● هويت فرهنگى و هنرى يك لفظ مشترك است و تعاريف متعددى از آن وجود دارد، تعريف شما از هويت فرهنگى چيست؟
معمولاً سؤال در باب يك موضوع زمانى طرح ميشود كه دچار نقصان و پريشانى شده باشد. هويت فرهنگى، نوعى پرسش براى جستوجوى خودآگاهى شخصيت فرهنگى تاريخى است، تا بدانيم كه هستيم و از كجا و بهر چه آمدهايم. در طول 100 سال اخير كه بحران و انحطاط فرهنگى در ايران بهوجود آمده است، متفكران و انديشمندان بسيارى از سيدجمالالدين اسدآبادى تا دكتر شريعتى، درباره آن سؤالاتى طرح كردهاند. اين پرسشها بيشتر از سوى انديشمندانى بوده، كه از حوزههاى مدرن پا به عرصه تفكر گذاشته بودند، اما در برابر آنها بودهاند، متفكرانى كه داراى هويت بوده، و هويت فرهنگى ملت خود را به وضوح ميشناختند. اين بزرگان هويت فرهنگى تاريخى قوم خود را گم نكرده بودند. شخصيتى مانند امام خمينيرحمةالله كه داراى هويت بوده، پرسش كمترى درباره هويت دارد؛ زيرا خود داراى يك شخصيت و مرجعيت دينى است. اين بزرگان بيشتر نگران دورى قوم ايرانى از سرچشمههاى اصيل فرهنگى خود بودهاند. بنابراين معمولاً پرسش درباره بحران هويت، معنويت و بحران فرهنگى از سوى كسانى طرح ميشود، كه خود دچار اين بحرانها هستند. مسئلهاى كه براى امام مطرح بوده است، دورى از اسلام است. اين بدان معنى نيست كه اسلام به عنوان هويت تاريخى و قومى ايرانيان در هزاروچهارصد سال اخير براى ايشان ناشناخته باشد، بلكه ايشان هويت ايرانى و دينى ما را اسلام ميداند، و پاسخ پرسشهاى موجود در اين باب نيز براى ايشان روشن است، اما نسل روشنفكر متجدد و مدرن كه اسلام و سنتهاى كهن خويش را از كف داده، و هويت مدرن اصيل تازهاى را نيز به دست نياورده است، اساسيترين و دردناكترين پرسشهايش درباره هويت تاريخى فرهنگى و هنرى خويش است.
امروزه بيشتر جوانان، دچار چنين دردهايى بوده، و در يك عالم برزخى مبهم و تاريك بهسر ميبرند. اين نسل از سويى توان دل كندن تمام عيار از سنت دينى گذشته را ندارد، و از سوى ديگر زمينه تجدّد و مدرنگرايى مطلق را دارد. در اين مرحله آنها توان خود را بيشتر براي يافتن راهها و تئوريهايى بهكار ميگيرند، تا بتوانند بهوسيله آنها اين دو هويت متباين و متضاد را در كنار يكديگر قرار داده و بپذيرند، مانند دو جريان سياسى كه امروزه به راست و چپ تعبير ميشود، يك جريان بهسوى مدرنيته و تجددگرايى محض در حركت است، و دستهاى ديگر معتقد به سنتگرايى است؛ البته با درجات و طيفهاى مختلف كه گاهى حالت تأليفى و تركيبى پيدا ميكند، مانند جريانهاى سنتى و مدرن اسلامى كه در قطب ديگر جريانهاى راست و چپ مدرن لائيك قرار ميگيرند.
پس ما داراى دو جريان هستيم كه سعى دارند دو فرهنگ (سنتى و مدرن) را به يك حالت تعادل و جمعى متناسب با جهان مدرن كنونى برساند. اين بدان معنى است كه سياستمداران، مانند بيل كلينتون يا ژاك شيراك و امثال آنها كاملاً و صددرصد مدرن يا سنتى فكر نميكنند، بلكه در يك حالت بينابينى و ميانى قرار دارند كه البته ريشه در بحرانيترين مسايل عصر حاضر كشورهاى نيمهسنتى و نيمهمدرن دارد. بحران هويتى كه ما با آن دست به گريبان هستيم، و حتّى در سياستهاى خارجى و داخلى گهگاه دوگانه است، كه به شكل سنّتگرا يا مدرنگرا نمايان ميشود. همين دوگانگى، سياستهاى غرب در قبال ما را نيز دچار آشفتگى كرده است، لذا آنهإ؛ تاكنون نتوانستهاند به موضعى روشن در برابر ما دست يابند.
بحران دوگانهاى را كه ما در ايران شاهد آن هستيم در غرب به اين صورت وجود ندارد. آنها با يك بحران واحد مواجهاند، كه همه آن را احساس ميكنند، ولى در بحران ما نوعى دوگانگى وجود دارد. از يكسو، بحرانى وجود دارد كه از خود ما حاصل شده و بومى و محلى است، و آن انحطاط و عقيم شدن بخش بزرگ فرهنگ سنتى و ايرانى ـ اسلامى است، كه نياز به احيا دارد، و از سوى ديگر بحرانى است كه با ورود غرب در معادلات سنّتى و بومى ما بهوجود آمده است، و از مهمترين دلايل آن گسترش تكنولوژى، صنعت و بهخصوص فرهنگ و ارتباطات جديد است.
● هويت فرهنگى از عناصر متعددى بهوجود ميآيد، اين عناصر كداماند؟
هر هويتى داراى اصول و فروع است. بنده بهجاى واژه عناصر از كلمات «اصول» و «فروع» و شئون فرهنگى استفاده ميكنم. چهار گروه متفكران سنتى ما، يعنى فيلسوفان مشاء، فيلسوفان اشراق، عرفا و متكلمين به مباحث اصولى، مانند توحيد و اسما و صفات الهى و معاد و نبوت و غيره ميپرداختند، و همواره در صدد طرح سؤالاتى در اين باب بودهاند، و طبيعتاً به جوابهايى نيز دست مييافتند، مثلاً درباره مبدأ و معاد هركدام به نحوى سؤال طرح كرده، و به روشى خاص به دنبال پاسخ آن بودهاند، اما همه اين سؤالات در ضمن هويت فرهنگى ثابت ما، يعنى اسلام بوده است، زيرا فرهنگ اسلام در اين 14 قرن، زنده و فعال و هويت فرهنگى مشخص ما بوده است. البته در اين دوران نيز در قلمرو علوم و معارف، عدهاى به سنت و قرآن رجوع كرده، و خود را وابسته به شريعت ميدانند، ولى عدهاى ديگر مانند عرفا و فلاسفه آزادانديشتر هستند، و به آراى ملل ديگر [علوم اوايل] نيز توجه دارند؛ لذا علوم عقليه گهگاه در مقابل علوم شرعيه قرار ميگيرند، اما آنقدر هويت دينى و اسلامى ما روشن است كه نهايتاً هر دو علوم درصدد احيا و بسط هويت دينى و اسلامى مسلمانان هستند. پس اين چهار گروه در كنار تفكر فقهى كه به احكام عملى شريعت، و نحوه عمل به آنها مربوط است به اصول و فروع، و تفصيل هويت فرهنگ اقوام مسلمان ميپردازند، و بهرغم پاسخهاى متكثر «جهت» نسبتاً واحد است.
