و گلابى مانده بود.با شهادتعلى«ع»گلابى هم ناپديد شد و سيب به همان حالت باقى ماند.امام حسن«ع»مسموم وشهيد شد و سيب همچنان باقى بود تا روزى كه(در كربلا)آب را به روى ما بستند.منهر گاه تشنه مىشدم آن را مىبوييدم،سوز عطش من تسكين مىيافت.چون تشنگىامشدت يافت،بر آن دندان زدم و ديگر يقين به مرگ پيدا كرده بودم.
امام سجاد«ع»مىفرمايد:اين سخن را پدرم يك ساعت قبل از شهادتش فرمود.چونشهيد شد، بوى سيب در قتلگاه به مشام مىرسيد.دنبال آن گشتيم و اثرى از سيب نبود،ولى بوى آن پس از حسين«ع»باقى بود.قبر حسين را زيارت كردم و ديدم بوى آن سيباز قبر او به مشام مىرسد.پس هر يك از شيعيان ما كه زيارت مىكنند،اگر بخواهند آن رابشنوند،هنگام سحر در پى زيارت بروند،كه اگر مخلص باشند،بوى آن سيب را استشماممىكنند. (4)
بياض
سفيدى،كتابچه و دفتر سفيد نانوشته،كتابچهاى كه جهتيادداشت،در بغل گذارند. (5) دفترى كه چند مجلس تعزيه و بعضى اوقات نوحه يا ادعيه در آن نوشته شده و معمولاداراى جلد چرمى است و از ته به هم دوخته شده،با قطعى بغلى.امروز به اينگونه نوشتهها«جنگ»مىگويند. (6) نسخه و طومار،از اسامى ديگر اينگونه كتابچههاى نوحه و تعزيه بودهاست.اغلب با خط خاصى و به صورت چپ و راست نوشته مىشد و رونويسى از آندشوار بود.نوحه خوانها هم معمولا آنها را در انحصار خود داشتند و به ديگران نمىدادند.
بيرق علم
بيضه
نام يكى از منزلگاههاى سر راه كوفه،كه بين عذيب و واقصه قرار داشته و متعلق به«بنى يربوع»بوده است.در همين منطقه وسيع،امام حسين«ع»با سپاه كوفه برخورد كرد وخطبه معروف خويش را براى سپاه حر ايراد فرمود:«ايها الناس!ان رسول الله«ص»قال:
من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله...» (7) و در همين جا بود كه نافع بن هلال و برير بنخضير برخاستند و ضمن خطابههايى نصرت و حمايتخويش را از آن امام ابراز كردند.
پس از آن،امام نداى«الرحيل،الرحيل»سر داد و به سوى عذيب حركت كرد. (8) بيضه بهمعناى زمين سفيد هموار و بىگياه است.
بيعت
در حادثه كربلا،تلاش عمده دشمن آن بود كه حسين بن على«ع»را به بيعت با يزيد بنمعاويه وادارد و آن حضرت هم نپذيرفت تا شهيد شد.
نگاهى ريشهاىتر به«اصل بيعت»:بيعت به معناى پيمان و عهد بستن است.شكستنبيعت،نزد عرب بسيار زشت بوده است.بيعت با حاكم،نوعى راى موافق دادن و امضا وتبعيت و تعهد اطاعت محسوب مىشد و عدم بيعت،نوعى تمرد و به رسميت نشناختن.
بيعت در صدر اسلام،مفهوم اطاعت و پذيرش حكومت را داشت و بيعت كننده با حاكم، نمىتوانست با او به مخالفت و جنگ بپردازد و آنگاه كه علنى انجام مىگرفت،مردم، بيعتكننده را طرفدار خليفه و حاكم مىشناختند و پس گرفتن بيعت،معمول و مقبول نبود، چون هم جانش در خطر مىافتاد،هم آبرويش.در تاريخ اسلام،بيعت عقبه،بيعت رضوانو... وجود داشت.قرآن،بيعت مردم را با پيامبر،بيعت با خدا مىداند:«ان الذين يبايعونكانما يبايعون الله،يد الله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه...» (9) درباره بيعتزنان مؤمن با پيامبر،مىخوانيم:«اذا جاءك المؤمنات يبايعنك...فبايعهن» (10) كه مواد بيعترا هم مطرح مىكند.
