با تمام بیکسیها در هجوم تیغ و طوفان
پا فشردم عاشقانه بر سر ایمان و پیمان
زینبم من(3)
آشنای خانهی دل جز غم و ماتم نباشد
در همه دم جز صبوری یاور و همدم نباشد
زینبم من(3)
میگذشتم از کنار باغ پرپر گشته در خون
حمد او گفتم مداوم گرچه دل غمگین و محزون
زینبم من(3)
دشت آتشخیز و سوزان کودکان تشنه گریان
دیدم آنجا پاره پاره برگ برگ پاک قرآن
زینبم من(3)
وارث ایمان بابا جلوهگاه زهد زهرا
من رسول کربلایم من سفیر راه فردا
زینبم من(3)
اشک چشمان را زدودم غصه از دلها گرفتم
خوردم هرجا تازیانه شیوهی زهرا گرفتم
زینبم من(3)
عقده از دلهای خسته با محبّت میگشایم
هر که با من آشنا شد رستگارش مینمایم
زینبم من(3)