● سير تاريخى هويت فرهنگ ايرانى را از پيش از اسلام تا قبل از انقلاب اسلامى چگونه ارزيابى ميكنيد؟
اصولاً ما مذهبيترين مردم دنيا هستيم؛ يعنى داراى يك تمدن هشت هزار ساله مذهبى هستيم، من هيچ تمدنى را در دنيا به مانند ايران به اين اندازه در تقيد به مذهب، و معصوم نديدهام؛ مثلاً يكى از احكام عملى اسلام، حجاب است كه بنيادهاى مابعدالطبيعى و حكمى در قلمرو عرفان نيز دارد. هيچ قومى مانند ايرانيان تا اين حد به معنا و مفهوم معصومانه حجاب توجه نداشته است؛ چرا كه ما هيچ زن برهنهاى را نميتوانيم در تمدن عصر اوستايى و زرتشت بيابيم. بعد از اسلام، مسلمانان ايرانى نقش عظيمى در فرهنگ و تمدن اسلامى ايفا كرده، و وجود خود را در متن هويت فرهنگى و سنّت قدسى و ملكوتى اسلام يافتند و معنى كردند. بهخصوص وقتى كه قديسان و ايزدان هفتگانه زرتشت [امشاسپندان] را در وجود 14 معصوم و 12 معصوم و يا هفت معصوم در عرف شيعه اسماعيلى يافتند، پس نوعى هماهنگى و تطابق بين قبل از اسلام ايران يا بعد از اسلام، بهخصوص در تشيع وجود دارد. خواست فطرى ايرانيان اين بود كه اندك اندك بهسوى تشيع گرايش يابند. اين روند ابتدا در قرون اوليه اسلامى از شمال ايران آغاز شد، و به تدريج بقيه ايران را نيز به نسبت حصول آزادى اعتقادى فراگرفت. پس هويت دينى بعد از اسلام در تشيع تشخّص كاملى پيدا كرد، و ايرانيان گمشده معنوى خويش را در اسلام شيعى يافتند. در دوره قاجار، ما درگير دو جنگ با اروپاييان شديم، كه نظامات سنّتى ما نتوانست پيروز از جنگ خارج شود. به رغم وجود رسالههاى جهاديه و توجيههاى ديني براى جنگ با روسها، بازى خوردن سياستمداران ايرانى از سوى فرانسه و انگليس و ناتوانى نظام سنّتى ايران، موجبات شكست را فراهم كرد، و در نتيجه دولت بيش از پيش تضعيف شد، و اين ضعف در رويكرد نظام قاجارى به نظامات تمدن بورژوازى غرب تشديد شد.
بعد از فتحعلى شاه، شاهان قاجار از علماى دينى فاصله بيشتر گرفتند. اين شكاف بين دين و دولت زمينهاى براى ظهور تام و تمام انحطاط مرحلهاى از تمدن اسلامى، و نيز ورود تمدن و فرهنگ جهانى مدرن غرب به ايران شد. ورود تمدن جهانى غرب باعث بهوجود آمدن طبقه جديدى از تجددگرايان و روشنفكران شد، و بزرگان آنها امثال سيدجمالالدين اسدآبادى، ملكمخان ناظمالدوله، ميرزا فتحعلى آخوندزاده و ميرزا يوسف خان مستشارالدوله و... بودند. در كنار اين طبقه، دستهاى از سنتگرايان متجدد ظهور كردند، و تحتتأثير تفكر غربى، سعى داشتند اسلام را با تمدن غرب تطبيق دهند، مانند ميرزاى نايينى كه كتاب «تنبيهالامه و تنزيهالمله» را تحتتأثير جو غالب افكار عمومىِ عصر روشنگرى در باب ترقى و نظريه پيشرفت، و از جمله دموكراسى غربى به رشته تحرير درميآورد، و قصد داشت دموكراسى اروپايى را توجيه شرعى و شيعى كند! وى پارلمانتاريسم (شورا)، برابرى (مساوات)، آزادى (حريت) عليالخصوص آزادى بيان و مطبوعات را به صورت سربسته ميپذيرد. اين پذيرش مورد قبول علماى سنتى مانند «شيخ فضلالله نورى» و «سيدمحمدكاظم يزدى» واقع نميشود. در نتيجه نزاع اول علما در باب آزادى عامه در برابر ظلمه، عدالتخانه، مجلس شورا براى مقيد كردن حكومت، تبديل به يك نوع گرايش نظام ليبرال دموكراسى لائيك و سكولار از سوى روشنفكرانى همچون «تقيزاده» و «كسروى» ميشود. البته اين جريان موفقيتى نسبى در اخذ مدرنيسم غربى و نظام نو، و ادغام در نظام جهانى به دست ميآورد، اما بهطور سطحى، زيرا هنوز زمينه دموكراسى ليبرال در ايران به وجود نيامده بود. از اينجا استبداد مدرن با صورت ظاهرى نهادهاى مدرن غربى پيوند پيدا ميكند، اما اين نهادها محتوا و باطن بومى و محلى نداشته، حتى روشنفكرى جديد نيز سطحى بود، و فاقد عمق و اصالت غربى. پس از جنگهاى ايران و روس و دوگانگى و تضاد دايم علماى دينى و سياستمداران، زمينههاى انقلاب مشروطه آغاز ميشود، البته با تكوين طبقاتى جديد. در اين طبقات نوگرا، ذهنيتى دوگانه و پريشان از هر دو گروه سابقالذكر نمايندگانى حضور داشتند.
در اين زمان نهضت ترجمه آثار فرهنگى غرب آغاز ميشود، و در نتيجه يك دوگانگى فرهنگى ميان سنتگرايى و تجددگرايى در ايران متولد ميشود. آيينهاى ميشكند و دو تكه ميشود! تكهاى به اسلام و سنت علاقهمند است، و تكهاى ديگر به توسعه غرب و ايدئولوژى مترقى توجه دارد. از اينجا ميكوشد ايندو را در يك صورت واحد، جمع كند. در اين دوره برزخى و پريشانى، اسلامگرايان دچار بحران شده، و نميتوانند غرب را كاملاً توجيه موجه كنند، و نه ميتوانند آن را ناديده بگيرند، زيرا نيازمند تكنولوژى و دانش غربى هستند، و از سوى ديگر نيز نميتوانند مطلقاً آن را پذيرا شوند، چون اسلام را عملاً به گوشهاى ميراند، و از صحنه زندگى حذف ميكند. آنها دچار يك وضعيت تناقضآميز ميشوند، كه نميتوانند بين ايندو، وحدتى ايجاد نمايند. نزاع بين جريان لائيك و جريان سنتى از 150 سال پيش آغاز شد، و 100 سال آن كاملاً آشكار سپرى ميشود. بعد از اعدام مرحوم «شيخ فضلالله نورى»، شكست مشروطه و عملى نبودن برخى از اصول قانون اساسى (نظارت علماى دينى بر قوانين موضوعه) علما به حوزههاى سنتى علوم دينى بازگشته، و ديگر تا مدتها وارد سياست نميشوند. هر شخصيتى از علما كه وارد جريان سياست ميشود؛ مانند مرحوم مدرس و آيتالله كاشانى تقريباً تنها مانده، و مورد حمايت تنه اصلى جريان اسلامگرايى سنتى قرار نميگيرد. البته هيچكدام از جريانهاى (لائيك و اسلامگرا) بعد از فتنه و ملحمه مشروطه، نتوانستند سياستهاى خود را بهطور تمام عيار اجرا كنند، بلكه يك جريان سياسى وابسته به امريكا و انگليس بعد از كودتا، و ناتوانى رجال سياسى براى تحقق مشروطه كه هم تظاهر به ديندارى و فرهنگ ملى داشته، و هم متظاهر به طرفدارى از غرب بود، حكومت را به چنگ آورد. البته بعضى از روشنفكران و علماى متوسطالحال نيز همكاريهاى خفيفى با اين جريان داشتند.