بيعت،دست دادن با كسى به عنوان عهد و پيمان بر امرى است و سوگندى است براىوفادارى به يك نظام و حاكم.دست در دستحاكم و امير و والى يا نماينده او گذاشتنبيعت تلقى مىشود و بيعت در اسلام،نه به عنوان روش انتخاب رهبر،بلكه به مثابه عاملتحكيم كومتيك امام و رهبر شايسته تلقى مىگردد،آن هم بر محور شرع و قانونخدا.به فرموده على«ع»در نهج البلاغه«لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق».در كتبحديث،باب خاصى براى آن گشودهاند كه حاكى از اهميت آن در نظام سياسى و اجتماعىاسلام است. (11) از اين رو،پس از وفات پيامبر اسلام،موضوع بيعت كردن و بيعت گرفتن ازمردم به نفع حكومت، ساسيتسياسى فوق العادهاى يافت و در سقيفه خود را نشان داد.
طبق همين اصل،على«ع»و ياران همدل او را مىخواستند به بيعت وادارند.خود آنحضرت نيز پس از مرگ عثمان،با بيعت مردم با وى،خلافت را عهدهدار شد.
بيعت گرفتن معاويه به نفع پسرش يزيد،در زمانى كه هنوز خودش زنده بود،آن هم باتهديد و ارعاب و زور،از نقاط ننگ سلطه امويان است.معاويه در سال 59 از مردم شام وچهرههاى معروف قبايل،به نفع يزيد به عنوان وليعهد خويش بيعت گرفت و نامه دعوتبه بيعت را به شهرهاى ديگر هم نوشت.البته مورد اعتراضهايى هم قرار گرفت.ولىمخالفان را سركوب مىكرد. (12) پس از مرگ معاويه نيز،يزيد به والى مدينه نامه نوشت كه بههر صورت از حسين بن على«ع»بيعت بگيرد.امام حسين نيز كه يزيد را شايسته خلافتنمىدانست،از بيعت امتناع داشت و مىفرمود:«مثلى لا يبايع مثل يزيد».
در دورانى هم كه سيد الشهدا در مكه بود،در پى نامهها و دعوتهاى كوفيان براىعزيمت به آنجا،آن حضرت مسلم بن عقيل را فرستاد.شيعيان كوفه نيز با نمايندهامام حسين بيعت كردند.تعداد بيعتگران كوفه با مسلم را 18 هزار تا 25 هزار هم نوشتهاند. (13) «برداشتن بيعت»از سوى امام يا والى،در واقع آزاد گذاشتن بيعتگر نسبت به تعهدى بودكه با بيعتسپرده بود. امام حسين«ع»شب عاشورا،ضمن خطبهاى وفاى ياران را ستود وبرايشان پاداش الهى طلبيد، آنگاه بيعت را با اين جملات از آنان برداشت تا هر كهمىخواهد،از پوشش شب استفاده كرده، صحنه را ترك گويد:«الا و انى قد اذنت لكمفانطلقوا جميعا فى حل ليس عليكم حرج منى و لا ذمام،هذا الليل قد غشيكم فاتخذوهجملا». (14) البته ياران يكايك برخاسته و با نطقهاى پرشورى اعلام وفادارى كردند و آنشب،كسى نرفت.سخن مسلم بن عوسجه،زهير،فرزندان مسلم بن عقيل و ديگرانمعروف است. (15)
بى غسل و بى كفن
از اوصافى است كه در مراثى،براى سيد الشهدا«ع»به كار مىبرند(ملقى ثلاثا بلا غسلو لا كفن) و در روايت است كه پيكر بى سر آن حضرت،بى غسل و كفن بر زمين افتاده بود«ملقى فى الارض جثة بلا راس و لا غسل و لا كفن». (16)
بيمار زين العابدين«ع»
بين النهرين
نام قديم بخشى از سرزمين عراق،كه ميان نهر دجله و فرات قرار دارد و زمانى بسيارحاصل خيز و پربار بوده است.
