در حاشیهی میدان ایستادهای تکیه بر شمشیر داده، سر سخن با دشمن داری میپرسی:
- آیا میدانید جد من رسول خداست.
- آری میدانیم.
- میدانید پدرم علیبن ابی طالب است.
- آری میدانیم.
میگویی جدهی من خدیجه است. عموهایم حمزه سیدالشهداو جعفر طیارند و میگویند میدانیم. میپرسی: این شمشیر را میشناسید؟ آری میشناسیم شمشیر پیامبر است. از عمامهات میپرسی پاسخ این است: میشناسیم.
میپرسی: پس چرا خونم را حلال شمردهاید. فردای رستاخیز منافقان تشنه را پدرم از حریم کوثر میراند آن سان که شتر از آب رانده میشود. در آن روز پرچم حمد در دست جد بزرگوار من است.
گفتند: ما این همه را میدانیم اما رهایت نمیکنیم تا تشنهکام مرگ را دریابی. (18)
یا حسین! اینان با پیامبر میجنگند آمدهاند تا دین نباشد. تا نام پیامبر در پنج نوبت طنین بام و مناره نباشد.
جنگ با تو، جنگ با قرآن است. ای روشنای چشم پیامبر، ای میوهی قلب رسول، قساوتمندانی که لشکر آراستهاند به محو دین و آیین میاندیشند و اینک تو پیامبرانه باید بایستی، صبورانه باید قامت افرازی و عاشقانه سر در پای دوست اندازی.
یا حسین، ای پیامبر سرزمین کربلا! همچون رسولان اولواالعزم صبور باش.