● برخى به يك هويت فرهنگى يكنواخت و واحد و يكسان معتقدند، نظر شما در اينباره چيست؟
هويت فرهنگى يكنواخت، به معناى اين نيست كه شما دچار تعدد و تكثر هويتهاى جزيى نيستيد. در تمدن اسلامى ايرانيان ماقبل مشروطه شاهد چهار، پنج جريان تفكر و انديشه اصلى و دهها جريان بزرگ ديگر بودهايم. فيلسوفان مشاء، فيلسوفان اشراق، صفويه و متكلمان اهل مباحث نظرى و در كنار اين چهار جريان نيز فقيهان يا به اصطلاح دينى حوزوى، علما هم وجود داشتهاند.
اينها جريانهاى متعددى بودهاند؛ ولى همه آنها در عين حال در جستوجوى يك هويت واحد بودهاند، و به دنبال يك پرسش؛ مثلاً درباره توحيد و اسما الهى مبدأ و معاد نيز نحوه اعمال مؤمنان و انسانها اينها پرسشهاى مشترك اين افراد و جريانهاى فكرى بوده است، كه البته هركس به روش ـ راه و رسم ـ خود به اين پرسشها پاسخ گفته است.
پس در هر تمدنى با يك هويت يكسان و كلى مواجه هستيم، ولى هويتهاى جزيى متكثر نيز وجود داشته و دارد. افراد مختلف هركدام يك سخن ميگويند، و همانگونه كه گفتهاند، راه به سوى خدا (طريق اليالله) به مدد انفاس خلايق است. پس ما مسلمانان نيز در گذشته داراى يك هويت كلى بودهايم، كه نزديك به مفهوم ماهيت فرهنگى در اصطلاح فلاسفه است، و در ضمن داراى تيپهاى فرهنگى متفاوتى نيز هستيم. قبل از برخورد تمدن اسلامى ايرانى با غرب، داراى يك هويت اسلامى، هرچند ناخالص و گهگاه آميخته به فرهنگ اساطيرى و يونانى بودهايم، كه در اين اواخر، دچار انحطاطى جدى و اساسى شده بود؛ اما سرانجام به دورهاى انتقال يافتيم كه در آن از يكسو عده محدودى هنوز به آن هويت فرهنگى گذشته اصيل پايبندند، و عدهاى تحتتأثير فرهنگهاى جديد غربى قرار گرفتند، و خود را در عالم ديگر غير از احساس اسلام و ايران ميكنند، و معتقد هستند كه بهشت و خوشبختى در آينده غربى و دنياى مدرن است، و بايد با معيارهاى غربى زيست، و به عبارتى از فرق سر تا نوك پا بايد غربى شد، و يا علوم غربى را آموخت، تا توسعه يافت و رستگار شد، و در نتيجه به موجودى با ارزش و قابل قبول در جهان معاصر بدل شد. بنابراين در اينجا اعتقاد به هويت يكسان و واحد در كشور ما مفهومى ندارد.
البته تمدن كنونى غربى، و همه فرهنگهاى غالب و قدرتمند گذشته يك نوع ميلى به يكسانسازى فرهنگى و هويت يكسان و واحد دارند. از نظر آنهايى كه وابسته به آن هويت فرهنگى يكسان مهاجماند، اين چيز خوبى است و نبايد با فرهنگ بيگانه ستيز كرد، بلكه بايد ارتباطى مبتنى بر تساهل و سازگارى و همزيستى ايجاد كرد. اما از ديدگاه ايرانى بومگرايانه، فرهنگ غرب، هويت اسلامى و ايرانى ما را گرفته، و به بحرانى عميق دچار كرده است، و اگر وضع يكسانكننده ادامه يابد، ما نيز انسانى خواهيم شد همانند انسان غربى؛ ولى با خصايص مخصوص به خود؛ مانند روسها، يونانيها و ديگران.
چه بسا مرزها نيز برداشته شوند، و يكسانى فيزيولوژيك و پسيكولوژيك هم همراه با وحدت فرهنگى تحقق يابد، يعنى سياه، سفيد، زرد و سرخ با هم آميزش كنند، و كره زمين پر از انسانهاى چند رگه شود؛ يعنى از نظر نژادى نيز تركيب شده به نوعى وحدت نژادى برسيم؛ از نظر مذهبى و اعتقادى هم همينطور؛ يعنى دينى تركيبيافته از بوديسم، هندوئيسم، تائوئيسم، يهوديت، اسلام و مسيحيت؛ چنانكه در امريكا و اروپا ميبينيم، داشته باشيم، و بدينسان به يك مذهب جديد دست پيدا كنيم. هماهنگ با فرهنگ مدرن يا پست مدرن غربى، چيزى كه هم اكنون، برخى در صدد پديد آوردن آنها هستند. آنها ميگويند هويت و اعتقاد بودايى، هندو، اسلام و غيره را دريافت كرده، و يك مذهب و ايدئولوژيى جهانى درست كنيم. البته از ديدگاه آنها اين مذهب اصيلى نيست كه كاركرد آخرتگرايانه داشته باشد؛ بلكه از آنجايى كه ايشان تفكر لاييك و سكولار را مهمترين اصل در دوران كنونى ميدانند، اين مذهب تلفيقى را صرفاً به عنوان وسيلهاي براى پاسخگويى به نياز بشر به خدا ضرورى ميدانند، تا انسان احساس بيخدايى و تنهايى نكند. اساساً از نظر آنها عقل، ذهن و انديشه قوى، ديگر نياز به خدا و مذهب ندارد! البته اين نظر، توهمى مضاعف و نوعى تاريكانديشى و جهالت مدرن و پست مدرن بيش نيست. در واقع حدوث اين مهم و پيدايى اين افكار، بنابر فروپاشى اديان شرقى است، كه اهميت يافته است. بههرحال ميبينيم يك تئورى از پيش تعيينشده يكسانساز و همترازكننده وجود دارد، و حتى نويسندهاى به نام «فوكوياما» كه كتاب «پايان تاريخ و واپسين انسان» را نوشت، و از پيروزى قريبالوقوع نظامهاى ليبرال و دموكراسى غرب و سقوط كمونيسم و ديگر ايدئولوژيها سخن گفت، نظريهاش محمل ذهنى و خيالى و وهمى تئوريهاى يكپارچهساز جهانى «بوش»، «ريگان» و «كيسينجر» است. ما امروز شاهد سلطه يافتن غرب و امپرياليسم بر جهان هستيم، و نام اين سيطره را روشنفكران غربزده ايرانى تفوق نظام بهداشتى و قانونى امريكا در نظم نوين جهانى گذاشتهاند.