بىوفايى
از خصلتهاى مردم كوفه شمرده شده است كه هم با على بن ابى طالب«ع»بىوفايىنشان دادند،هم با امام مجتبى«ع»،هم با مسلم بن عقيل و هم با سيد الشهدا بيعت كردند وپيمان شكستند.نامه دعوت نوشتند و تيغ كشيدند.اين خصلت كوفيانه در ذهن ديگرانمانده بود. هنگامى كه امام حسين«ع»تصميم گرفت به كوفه رود،افراد متعددى او را برحذر مىداشتند و بىوفايى اهل كوفه را يادآور مىشدند.خود امام حسين«ع»نيزروز عاشورا به اين عهد شكنى و بىوفايى آنان اشاره كرد و فرمود:«واى بر شما اى كوفيان!
زشت باد كارتان!ما را به يارى فراخوانديد،چون نزد شما آمديم و ندايتان را پاسخ گفتيم، همان شمشيرها را كه با ما هم قسم بود،به روى ما كشيديد...«يا اهل الكوفة!قبحا لكم وترحا، بؤسا لكم و تعسا،استصرختمونا والهين...» (17) .«كوفى»در خاطره مردم همرديف با«بىوفا»بود. حضرت زينب نيز در خطبهاش در كوفه،به كوفيان چنين خطاب كرد:«يااهل الكوفة!يا اهل الختل و الغدر»كه اشاره به همان ريا،تزوير،نفاق و بىوفايى آن مردمبود.اين ذهنيت،همچنان باقى است.از شعارهاى مردم ايران پس از پيروزى انقلاباسلامى و در ايام جنگ تحميلى،در حمايت از رهبرى اين بود كه«ما اهل كوفه نيستيم،امام تنها بماند»،«ما اهل كوفه نيستيم،على تنها بماند.»
پامنبرى
از اصطلاحات مرثيه خوانى و عزادارى.دهخدا مىنويسد:شاگرد روضه خوان كهپيش از استاد، به پاى منبر ابياتى در مصائب اهل بيتخواند.روضه خوان كه پاى منبرايستد و اشعار صيبتخواند.آنكه...در فاصله فرود آمدن آخوندى از منبر و بر شدنآخوند ديگر،پاى منبر ايستاده يا نشسته نوحه و اشعار مرثيه به آواز خواند. (18) به جوان يانوجوانى كه شبكلاهى بر سر نهاده،در پاى منبر مىنشست و گاهگاهى صدا در صداىواعظ انداخته،يا سخنان او را زمزمه مىكرد،«پامنبرى»گفته مىشد.اين افراد غالبا ازفرزندان يا خويشان واعظ بودند كه جهت آمادگى فن سخنرانى به مجلس آوردهمىشدند. (19)
پايين پا
قسمتى از قبر يا حرم كه سمت پاى مدفون قرار دارد،مكانى در حرم سيد الشهدا«ع»ونيز قسمتى از ضريح مطهر كه پاى امام حسين«ع»رو به آن طرف است. (20) قبر على اكبرپايين پاى امام حسين است و به همين جهت ضريح امام حسين«ع»شش گوشه دارد.
