شیون در مدینه پیچید. کوچه در کوچه خبر دهان به دهان گشت که امّ سلمه بیتاب است. سوگوارانه بر سر میزند. زنان بنیهاشم دوان و هراسان به دیدار آخرین و تنها همسر بازماندهی پیامبر شتافتند.
- چه شده است این گونه میگریی؟
- پسرم حسین کشته شد.
- چگونه میگویی، ما همگان از حسین و قافلهاش بیخبریم.
- پنجاه سال از هجران رسول خدا میگذرد. پنجاه سال در حسرت دیدار او میسوزم. دیشب در خوابش دیدم، رنگپریده، پژمرده، چهره غبارگرفته و قامت خمیده و از او پرسیدم چه شده است؟ چرا چنین شدهای. میدانید چه گفت...
آه نمیتوانم گفت: اشکریزان و غمگنانه گفت: در کربلا بودم، دیشب تا سپیدهدمان برای حسین و یاران شهیدش، مزار آماده میکردم. (21)
و ما چه میدانیم که بر پیامبر چه گذشت و در آن شامگاه که دشمن هلهلهکنان، جشن پیروزی گرفته بود. چشمان رسول خدا چه میدید.
ای سینهنشین پیامبر، ای جان رسول خدا! پیامبر مزار خویش آماده میکرد یا مزار تو! ای بذر شکوفای خدا در خاک حاصلخیز کربلا! پیامبر باغبان بذرهای تو بود. همان گونه که تو باغبان بزرگ باغ بارور او بودی.