● تفاوت ميان هويت فرهنگى و ماهيت فرهنگى از مباحث مهم چند سال اخير بوده است، برخى ميان هويت و ماهيت فرهنگى تفاوتهايى قائلاند، و برخى معتقد به يكسانى آنها هستند. نظر شما در اينباره چيست؟
هويت اشاره به وجود شخصيت عينى و خارجى اشيا دارد. به عبارتى حقيقت جزيى و شخصى را فلاسفه، هويت گفتهاند. ماهيت اشاره به حقيقت اشيا دارد، و چيزى است كه با آن «شىء»، «شىء» ميشود، و وجود پيدا ميكند.
ماهيت پرسش از كليت يك چيز است؛ اما هويت بيشتر جنبه بروز و ظهور عينى و جزيى موجودات است، و ماهيت فلسفى و منطقى، داراى مفهوم انتزاعى است. زمانيكه ميگوييم انسان، حيوان ناطق است به همه افراد انسان دلالت دارد. زمانى كه سخن از تعريف فرهنگ دينى به ميان ميآيد كه مبتنى بر اعتقاد به خدا، و تعهد عملى به احكام الهى است، صحبت از يك ماهيت فرهنگى بدون مشخصات جزيى هويتى است؛ اما وقتى سخن از ديندارى و مسلمان بودن يك انسان مشخص و اصول و فروع و ويژگيهاى اين ديندارى ميشود، يك تعريف هويتى است و شخصيت فرهنگى فرد و جامعه ما را در برابر وضع موجود بيان ميكند، و يا زمانى كه صحبت از هويت شيعى است، اشاره به اعتقاد به امام عليعليهالسلام و 11 جانشين او دارد.
● با توجه به گسترش ارتباطات كه به زعم عدهاى، حدوث دهكده جهانى را سبب شده است، آيا هنوز ميتوانيم به وجود يك هويت فرهنگى مبتنى بر فرهنگ اسلامى ايرانى اميدوار و معتقد بود؟
فرهنگ معاصر ايرانى در حال حاضر يك فرهنگ اختلاطى و تركيبى است. در گذشته اگرچه همواره مرزهاى جغرافيايى ايران در حال گسترش و يا كوچك شدن بوده است؛ اما با وجود اين تمدن ايرانى همواره در ادوار مختلف قدرت و وحدت خود را حفظ كرده است. قبل از اسلام ايرانيان تمدن خود را در زرتشت يافتند، و آيين مزديسنا و اوستايى آيين و تمدن ايرانيان قبل از اسلام بوده است.
در دورههاى اسلامى هنگامى كه آيين زرتشتى در عصر ساسانى به انحطاط تمام عيارى رسيد، ايرانيان هويت و تمدن خود را در اسلام يافتند؛ البته دوره دوم اسلامى بعد از مغول در تشيع و زبان فارسى، هويت متمايز ايرانى نمود بيشترى مييابد. (ضمن تعلق به خانواده بزرگ اسلامى) پس در هر دوره داراى يك هويت قدرتمند و مؤثر بودهايم. «هويت فرهنگى» از جنس انديشه و تفكر است، و ايرانى نيز از جنس قوم و تبار است، نهايتاً اين قوم نيز بايد مانند هر قوم و تبارى داراى هويت فكرى باشد، و اين هويتها، واقعى و راستين هستند نه قلابى و ساختگى؛ زيرا شخصيت تاريخى انسانها بايد در ساحت انديشه و هويت فرهنگى تعين و تشخص پيدا كند. بإ؛ اين هويت است كه انسان از دودلى و دوگانگى خارج ميشود، و قرار ميگيرد.
زمانىكه آيين زرتشتى دچار انحطاط شد، مردم ايران در عصر ساسانى در جستوجوى هويت نويى بودند. نفوذ آيين هندو بودايى و دين مسيحى و يهودى در برخى نقاط ايران، بيربط با اين جستوجو نبود، تا اينكه اسلام ظاهر شد و مردمان بدان گرويدند. آيين شهريارى دين بهى، جاى خويش را به آيين ولايت امامان معصوم شيعه داد و در تاريخ، اغلب به آيين شهريارى تأويل ميشد، تا آنكه در عصر مشروطيت در نظر اقليتى هر دو آيين مشروعيت خود را از دست دادند، و يك خانهتكانى سياسى در اين دوران برخورد تمدن اسلامى ايران با تمدن غربى اروپا به وقوع پيوست، و آيين و راه و رسم دموكراسى نيمهليبرالى ـ نيمهسنتى موضوعيت يافت؛ در حاليكه انديشه دموكراسى دو ايدئولوژيك ترقى بنيادى اصيل در روح ايرانى نداشت، و بدين دليل سرانجام به آيين شهريارى بازگشت، اما اينبار بسيار منحطتر از عصر قاجار. همواره روح ايرانى با تفكر ولايى و فرهى و يا برين آنها آيين شهريارى تجانس داشته است. ايران و حكمرانان بايد وجاهت و حجيت اسرارآميزى ميداشتند، تا مقبول واقع ميشدند.
● برخى معتقدند دموكراسى يك مسئله جهانى است، و شرق و غربى ندارد. آيا اين درست است؟
اين دروغ بزرگى است. دموكراسى سياسى، مبتنى به اصول و قوانين خودبينانه نيهيليستى و اصول فرهنگ غربى است. دموكراسى ليبرال چيزى نيست كه بتوان آن را با ولايت فقيه و حتى آيين فرهى شهريارى گذشته و نهايتاً ولايت معصومان جمع كرد؛ زيرا ولايت فقيه ذاتاً منافى دموكراسى ليبرال است، و اين در آينده بيشتر نمود خواهد يافت، و جامعه را دچار تناقض و بحران شديد خواهد كرد، و اكنون اين بحران بهطور جدى آغاز شده است. برخى تصوّر ميكنند كه انتخابات و ريختن رأى در صندوق به معنى دموكراسى است. اين تصور از پريشانى مصونيت فرهنگى و تاريخى ما نشأت ميگيرد اينكه ما در انتخابات شركت ميكنيم به معنى دمكراتيك بودن ما نيست. شرط دمكرات بودن ليبرال بودن و دنيوى و سكولار بودن است كه هنوز ما چنين نشدهايم، هرچند خانهتكانى كردهايم. انتخاب كردن به معنى قبول و بيعت در اسلام اوليه و اصيل نيز وجود داشته است؛ مثلاً امامان معصوم عليهمالسلام را همه مؤمنان شيعه قبول كرده، و با آنها مستقيماً يا غيرمستقيم بيعت ميكردند. با اينكه صندوق آرا وجود نداشته است، ولى اين خود نوعى انتخاب ضمنى است، پس در هر تمدن انتخاب وجود دارد؛ ولى هر انتخابى دموكراتيك با مميزه سكولار و ليبرال نيست. اشتباه بسيارى از روزنامهنگاران نيز همين است، كه فكر ميكنند، چون در جمهورى اسلامى انتخابات است، پس ما نيز دمكرات هستيم، نخير! ما هنوز به رغم همه بحرانها مسلمان و شيعه هستيم و بسيارى از مردم ما هنوز از سر درد دين و تكليف شرعى در انتخابات شركت ميكنند.
