برای فطرتهایِ سربردار
ـ که زادگاهشان کربلا و زادروزشان عاشوراست ـ
همیشه، عاشوراست:
لبْ تشنههایی ساقی؛ مرهمهایِ زخمی؛ و مرگْشکارانِ زندگیپرداز!
آنان که بندبندِ وجودشان، بندگی اوست ـ
و ظرفِ وجدانشان، لبالب از آزادگی و دوست:
وارستگانِ نابسته، فراجانانِ فروتن، ساکنانِ جغرافیایِ خون، مَقتلْآموزانِ دیرآشنایِ نوحه و نینوا، سیلیخوردگانِ پیالهپیما، دردْ بارانِ خونْبالا، رفقای اشک و آشنایانِ غربت، همه جاییانِ هیچْجایی!، عاشوراییانِ نینوایی: متحوّل، سرزنده، پویا، نو به نو و تراوا؛
الفباییانِ محرّم، در برگابرگِ کربلا، با لهجة عاشورا...
□
عاشورا لفظ نیست؛ معناست!
گُذار از واقعیّتِ عاشورا، برای رسیدن به حقیقتِ عاشوراست.
هدفِ معمارِ عاشورا ـ حضرت حسینبنعلی علیهماالسلام ـ این است که انسان را، با عبور دادن از واقعیّت عاشورا، به حقیقتِ عاشورا برساند.
حقیقتِ عاشورا، معنا و معنویتِ عاشوراست.
حقیقت را باید زیست، امّا واقعیت را تنها باید دانست:
قبلة حقیقی زمین، کربلاست؛ و قابلیّتِ حقیقیِ زمان، عاشورا!
هیچ نقطهیی از هویّتِ هستی نیست، که از حرکت و شعر و شعور عاشورایی، خالی بوده باشد.
عاشورا، روح و روحیة زندگانیست؛
و «زندگی»، در نبودِ تقدیر و تفکّرِ عاشورایی، جنازهیی بیش نیست.
«عاشورا بودن»، یک فرهنگ و هویّت انسانی ـ الاهیست، و در رگانِ حیاتیِ زمین و زمان، جاری:
آن روز که «ابراهیم»، سینه به سینة نمرود، برمیخیزد.
حرکت، قیام و در آتش درآمدنش ـ خود ـ یک حرکتِ عاشوراییست!
و آنگاه که «موسی»، فرعونیان را، به دل و درونِ توفانیِ نیل میغلتاند ـ روح و رفتارِ بالندة او ـ نیز ـ عاشوراییست...
هر که در یک سخن، در هر نقطهیی، حرکتی برای سامان دادنِ وضعیّتِ دنیا، و برای رو به قبله کردنِ جهان و زندگیِ انسان، صورت میدهد.
آن حرکت، یک رفتار و خدادِ عاشوراییست:
انقلاب ایران، یک حرکتِ عاشوراییست ـ
و تحوّل و توبهخواهیِ «آدم»، هم، یک حرکت و عملِ عاشورایی!
کربلا، ترسیمِ ماهیّتِ جغرافیایی زمین است ـ
و عاشورا، تبیینِ هویّتِ تاریخی زمان؛
و جای ـ گاهِ بسیجِ باورهایِ عاشورایی، هر جاییست ـ
که جایِ معرفت و مرامِ آزادگان، خالیست!...