عطش، و انتظار، و اصغر، آب، و حسين
و بغض، خنجر، يک سر، و آفتاب، و حسين
بريز شرم حضورت بيا به خيمه که باز
شکسته می شنوم ناله رباب، و حسين
چه ظهر دلهره انگيزی، آسمان پريشان است
که کودکان همه در بهت و اضطراب، و حسين
هنوز در نفس تب گرفته زمان جاری ست
ندای هل من معيننی بی جواب، و حسين
حکايتی ست صدايت که تا هميشه بلند است
که کربلا، کوفه، شام، در التهاب، و حسين