اين سخنان را به معنى طرفدارى از مخالفان يا موافقان سياسى دمكراسى تلقى نفرماييد، بحث بنده كاملاً فلسفى است، و ربطى به مناقشههاى سياسى روز ندارد. من ميگويم و اعتقاد دارم كه دمكراسى شرط اساسى دنيوى شدن است، و ما هنوز چنين نشدهايم.
جالب اين است كه هنوز قويترين بخش هويت و فرهنگ كنونى و جديترين فعل و كنش ما در جهان مدرن كنونى نيز از اسلام گرفته شده است. بههرحال هويت فرهنگي ما اسلام با اجتهادهاى شيعى و ايرانى است.اما مسئله مهم كمرنگ شدن اين هويت در ذهن بخش عظيمى از روشنفكران مدرن دينى و سكولار ما است.پس از اين معضل مهم، مسئله ديگر بهوجود آمدن اضطرارهاى بزرگ پيش روى ما است، كه ما را وادار ميكند تا بنابر ضرورتها عمل كنيم؛ لذا به نوعى روزمرگى دچار شدهايم. ما به هويتهاى خود بيتوجه و آن را بيارزش تلقى كردهايم؛ ولايت را با استبداد اشتباه ميگيريم، و دموكراسى را با اسلام يكى ميكنيم، اما بههرحال هنوز اُنس بيشترى نسبت به امام حسينعلي عليهالسلام در مراتب پايينتر نسبت به حافظ، مولانا و علمايى كه حافظ تشيع راستين بودهاند؛ داريم تا «دكارت» و «هگل». حال نكته قابل تأمل اين است كه اگر ما امام حسين عليهالسلام را از دست بدهيم، توانايى و استعداد بهدستآورى «دكارت» را پيدا نميكنيم.
6 شهریور 1385
معمولاً سؤال در باب يك موضوع زمانى طرح ميشود كه دچار نقصان و پريشانى شده باشد. هويت فرهنگى، نوعى پرسش براى جستوجوى خودآگاهى شخصيت فرهنگى تاريخى است، تا بدانيم كه هستيم و از كجا و بهر چه آمدهايم. در طول 100 سال اخير كه بحران و انحطاط فرهنگى در ايران بهوجود آمده است، متفكران و انديشمندان بسيارى از سيدجمالالدين اسدآبادى تا دكتر شريعتى، درباره آن سؤالاتى طرح كردهاند. اين پرسشها بيشتر از سوى انديشمندانى بوده، كه از حوزههاى مدرن پا به عرصه تفكر گذاشته بودند، اما در برابر آنها بودهاند، متفكرانى كه داراى هويت بوده، و هويت فرهنگى ملت خود را به وضوح ميشناختند. اين بزرگان هويت فرهنگى تاريخى قوم خود را گم نكرده بودند. شخصيتى مانند امام خمينيرحمةالله كه داراى هويت بوده، پرسش كمترى درباره هويت دارد؛ زيرا خود داراى يك شخصيت و مرجعيت دينى است. اين بزرگان بيشتر نگران دورى قوم ايرانى از سرچشمههاى اصيل فرهنگى خود بودهاند. بنابراين معمولاً پرسش درباره بحران هويت، معنويت و بحران فرهنگى از سوى كسانى طرح ميشود، كه خود دچار اين بحرانها هستند. مسئلهاى كه براى امام مطرح بوده است، دورى از اسلام است. اين بدان معنى نيست كه اسلام به عنوان هويت تاريخى و قومى ايرانيان در هزاروچهارصد سال اخير براى ايشان ناشناخته باشد، بلكه ايشان هويت ايرانى و دينى ما را اسلام ميداند، و پاسخ پرسشهاى موجود در اين باب نيز براى ايشان روشن است، اما نسل روشنفكر متجدد و مدرن كه اسلام و سنتهاى كهن خويش را از كف داده، و هويت مدرن اصيل تازهاى را نيز به دست نياورده است، اساسيترين و دردناكترين پرسشهايش درباره هويت تاريخى فرهنگى و هنرى خويش است.
امروزه بيشتر جوانان، دچار چنين دردهايى بوده، و در يك عالم برزخى مبهم و تاريك بهسر ميبرند. اين نسل از سويى توان دل كندن تمام عيار از سنت دينى گذشته را ندارد، و از سوى ديگر زمينه تجدّد و مدرنگرايى مطلق را دارد. در اين مرحله آنها توان خود را بيشتر براي يافتن راهها و تئوريهايى بهكار ميگيرند، تا بتوانند بهوسيله آنها اين دو هويت متباين و متضاد را در كنار يكديگر قرار داده و بپذيرند، مانند دو جريان سياسى كه امروزه به راست و چپ تعبير ميشود، يك جريان بهسوى مدرنيته و تجددگرايى محض در حركت است، و دستهاى ديگر معتقد به سنتگرايى است؛ البته با درجات و طيفهاى مختلف كه گاهى حالت تأليفى و تركيبى پيدا ميكند، مانند جريانهاى سنتى و مدرن اسلامى كه در قطب ديگر جريانهاى راست و چپ مدرن لائيك قرار ميگيرند.
پس ما داراى دو جريان هستيم كه سعى دارند دو فرهنگ (سنتى و مدرن) را به يك حالت تعادل و جمعى متناسب با جهان مدرن كنونى برساند. اين بدان معنى است كه سياستمداران، مانند بيل كلينتون يا ژاك شيراك و امثال آنها كاملاً و صددرصد مدرن يا سنتى فكر نميكنند، بلكه در يك حالت بينابينى و ميانى قرار دارند كه البته ريشه در بحرانيترين مسايل عصر حاضر كشورهاى نيمهسنتى و نيمهمدرن دارد. بحران هويتى كه ما با آن دست به گريبان هستيم، و حتّى در سياستهاى خارجى و داخلى گهگاه دوگانه است، كه به شكل سنّتگرا يا مدرنگرا نمايان ميشود. همين دوگانگى، سياستهاى غرب در قبال ما را نيز دچار آشفتگى كرده است، لذا آنهإ؛ تاكنون نتوانستهاند به موضعى روشن در برابر ما دست يابند.
