[بخشهایی از یک ترکیب بند جاودان]
بند اول
ای گلرخ دلفریب خودکام
وی دلبر دلکش دلآرام
شد وقت که باز دور ایام
گامی بزند موافق کام
برخیز تو نیز آسمان وار
یکروز بهکام ما بزن گام
بستان و بده بگو سرودی
برخیز و برو بیا بزن جام
چون خرمن گل به عشوه بنشین
چون سرو روان به جلوه بخرام
از شام به عیش کوش تا صبح
وز صبح به طیش باش تا شام
امروز بگو مگر چه روز است
تا گویمت این سخن به اکرام:
موجود شد از برای امروز
آغاز وجود تا به انجام
امروز ز روی نص قرآن
بگرفت کمال، دین اسلام
امروز به امر حضرت حق
شد نعمت حق به خلق اتمام
امروز وجود پرده برداشت
رخسارهی خویش جلوهگر داشت
بند چهارم
وقت است که باز جام گیریم
از لعل لب تو کام گیریم
آهوی رمیدهی دو چشمت
رام ار نشود به دام گیریم
یک بوسه حلالوار از آن لب
گر میندهی حرام گیریم
چشم تو به عشوه خون ما ریخت
از لعل تو انتقام گیریم
از گیسوی تو کمند سازیم
از ابروی تو حسام گیریم
از صفزده خیل مژگانت
فوجی سپه نظام گیریم
یک رویه بدین سلاح و لشکر
ملک دو جهان به کام گیریم
امروز که عیش قدسیان است
ما نیز قدح مدام گیریم
خورشید می و هلال ساغر
از دست مه تمام گیریم
یک ره به حرم یکی به دیر است
ما زین دو بگو کدام گیریم؟
زهاد قدح ز حور و غلمان
ما از کف تو غلام گیریم
دستار دهیم رهن و جامی
از بادهکشان به وام گیریم
هم باده علیالرئوس نوشیم
هم بوسه علیالدوام گیریم
جبریل صفت بیا در این بزم
ساغر بدهیم و جام گیریم
این نغمه به روز و شب سراییم
وین زمزمه صبح و شام گیریم
از خلق جهان علی غرض بود
او جوهر و ماسوی عرض بود
بند پنجم
بودند علی و ذات احمد
یک نور به بارگاه سرمد
چون عهد وجود گشت معهود
چون مهد شهود شد ممهّد
آیینه شکافت از تجلی
یک جلوه بتافت در دو مشهد
یک شمع فروخت در دو روزن
یک روح شد از دو تن مجسّد
عین هم و غیر هم چه حرفی
کش خوانی مد غم مشدّد
این نکته نه من ز خود سرایم
کش خوانده خدای نفس احمد
ای کآینهای تحیر افزا
وی آینهی جمال سرمد
اسلام به نام توست برپا
ایمان به حسام تو مشیّد
ای وصف رخ تو بیتناهی
وی مدح لبت فزونتر از حد
تا روز ازل اگر به تکرار
تضعیف کنم حروف ابجد
از مدح تو یک ز صد نگویم
کاوصاف تو را نمیتوان عد
هرگز نکند خدا قبولش
آنرا که تو از نظر کنی رد
مهر تو اگر نبود در خلد
هرگز نشدی کسی مخلّد
قهر تو اگر نبود در نار
هرگز نشدی کسی موبد
زاهد همه ساله مست نامت
عارف همه روزه مست جامت
بند ششم
ای اسم تو اصل هر مسمّا
وی جسم تو جان جمله اشیا
وصف تو فزون ز حد امکان
مدح تو برون ز حد احصا
در مدح تو سورهایست یاسین
در وصف تو آیتیست طاها
مداح نبی، مدیح قرآن
گوینده جناب حقتعالی
گیتی همه قالب و تواش روح
عالم همه صورت و تو معنی
در کاخ دویی تو بودی اول
این است بیان نقطهی با
از خصم تو گفت حق به قرآن
چندین به کنایه لات و عزّی
یک جلوه ز چهرهی تو تابید
در بزمگه دنی تدلّی
آنخال نهفته زیر گیسو
چون ماه گرفته لیل یلدا
از مهر رخش گرفت پرتو
وز عکس لبش فزود لالا
تابید به ممکنات نورش
گردید عیان ذوات اشیا
از نقطه حروف یافت ترکیب
وز حرف خطوط شد هویدا
زین نقطه که بود قطب ایجاد
هرچ از کم و بیش گشت پیدا (هرچه از...)
زین بیش سخن نمیتوان گفت
این است کمال عقل دانا
زین تعمیه عقل حیرت افزود
تا لعل تو حل کند معمّا
چون پای خرد به گل فرو رفت
وز سر بگذشت آب دریا
این سرّ نهان نگفته خوشتر
وین راز درون نگفته اولی
جبریل بریخت پر در این کوی
گنجشک کجا و صید عنقا
جایی که بسوخت بال جبریل
ما را دل و جان بسوزد آنجا
آنجا که عقاب پر بریزد
از پشهی لاغری چه خیزد؟!
