پرده اول:
عصر عاشوراست و مجلس معارفه حسین در هتل چند ستاره .
همه میزبانند و بنزهای عاشورایی صف کشیدهاند. انگار ناهار بوقلمون داریم.
پرده دوم:
آدمهای متوازی با چراغهای قرمز. آن طرف خیابان عباس برایم نوحه میخواند.
دست تکان میدهم. عجله دارم.مثل اینکه خبر ندارد خودش هم عجله دارد.
مثل اینکه خبر ندارد باید دستهایش را با آب طلا قاب بگیرند.
پرده سوم:
از دکه یک روزنامه میخرم به تاریخ نیمساعت به وقت کربلا. ستون تسلیتها
را ورق میزنم. گریههای مرا چاپ نکردهاند- خیلی بد شد- عینکم را مرتب میکنم.
روزنامه را به اولین گدای خوابیده در پیادهرو صدقه میدهم .
پرده چهارم:
نیمساعت دیگر قرار است همه گریه کنند! نباید دیر برسم، خیابان تمام نمیشود
در دلم سینه میزنم تا کت و شلوارم بههم نخورد.
پرده آخر:
به خانه برمیگردم، دغدغه مادرم زینب است. بوی سوختن میآید
لیلا را صدا میزنم. با چشمهای ورم کرده خیمهها را نشانم میدهد.
یاد هتل چند ستاره میافتم و گدایی که برای حسین سیاه پوشیده است.