بحران دوگانهاى را كه ما در ايران شاهد آن هستيم در غرب به اين صورت وجود ندارد. آنها با يك بحران واحد مواجهاند، كه همه آن را احساس ميكنند، ولى در بحران ما نوعى دوگانگى وجود دارد. از يكسو، بحرانى وجود دارد كه از خود ما حاصل شده و بومى و محلى است، و آن انحطاط و عقيم شدن بخش بزرگ فرهنگ سنتى و ايرانى ـ اسلامى است، كه نياز به احيا دارد، و از سوى ديگر بحرانى است كه با ورود غرب در معادلات سنّتى و بومى ما بهوجود آمده است، و از مهمترين دلايل آن گسترش تكنولوژى، صنعت و بهخصوص فرهنگ و ارتباطات جديد است.
● هويت فرهنگى از عناصر متعددى بهوجود ميآيد، اين عناصر كداماند؟
هر هويتى داراى اصول و فروع است. بنده بهجاى واژه عناصر از كلمات «اصول» و «فروع» و شئون فرهنگى استفاده ميكنم. چهار گروه متفكران سنتى ما، يعنى فيلسوفان مشاء، فيلسوفان اشراق، عرفا و متكلمين به مباحث اصولى، مانند توحيد و اسما و صفات الهى و معاد و نبوت و غيره ميپرداختند، و همواره در صدد طرح سؤالاتى در اين باب بودهاند، و طبيعتاً به جوابهايى نيز دست مييافتند، مثلاً درباره مبدأ و معاد هركدام به نحوى سؤال طرح كرده، و به روشى خاص به دنبال پاسخ آن بودهاند، اما همه اين سؤالات در ضمن هويت فرهنگى ثابت ما، يعنى اسلام بوده است، زيرا فرهنگ اسلام در اين 14 قرن، زنده و فعال و هويت فرهنگى مشخص ما بوده است. البته در اين دوران نيز در قلمرو علوم و معارف، عدهاى به سنت و قرآن رجوع كرده، و خود را وابسته به شريعت ميدانند، ولى عدهاى ديگر مانند عرفا و فلاسفه آزادانديشتر هستند، و به آراى ملل ديگر [علوم اوايل] نيز توجه دارند؛ لذا علوم عقليه گهگاه در مقابل علوم شرعيه قرار ميگيرند، اما آنقدر هويت دينى و اسلامى ما روشن است كه نهايتاً هر دو علوم درصدد احيا و بسط هويت دينى و اسلامى مسلمانان هستند. پس اين چهار گروه در كنار تفكر فقهى كه به احكام عملى شريعت، و نحوه عمل به آنها مربوط است به اصول و فروع، و تفصيل هويت فرهنگ اقوام مسلمان ميپردازند، و بهرغم پاسخهاى متكثر «جهت» نسبتاً واحد است.
● سير تاريخى هويت فرهنگ ايرانى را از پيش از اسلام تا قبل از انقلاب اسلامى چگونه ارزيابى ميكنيد؟
اصولاً ما مذهبيترين مردم دنيا هستيم؛ يعنى داراى يك تمدن هشت هزار ساله مذهبى هستيم، من هيچ تمدنى را در دنيا به مانند ايران به اين اندازه در تقيد به مذهب، و معصوم نديدهام؛ مثلاً يكى از احكام عملى اسلام، حجاب است كه بنيادهاى مابعدالطبيعى و حكمى در قلمرو عرفان نيز دارد. هيچ قومى مانند ايرانيان تا اين حد به معنا و مفهوم معصومانه حجاب توجه نداشته است؛ چرا كه ما هيچ زن برهنهاى را نميتوانيم در تمدن عصر اوستايى و زرتشت بيابيم. بعد از اسلام، مسلمانان ايرانى نقش عظيمى در فرهنگ و تمدن اسلامى ايفا كرده، و وجود خود را در متن هويت فرهنگى و سنّت قدسى و ملكوتى اسلام يافتند و معنى كردند. بهخصوص وقتى كه قديسان و ايزدان هفتگانه زرتشت [امشاسپندان] را در وجود 14 معصوم و 12 معصوم و يا هفت معصوم در عرف شيعه اسماعيلى يافتند، پس نوعى هماهنگى و تطابق بين قبل از اسلام ايران يا بعد از اسلام، بهخصوص در تشيع وجود دارد. خواست فطرى ايرانيان اين بود كه اندك اندك بهسوى تشيع گرايش يابند. اين روند ابتدا در قرون اوليه اسلامى از شمال ايران آغاز شد، و به تدريج بقيه ايران را نيز به نسبت حصول آزادى اعتقادى فراگرفت. پس هويت دينى بعد از اسلام در تشيع تشخّص كاملى پيدا كرد، و ايرانيان گمشده معنوى خويش را در اسلام شيعى يافتند. در دوره قاجار، ما درگير دو جنگ با اروپاييان شديم، كه نظامات سنّتى ما نتوانست پيروز از جنگ خارج شود. به رغم وجود رسالههاى جهاديه و توجيههاى ديني براى جنگ با روسها، بازى خوردن سياستمداران ايرانى از سوى فرانسه و انگليس و ناتوانى نظام سنّتى ايران، موجبات شكست را فراهم كرد، و در نتيجه دولت بيش از پيش تضعيف شد، و اين ضعف در رويكرد نظام قاجارى به نظامات تمدن بورژوازى غرب تشديد شد.
بعد از فتحعلى شاه، شاهان قاجار از علماى دينى فاصله بيشتر گرفتند. اين شكاف بين دين و دولت زمينهاى براى ظهور تام و تمام انحطاط مرحلهاى از تمدن اسلامى، و نيز ورود تمدن و فرهنگ جهانى مدرن غرب به ايران شد. ورود تمدن جهانى غرب باعث بهوجود آمدن طبقه جديدى از تجددگرايان و روشنفكران شد، و بزرگان آنها امثال سيدجمالالدين اسدآبادى، ملكمخان ناظمالدوله، ميرزا فتحعلى آخوندزاده و ميرزا يوسف خان مستشارالدوله و... بودند. در كنار اين طبقه، دستهاى از سنتگرايان متجدد ظهور كردند، و تحتتأثير تفكر غربى، سعى داشتند اسلام را با تمدن غرب تطبيق دهند، مانند ميرزاى نايينى كه كتاب «تنبيهالامه و تنزيهالمله» را تحتتأثير جو غالب افكار عمومىِ عصر روشنگرى در باب ترقى و نظريه پيشرفت، و از جمله دموكراسى غربى به رشته تحرير درميآورد، و قصد داشت دموكراسى اروپايى را توجيه شرعى و شيعى كند! وى پارلمانتاريسم (شورا)، برابرى (مساوات)، آزادى (حريت) عليالخصوص آزادى بيان و مطبوعات را به صورت سربسته ميپذيرد. اين پذيرش مورد قبول علماى سنتى مانند «شيخ فضلالله نورى» و «سيدمحمدكاظم يزدى» واقع نميشود. در نتيجه نزاع اول علما در باب آزادى عامه در برابر ظلمه، عدالتخانه، مجلس شورا براى مقيد كردن حكومت، تبديل به يك نوع گرايش نظام ليبرال دموكراسى لائيك و سكولار از سوى روشنفكرانى همچون «تقيزاده» و «كسروى» ميشود. البته اين جريان موفقيتى نسبى در اخذ مدرنيسم غربى و نظام نو، و ادغام در نظام جهانى به دست ميآورد، اما بهطور سطحى، زيرا هنوز زمينه دموكراسى ليبرال در ايران به وجود نيامده بود. از اينجا استبداد مدرن با صورت ظاهرى نهادهاى مدرن غربى پيوند پيدا ميكند، اما اين نهادها محتوا و باطن بومى و محلى نداشته، حتى روشنفكرى جديد نيز سطحى بود، و فاقد عمق و اصالت غربى. پس از جنگهاى ايران و روس و دوگانگى و تضاد دايم علماى دينى و سياستمداران، زمينههاى انقلاب مشروطه آغاز ميشود، البته با تكوين طبقاتى جديد. در اين طبقات نوگرا، ذهنيتى دوگانه و پريشان از هر دو گروه سابقالذكر نمايندگانى حضور داشتند.
