امشب زنبودنت سحر می گرید چون مرغِ شکسته بال و پر می گرید
سرگشته تراز سحر، صبا را بنگر آسیمه سـری که دربه در، می گـرید
ای دل، تا کی برمژه هایم فانوس بیاویزم، تاکی به یاد ِعاشورایت بگریم وتا کی ترنم قلبم درغمِ غربتت حزین باشد. چشم به آینة انتظار می دوزم و دستهای خیالم را پراز قنوت می کنم ؛
« السلام علیک یا ابا عبدالله » ؛ سلام بر تو و غنچه ای که پیش رویت تبسمِ خونین کرد.
سلام بر تو و بهاری که شقایقِ باران شد.
سلام بر تو و کاروانی که منزل به منزل نالة زنجیر را همراهی کرد.
و سلام بر تو و زائران دهها قرن , اشک و ناله و آه ...
آندم که سرودِ عشق می خواند دل و آن لحظه که نـور می افشاند دل
هم قصة عشق و هجرو هم شهد وصال میدانـم و میدانـی و میدانـد دل
سوختن شمع را دیدهای؟! که چگونه آرام و بی صداست، سوختنی که همراه با افروختن روشنایی است و چه زیباست حماسه سازیت، این گونه زیستن وجان باختن.
هرکس را یارای این حیات و ممات نیست ، جز اصحاب عاشورایی امام عشق ، آنان که زیباتر و عاشقانه تر از شمع، آتش به جان خریدند و شعله ور سوخته، درحریمِ دوست، اِذن حضور یافتند تاجهانی را به شور و شعور وادارند .
شور و شیدایی عالم همه از عاشورا ست مستی ما بُود از جذبه ی جامِ تو حسین
ازکدامین واقعه بگویم، از چه روزی بگریم، که گفتن خوبست و از تو گفتن، خوبتر.
ای حسین!، ای طلایه دار کربلا، ای حضورِ سبزِ رشادت در وادی نینوا، از که بگویم !...
اززینبِ زار وحزین و استوار،که با برادرش غریبانه سخن می گوید، ولی محکم و آتشین دربزمِ یزید، به جنگ باطل می رود و او را مغلوب می سازد .
کرد با قبرِ برادر زینبِ زار این خطاب کی عـزیـز فاطمه وی نـورِ چشمِ بـوتراب
گویمت ازکربلا وکوفه، یا شامِ خراب یا دهم شرح از یزیدِ شوم یا بزمِ شراب
از خرابه شام بگویم ، از رقیه که با تمامِ خردسالیش، در فراقِ پدر گریست و در راه وصالِ او جان باخت و با تمام وجود به سوی پدر شتافت.
از خرابه گر زنم دَم، عالمی ویران کنم سر به سر مُلک جهان را، کلبـه ی احزان کنم
وز رقیه، شِمّه ای گر با فغان عنوان کنم مصطفی را خون جگر در روضة رضـوان کنم
آری!، زمین کربلا در آن روزغمکده ای بود که از تبار وکبار، زار و حزین برقبرهای عزیزانِ خود خونین می گریستند و زاری کنان و غریبانه، هرکس درگوشه ای ازعزیزی سخن می گفت که قلم از شرحِ آن عاجز و زبان از بیانِ آن قاصر است .
حیف کز بادِ ستم گشته خزان هر گلـی در گوشة خاکــی نهـان
آن زمین گردیده یک ماتمکده عـالـمـی را آهـشـان، آتش زده
حالتِ آن جمعِ دور از خانمـان چون بگویم، نیست یـارایِ زبـان
بهتر آن باشد که ننمایم قلـم چون بسوزاند مـرا دست و قـلم
مـعبــودا! .... ،
ای کریمی که قاصدک بیجان را ، نسیمِ فرح بخش اَرّابه میکنی و پیامِ گلها را با صبا طُرّه می نمایی و برگوشِ جانها می رسانی، پیامِ آشنای عاشورایت را به گوشِ جانم برسان و نسیمِ وصالِ آلِ علی (ع) را بر سراچة وجودم جاری ساز.
ای رحیم وای رحمن، که صبوح را شرابِ جانهای خسته قرار دادی، دستانِ بازِجانِ تشنه ام را قدحی عنایت فرما، تا اوجِ احساسِ عاشورائیم ، باجرقة نگاهِ تو ، منفجرگردد و قلبم مملّو از عشقِ حسینت گردد و وجودم از عشقِ الهی سیراب شود.
سرمستِ شرابِ عشق ، گشتیم ز تـو تسلیـمِ کتـابِ عشــق ،گـشتیم ز تــو
با کسبِ حقایق از دلِ خشکِ کویـر مـا تشنـة آبِ عـشـق ، گـشتیم ز تــو