وقتِ غروب، زیرِ تختهسنگی که از آسمان اوفتاده بود. ـ جویبارِ نازکی از خون ـ سرخترین خونِ زمین ـ جاری شده بود. و خورشید، با همزادِ خود در آسمان، برای نخستین بار، اوّلین روزِ زمین را آغاز کرده بود. آنگاه بود که دیدم نگاهی، نیمی به آسمان پرتاب شد و گُم شد در جاودانگی. و نیمة دیگرش الماسگون، هرچیز را در جهان دو نیمه کرد؛ روزی که بعدِ آن هرچیز در جهان دو نیمه شد: نیمی حسینی و نیمی دیگر یزیدی.
وقتِ غروب، زيرِ تخته‌سنگي كه از آسمان اوفتاده بود. ـ جويبارِ نازكي از خون ـ سرخ‌ترين خونِ زمين ـ جاري شده بود. و خورشيد، با همزادِ خود در آسمان، ب
وقتِ غروب، زیرِ تختهسنگی که از آسمان اوفتاده بود. ـ جویبارِ نازکی از خون ـ سرخترین خونِ زمین ـ جاری شده بود. و خورشید، با همزادِ خود در آسمان، برای نخستین بار، اوّلین روزِ زمین را آغاز کرده بود. آنگاه بود که دیدم نگاهی، نیمی به آسمان پرتاب شد و گُم شد در جاودانگی. و نیمة دیگرش الماسگون، هرچیز را در جهان دو نیمه کرد؛ روزی که بعدِ آن هرچیز در جهان دو نیمه شد: نیمی حسینی و نیمی دیگر یزیدی.