در اين زمان نهضت ترجمه آثار فرهنگى غرب آغاز ميشود، و در نتيجه يك دوگانگى فرهنگى ميان سنتگرايى و تجددگرايى در ايران متولد ميشود. آيينهاى ميشكند و دو تكه ميشود! تكهاى به اسلام و سنت علاقهمند است، و تكهاى ديگر به توسعه غرب و ايدئولوژى مترقى توجه دارد. از اينجا ميكوشد ايندو را در يك صورت واحد، جمع كند. در اين دوره برزخى و پريشانى، اسلامگرايان دچار بحران شده، و نميتوانند غرب را كاملاً توجيه موجه كنند، و نه ميتوانند آن را ناديده بگيرند، زيرا نيازمند تكنولوژى و دانش غربى هستند، و از سوى ديگر نيز نميتوانند مطلقاً آن را پذيرا شوند، چون اسلام را عملاً به گوشهاى ميراند، و از صحنه زندگى حذف ميكند. آنها دچار يك وضعيت تناقضآميز ميشوند، كه نميتوانند بين ايندو، وحدتى ايجاد نمايند. نزاع بين جريان لائيك و جريان سنتى از 150 سال پيش آغاز شد، و 100 سال آن كاملاً آشكار سپرى ميشود. بعد از اعدام مرحوم «شيخ فضلالله نورى»، شكست مشروطه و عملى نبودن برخى از اصول قانون اساسى (نظارت علماى دينى بر قوانين موضوعه) علما به حوزههاى سنتى علوم دينى بازگشته، و ديگر تا مدتها وارد سياست نميشوند. هر شخصيتى از علما كه وارد جريان سياست ميشود؛ مانند مرحوم مدرس و آيتالله كاشانى تقريباً تنها مانده، و مورد حمايت تنه اصلى جريان اسلامگرايى سنتى قرار نميگيرد. البته هيچكدام از جريانهاى (لائيك و اسلامگرا) بعد از فتنه و ملحمه مشروطه، نتوانستند سياستهاى خود را بهطور تمام عيار اجرا كنند، بلكه يك جريان سياسى وابسته به امريكا و انگليس بعد از كودتا، و ناتوانى رجال سياسى براى تحقق مشروطه كه هم تظاهر به ديندارى و فرهنگ ملى داشته، و هم متظاهر به طرفدارى از غرب بود، حكومت را به چنگ آورد. البته بعضى از روشنفكران و علماى متوسطالحال نيز همكاريهاى خفيفى با اين جريان داشتند.
● برخى به يك هويت فرهنگى يكنواخت و واحد و يكسان معتقدند، نظر شما در اينباره چيست؟
هويت فرهنگى يكنواخت، به معناى اين نيست كه شما دچار تعدد و تكثر هويتهاى جزيى نيستيد. در تمدن اسلامى ايرانيان ماقبل مشروطه شاهد چهار، پنج جريان تفكر و انديشه اصلى و دهها جريان بزرگ ديگر بودهايم. فيلسوفان مشاء، فيلسوفان اشراق، صفويه و متكلمان اهل مباحث نظرى و در كنار اين چهار جريان نيز فقيهان يا به اصطلاح دينى حوزوى، علما هم وجود داشتهاند.
اينها جريانهاى متعددى بودهاند؛ ولى همه آنها در عين حال در جستوجوى يك هويت واحد بودهاند، و به دنبال يك پرسش؛ مثلاً درباره توحيد و اسما الهى مبدأ و معاد نيز نحوه اعمال مؤمنان و انسانها اينها پرسشهاى مشترك اين افراد و جريانهاى فكرى بوده است، كه البته هركس به روش ـ راه و رسم ـ خود به اين پرسشها پاسخ گفته است.
پس در هر تمدنى با يك هويت يكسان و كلى مواجه هستيم، ولى هويتهاى جزيى متكثر نيز وجود داشته و دارد. افراد مختلف هركدام يك سخن ميگويند، و همانگونه كه گفتهاند، راه به سوى خدا (طريق اليالله) به مدد انفاس خلايق است. پس ما مسلمانان نيز در گذشته داراى يك هويت كلى بودهايم، كه نزديك به مفهوم ماهيت فرهنگى در اصطلاح فلاسفه است، و در ضمن داراى تيپهاى فرهنگى متفاوتى نيز هستيم. قبل از برخورد تمدن اسلامى ايرانى با غرب، داراى يك هويت اسلامى، هرچند ناخالص و گهگاه آميخته به فرهنگ اساطيرى و يونانى بودهايم، كه در اين اواخر، دچار انحطاطى جدى و اساسى شده بود؛ اما سرانجام به دورهاى انتقال يافتيم كه در آن از يكسو عده محدودى هنوز به آن هويت فرهنگى گذشته اصيل پايبندند، و عدهاى تحتتأثير فرهنگهاى جديد غربى قرار گرفتند، و خود را در عالم ديگر غير از احساس اسلام و ايران ميكنند، و معتقد هستند كه بهشت و خوشبختى در آينده غربى و دنياى مدرن است، و بايد با معيارهاى غربى زيست، و به عبارتى از فرق سر تا نوك پا بايد غربى شد، و يا علوم غربى را آموخت، تا توسعه يافت و رستگار شد، و در نتيجه به موجودى با ارزش و قابل قبول در جهان معاصر بدل شد. بنابراين در اينجا اعتقاد به هويت يكسان و واحد در كشور ما مفهومى ندارد.
البته تمدن كنونى غربى، و همه فرهنگهاى غالب و قدرتمند گذشته يك نوع ميلى به يكسانسازى فرهنگى و هويت يكسان و واحد دارند. از نظر آنهايى كه وابسته به آن هويت فرهنگى يكسان مهاجماند، اين چيز خوبى است و نبايد با فرهنگ بيگانه ستيز كرد، بلكه بايد ارتباطى مبتنى بر تساهل و سازگارى و همزيستى ايجاد كرد. اما از ديدگاه ايرانى بومگرايانه، فرهنگ غرب، هويت اسلامى و ايرانى ما را گرفته، و به بحرانى عميق دچار كرده است، و اگر وضع يكسانكننده ادامه يابد، ما نيز انسانى خواهيم شد همانند انسان غربى؛ ولى با خصايص مخصوص به خود؛ مانند روسها، يونانيها و ديگران.