پايين پا،زيارت مخصوصى دارد.هنگام زيارت،مستحب است پايين پا ايستادن و زيارتعلى بن الحسين را خواندن.متن زيارت در كتب دعا موجود است. (21)
پرچم
علم و بيرقى كه به رنگهاى مختلف،بويژه رنگ سياه،نشان گروه و هيئتخاصىاست.پرچم در گذشته اغلب در ميدانهاى جنگ و لشكرها و گروههاى نظامى كاربردداشته است،سپس هر جمعيتى به عنوان نشان خاص خود،علمى مخصوص مىافراشتند.
در عزادارى ابا عبد الله«ع»نقش پرچم سياه،مهم است.در ايام عزا و عاشورا،بر سر درخانهها، مغازهها و در معابر مىزنند تا نشانه ايام سوگوارى باشد و تاثير عاطفى خاصىدارد.«...با نيم متر چوب و نيم متر پارچه سياه،مىتوان موجى از احساسات بىدريغدرباره بزرگسالار شهيدان مشاهده كرد كه در هيچ جا نمونهاى از آن ديده نمىشود،درحالى كه براى تشكيل اجتماع حتى كوچكى بايد متحمل زحمات زيادى گرديد». (22) شكلهاى خاص علمات و كتل در دستههاى عزادارى،تحول يافته همان پرچم است كهسنتهاى خاصى را همراه دارد.
پرده خوانى
نوحه خوانى بر اساس پردهاى كه به ديوار نصب مىكنند و روى آن تصاويرى ازچهرههاى خوب و بد در تاريخ اسلام،بويژه حوادث مربوط به عاشوراست و نوحهخوان،طبق صحنههاى تصوير،اشعار و مراثى را مىخواند و مردم كه اغلب پاى ديوارهادر كوچهها و ميادين يا تكيهها پاى صحبت و نوحهاش مىنشينند،دور او جمع مىشوند ومىگريند و به پرده خوان،طبق نذر و نياز خويش،كمك مالى مىكنند.پرده خوانى،يكى ازهنرهاى نمايشى و شرح حال و سيره اولياء دين است كه بر اساس تصاوير منقوش برپردههاى بزرگ،اجرا مىگردد.پرده خوان دهانى گرم و صوتى دلنشين دارد و همراه باخواندن،اشاره به تصاوير مىكند.
شمايل نگارى و صورتگرى مذهبى،خود را در پردهها نشان مىدهد.نوعى از نقاشىمذهبى در اين پردهها تجلى مىيابد.«بر مبناى حوادث تاريخ اسلام،بويژه وقايع كربلا،نقاشيهاى در هم و برهمى روى پرده كشيده مىشود كه عنوان«پرده نگارى»دارد.
نگارگران پردههاى مذهبى،عموما با الهام از مقتلها،به تصوير صحنهها مىپرداختند.
نقالانى هم با نصب آنها بر روى ديوار و در حضور مردم،با دهانى گرم به تعزيه خوانى وپرده خوانى بر اساس حوادث به تصوير كشيده شده مىپرداختند.محتواى اين پردهها اعماز دنيا و آخرت و بهشت و جهنم و صالحان و شروران و حسينيان و يزيديان بود.در اينپردهها،شمايل حضرت عباس با دستانى از بدن جدا،طفلان مسلم،خيمههاى سوزان،قيام مختار،مجلس جن و انس،معراج پيامبر به همراه براق،كوثر،ضامن آهو و...كشيدهمىشد و نقالان پردهخوان با نثر و شعر،حوادث مربوط به آنها را با صدا بازگو مىكردند واز حاضران اشك مىگرفتند.» (23)
پناهندگى به مكه
حرم خدا مكانى امن و مقدس است و هر كه بدانجا التجا و پناه آورد و پناه و حمايتجويد، ايمن است.يكى از علل سفر امام حسين«ع»به مكه آن بود كه از امنيتحرماستفاده كند.وقتى حاكم مكه(عمرو بن سعيد اشدق)از امام پرسيد:چه چيز سبب شد بهمكه آيى؟فرمود:تا پناهنده به خدا و اين خانه شوم:«عائذا بالله و بهذا البيت» (24) زمانى همكه فهميد همان عمرو بن سعيد،همراه با جمعى به قصد كشتن او وارد مكه شدهاند،براىحفظ قداست مكه و حرام الهى از مكه خارج شد و فرمود:«لئن اقتل خارجا منها بشبراحب الى»، (25) اگر يك وجب هم بيرون از مكه كشته شوم،برايم محبوبتر است.با اين شيوه،به همه فهماند كه سلطه اموى حتى براى خانه خدا هم هيچ حرمتى قائل نيست.