بند هفتم
روی تو که قبلهی صلوة است
مجموعهی عالم صفات است
عنوان تجلی ظهور است
دیوان کمال حسن ذات است
افزون ز مدارج عقول است
بیرون ز جهات ممکنات است
سردفتر مصحف وجود است
سرلوح کتاب کائنات است
جز مدح تو هرکه هرچه گوید
دانسته یقین که ترّهات است
ابروی تو قبلهی نماز است
گیسوی تو عروهی نجات است
لعل لب تو که خود معماست
حلّال جمیع مشکلات است
زلف کج تو که خود پریشان
بیشائبه جامعالشتات است
بر لعل لبت مگر خط سبز
خضر از پی چشمهی حیات است
عهدی ز الست با تو بستیم
آن عهد همیشه باثبات است
نوشد ز لب تو کوثر آنکس
کز خط تو در کفش برات است
از چشمهی قند میخورد آب
آن سبزه که نام او نبات است
وصف رخ تو نگفته خوشتر
این راز نهان نهفته خوشتر
بند دوازدهم
آیینهی کبریا علی بود
مرآت خدانما علی بود
پیری که به بر نمود تشریف
از خلقت «هلاتی» علی بود
شاهی که به سر نهاد دیهیم
از افسر «إنّما» علی بود
هر نامه که شد فرود از حق
در مدحت مرتضی علی بود
هر جلوه که کرد چهرهی دوست
بر خاطر اولیا علی بود
هر نامه که از خدای، جبریل
آورد به مصطفی علی بود
یک حرف بسست اگر کسی هست
در خانه که حرف با علی بود
آن نقطهی «با» که پیش یکتا
پشتش به دعا دوتا علی بود
با ختم رسل عیان و پنهان
با سایر انبیا علی بود
مقصود ز طوف حج و عمره
وز کعبه و از منی علی بود
مطلوب ز رکن زمزم و حجر
از مروه و از صفا علی بود
بر موضع خاتم نبوت
آن کس که نهاد پا علی بود
...
کام همه را روا علی بود
درد همه را دوا علی بود
دستی که بهجود، کشتی نوح
آورد به استوا علی بود
آن کو به خلیل، نار نمرود
بنمود گل و گیا علی بود
آن حرف ندا که گفت یونس
در ظلمت بحر «یاعلی» بود
آن کس که به دستش از دل حوت
ذوالنون بشد رها علی بود
آن کس که عصا به دست موسی
بنمود چو اژدها علی بود
آن کس که به نام اوست بسمل
بر مصحف اصطفا علی بود
بر قلب ولی که عرش رب است
آن کس که «قد استوی» علی بود
بر دوش نبی که برتر از عرش
آن کس که نمود جا علی بود
آن کش به احد نمود احمد
از «ناد علی» ندا، علی بود
شایستهی «هل اتی» علی بود
زیبندهی «لافتی» علی بود
هم اول و مبتدا علی بود
هم غایت و منتها علی بود
آن کش به کتاب حضرت حق
فرمود به حق بنا، علی بود
آن شه که قبول خواهد از لطف
فرمود مدیح ما علی بود
این مدح بخورد ماست ورنه
کی در خور سرتقی علی بود؟
آن پرده فکن که پرده برداشت
از «لوکشف الغطا» علی بود
گر پرده ز چهره برفکندی
گفتی همه کس خدا علی بود
بیپرده بگو علی خدا نیست
لیکن ز خدای هم جدا نیست
بند سیزدهم
یا من هو اولٌ و آخر
یا من هو باطنٌ و ظاهر
یا من هو شاهدٌ و مشهود
یا من هو غائبٌ و حاضر
یا من هو طالبٌ و مطلوب
یا من هو حاضرٌ و ناظر
یا من هو ساکنٌ و ثابت
یا من هو سائرٌ و دائر
یا من هو فاتحٌ و خاتم
یا من هو غالبٌ و قاهر
یا من هو عالمالخفیّات
یا من هو سامعالسّرائر
یا من هو صارف البلیات
یا من هو واقفالضمائر
فی مدحک لیس تکفی الأقلام
فی وصفک لاتفی المحابر
ماقلت من المدیح شیئاً
و أسود صحائف الدفاتر
آن نقطه تویی که میزند دور
بر گرد تو این همه دوایر
آن چهرهی تو نهان و ظاهر
در روی مجالی و مظاهر
این دفتر ما به آخر آمد
وصف تو نمیرسد به آخر
در روی تو از هدی اساریر
در موی تو از خدا سرائر
گیسوی تو همچو لیل یلدا
ابروی تو همچو صیف شاهر
ها وجهک فی دجی الظفائر
ها خدّک فی عمی الغدائر
کالشمس بدت من السحائب
کالبدر أنار فی الدیاجر
بند بیست و دوم (خطاب به حضرت صاحب ارواحنا فداه)
مهر رخ تو نهفته تا چند؟
راز دل ما نگفته تا چند؟
آن نرگس نیمهخواب مخمور
چون بخت حبیب خفته تا چند؟
آن مهر وفا به ابر تا کی؟
وان بدر صفا گرفته تا چند؟
در سینه دل حبیب بیدل
از آتش هجر تفته تا چند؟
بگذشت هزار سال افزون
در پرده مه دو هفته تا چند؟
روی تو ندیده واستانت
هر صبح مژه نرفته تا چند؟
گفتی و شنفتی و ندیدیم
این گفته و این شنفته تا چند؟
روی تو تمامتر ظهوریست
نادیدن دیده از قصوریست