پيراهن كهنه
از قساوتهاى دشمنان در كربلا،عريان نهادن جسم حسين«ع»بر روى خاك بود.امام،براى پيشگيرى از اين ظلم،روز عاشورا قبل از عزيمت به ميدان شهادت،كنار خيمهها آمدو از خواهرش زينب،جامه و شلوارى كهنه طلبيد و آنها را با دست پاره پاره كرد و بر تنپوشيد تا كسى پس از شهادتش در آن جامهها رغبت نكند و به طمع آن لباس،او را عرياننسازد،فرمود: «ائتونى ثوبا لا يرغب فيه احد اجعله تحت ثيابى لئلا اجرد منه بعد قتلى...» (26) اما«ابجر(ابحر) بن كعب»جنايت كرده آن را پس از شهادت امام از تن او درآورد و حسينرا عريان در كربلا نهاد. از آن پس دستهايش خشك شد،مثل دو تكه چوب. (27) و به نقلىشلوارى را كه درآورد،در نتيجه از دو پا فلج و زمينگير شد. (28)
لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش كه تا برون نكند خصم بدمنش ز تنش لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور تنى نماند كه پوشند جامه يا كفنش (29)
در برخى نقلها تغيير«عتيق»آمده،يا«ثوب خلق»،كه همان«لباس كهنه»است.
پيروزى خون بر شمشير فتح
پيروزى فتح
پيش خوانى
«نوحه خوانى و همسرايى شبيه خوانان يك تعزيه و آن بدين ترتيب بوده است كهپيش خوانى اندكى پس از آغاز تعزيه،با گامهاى كند و با ضرب اهنگ دمگيرى يا همسرايىخود وارد صحنه مىشدند و از پيش روى تماشاگران مىگذشتند.آنها پس از چند بار دورزدن برگرد سكوى نمايش و آماده كردن تماشاگران از صحنه بيرون مىرفتند.بلا فاصلهپس از پايان پيش خوانى، نمايش تعزيه آغاز مىشد.پيش خوانى گاه بصورت پرسش وپاسخ انجام مىگرفت.«نوحه اول تعزيه»،«نوحه پيش درآمد»،«نوحه گرفتن»از نامهاىديگر پيش خوانى است.» (30)
پيشگويى شهادت حسين«ع»
اين كه آيا امام حسين«ع»مىدانست در كربلا شهيد خواهد شد،يا آنكه غافلگير شد ودر محاصره قرار گرفت،ميان نويسندگان بحث است.اما آنچه از روايات و اصول اعتقادىشيعه برمىآيد،آن حضرت خبر داشت و آگاهانه شهادت را برگزيده بود.نه تنها در آغازحركت از مدينه و شب وداع با حرم پيامبر،يا آغاز حركت از مكه به سوى سرزمين عراق،بلكه از سالها پيش خبر داشت و شهادت،عهدى از سوى خدا و رسول با او بود.از بدوتولد آن حضرت، موضوع شهادتش در عاشورا مطرح بوده است،حتى در زمان انبياىپيشين نيز روشن بوده كه حسين،فرزند پيامبر خاتم در كربلا شهيد خواهد شد.در اينباره احاديث فراوان است و خبر دادن به پيامبرانى چون آدم،نوح،ابراهيم،زكريا،اسماعيل،موسى،عيسى و...در منابع حديثى مفصل آمده است كه در اين مختصرنمىگنجد. (31) على«ع»همراه تنى چند از سرزمين كربلا عبور مىكرد كه چشمانش پر ازاشك شد و فرمود:«هذا مناخ ركابهم و هذا ملقى رحالهم و ههنا تهراق دمائهم...» (32) جبرئيلهم به پيامبر خبر داده بود كه«ان امتك تقتل الحسين من بعدك...» (33)
با حديثى كه ملائك ز ازل آوردند سخن از قصه عشق تو ز لولاك گذشت
حتى در كتب آسمانى پيشين نيز اشاراتى آمده و بصورت خارق العاده در كنيسهها ومعابد يهود و نصارى اشعارى پيرامون اين حادثه با دست غيبى نگاشته شده است.از جملهبر ديوار كليساى نصارى كه سر مطهر امام حسين«ع»را به آنجا برده بودند،نوشته بود:
ا ترجو امة قتلتحسينا شفاعة جده يوم الحساب (34)
پىنوشتها
1-بحار الانوار،ج 93،ص 221.
2-مقتل الحسين،مقرم،ص 462.در زمينه رابطه عداوت آميز آل اميه با خاندان رسالت،ر.ك: «دايرة المعارف تشيع»،ج 3،ص 398.
3-نام شخصى خوش سيما بود كه جبرئيل،اغلب به صورت او آشكار مىشد.
4-بحار الانوار،ج 43،ص 289.نيز ر.ك:مناقب،ابن شهر آشوب،ج 3،ص 391.
5-لغت نامه،دهخدا.
6-تعزيه در ايران،صادق همايونى،ص 285،دايرة المعارف تشيع،ج 3،ص 543.
7-مقتل الحسين،مقرم،ص 217.
8-الحسين فى طريقه الى الشهاده،ص 102.
9-فتح،آيه 10.
10-ممتحنه،آيه 12.
11-باب لزوم البيعة و كيفيتها و ذم نكثها(بحار الانوار،ج 64،ص 181،چاپ بيروت).
12-مروج الذهب،ج 3،ص 27.درباره بيعت گرفتن معاويه براى يزيد،ر.ك:الغدير،ج 10،ص 242.
13-مقتل الحسين،مقرم،ص 168.
14-بحار الانوار،ج 44،ص 393.
15-همان.(پيرامون«بيعت»،به بحث مفصل ة«دايرة المعارف تشيع»ج 3،ص 581 مراجعه كنيد. )
16-بحار الانوار،ج 45،ص 191.
17-موسوعة كلمات الامام الحسين،ص 467.
18-لغت نامه،دهخدا.
19-تاريخ تكايا و عزادارى قم،مهدى عباسى،ص 17.
20-بحار الانوار،ج 45،ص 108.
21-همان،ج 98،ص 185 و 201.
22-اولين دانشگاه و آخرين پيامبر،ج 2،ص 40.
23-كيهان(روزنامه)7/4/73 ص 12 مقاله«پردههاى مذهبى».در زمينه پردهخوانى از جمله ر.ك: «دايره المعارفتشيع»،ج 3،ص 613.
24-حياة الامام الحسين،ج 2،ص 312.
25-همان،ج 3،ص 46.
26-بحار الانوار،ج 45،ص 54.
27-اثبات الهداة،ج 5،ص 201،عوالم(امام حسين)،ص 297.
28-بحار الانوار،ح 45،ص 57.
29-وصال شيرازى.
30-دايرة المعارف تشيع،ج 3،ص 658.
31-مجموعهاى از اين احاديث در بحار الانوار،ج 44،ص 223 تا 268 و عوالم(الامام الحسين) ص 101 تا 157 آمدهاست.
32-بحار الانوار،ج 44،ص 258.
33-همان،ص 236.
34-عوالم(امام حسين)،ص 111.