چه بسا مرزها نيز برداشته شوند، و يكسانى فيزيولوژيك و پسيكولوژيك هم همراه با وحدت فرهنگى تحقق يابد، يعنى سياه، سفيد، زرد و سرخ با هم آميزش كنند، و كره زمين پر از انسانهاى چند رگه شود؛ يعنى از نظر نژادى نيز تركيب شده به نوعى وحدت نژادى برسيم؛ از نظر مذهبى و اعتقادى هم همينطور؛ يعنى دينى تركيبيافته از بوديسم، هندوئيسم، تائوئيسم، يهوديت، اسلام و مسيحيت؛ چنانكه در امريكا و اروپا ميبينيم، داشته باشيم، و بدينسان به يك مذهب جديد دست پيدا كنيم. هماهنگ با فرهنگ مدرن يا پست مدرن غربى، چيزى كه هم اكنون، برخى در صدد پديد آوردن آنها هستند. آنها ميگويند هويت و اعتقاد بودايى، هندو، اسلام و غيره را دريافت كرده، و يك مذهب و ايدئولوژيى جهانى درست كنيم. البته از ديدگاه آنها اين مذهب اصيلى نيست كه كاركرد آخرتگرايانه داشته باشد؛ بلكه از آنجايى كه ايشان تفكر لاييك و سكولار را مهمترين اصل در دوران كنونى ميدانند، اين مذهب تلفيقى را صرفاً به عنوان وسيلهاي براى پاسخگويى به نياز بشر به خدا ضرورى ميدانند، تا انسان احساس بيخدايى و تنهايى نكند. اساساً از نظر آنها عقل، ذهن و انديشه قوى، ديگر نياز به خدا و مذهب ندارد! البته اين نظر، توهمى مضاعف و نوعى تاريكانديشى و جهالت مدرن و پست مدرن بيش نيست. در واقع حدوث اين مهم و پيدايى اين افكار، بنابر فروپاشى اديان شرقى است، كه اهميت يافته است. بههرحال ميبينيم يك تئورى از پيش تعيينشده يكسانساز و همترازكننده وجود دارد، و حتى نويسندهاى به نام «فوكوياما» كه كتاب «پايان تاريخ و واپسين انسان» را نوشت، و از پيروزى قريبالوقوع نظامهاى ليبرال و دموكراسى غرب و سقوط كمونيسم و ديگر ايدئولوژيها سخن گفت، نظريهاش محمل ذهنى و خيالى و وهمى تئوريهاى يكپارچهساز جهانى «بوش»، «ريگان» و «كيسينجر» است. ما امروز شاهد سلطه يافتن غرب و امپرياليسم بر جهان هستيم، و نام اين سيطره را روشنفكران غربزده ايرانى تفوق نظام بهداشتى و قانونى امريكا در نظم نوين جهانى گذاشتهاند.
● تفاوت ميان هويت فرهنگى و ماهيت فرهنگى از مباحث مهم چند سال اخير بوده است، برخى ميان هويت و ماهيت فرهنگى تفاوتهايى قائلاند، و برخى معتقد به يكسانى آنها هستند. نظر شما در اينباره چيست؟
هويت اشاره به وجود شخصيت عينى و خارجى اشيا دارد. به عبارتى حقيقت جزيى و شخصى را فلاسفه، هويت گفتهاند. ماهيت اشاره به حقيقت اشيا دارد، و چيزى است كه با آن «شىء»، «شىء» ميشود، و وجود پيدا ميكند.
ماهيت پرسش از كليت يك چيز است؛ اما هويت بيشتر جنبه بروز و ظهور عينى و جزيى موجودات است، و ماهيت فلسفى و منطقى، داراى مفهوم انتزاعى است. زمانيكه ميگوييم انسان، حيوان ناطق است به همه افراد انسان دلالت دارد. زمانى كه سخن از تعريف فرهنگ دينى به ميان ميآيد كه مبتنى بر اعتقاد به خدا، و تعهد عملى به احكام الهى است، صحبت از يك ماهيت فرهنگى بدون مشخصات جزيى هويتى است؛ اما وقتى سخن از ديندارى و مسلمان بودن يك انسان مشخص و اصول و فروع و ويژگيهاى اين ديندارى ميشود، يك تعريف هويتى است و شخصيت فرهنگى فرد و جامعه ما را در برابر وضع موجود بيان ميكند، و يا زمانى كه صحبت از هويت شيعى است، اشاره به اعتقاد به امام عليعليهالسلام و 11 جانشين او دارد.
● با توجه به گسترش ارتباطات كه به زعم عدهاى، حدوث دهكده جهانى را سبب شده است، آيا هنوز ميتوانيم به وجود يك هويت فرهنگى مبتنى بر فرهنگ اسلامى ايرانى اميدوار و معتقد بود؟
فرهنگ معاصر ايرانى در حال حاضر يك فرهنگ اختلاطى و تركيبى است. در گذشته اگرچه همواره مرزهاى جغرافيايى ايران در حال گسترش و يا كوچك شدن بوده است؛ اما با وجود اين تمدن ايرانى همواره در ادوار مختلف قدرت و وحدت خود را حفظ كرده است. قبل از اسلام ايرانيان تمدن خود را در زرتشت يافتند، و آيين مزديسنا و اوستايى آيين و تمدن ايرانيان قبل از اسلام بوده است.
در دورههاى اسلامى هنگامى كه آيين زرتشتى در عصر ساسانى به انحطاط تمام عيارى رسيد، ايرانيان هويت و تمدن خود را در اسلام يافتند؛ البته دوره دوم اسلامى بعد از مغول در تشيع و زبان فارسى، هويت متمايز ايرانى نمود بيشترى مييابد. (ضمن تعلق به خانواده بزرگ اسلامى) پس در هر دوره داراى يك هويت قدرتمند و مؤثر بودهايم. «هويت فرهنگى» از جنس انديشه و تفكر است، و ايرانى نيز از جنس قوم و تبار است، نهايتاً اين قوم نيز بايد مانند هر قوم و تبارى داراى هويت فكرى باشد، و اين هويتها، واقعى و راستين هستند نه قلابى و ساختگى؛ زيرا شخصيت تاريخى انسانها بايد در ساحت انديشه و هويت فرهنگى تعين و تشخص پيدا كند. بإ؛ اين هويت است كه انسان از دودلى و دوگانگى خارج ميشود، و قرار ميگيرد.
زمانىكه آيين زرتشتى دچار انحطاط شد، مردم ايران در عصر ساسانى در جستوجوى هويت نويى بودند. نفوذ آيين هندو بودايى و دين مسيحى و يهودى در برخى نقاط ايران، بيربط با اين جستوجو نبود، تا اينكه اسلام ظاهر شد و مردمان بدان گرويدند. آيين شهريارى دين بهى، جاى خويش را به آيين ولايت امامان معصوم شيعه داد و در تاريخ، اغلب به آيين شهريارى تأويل ميشد، تا آنكه در عصر مشروطيت در نظر اقليتى هر دو آيين مشروعيت خود را از دست دادند، و يك خانهتكانى سياسى در اين دوران برخورد تمدن اسلامى ايران با تمدن غربى اروپا به وقوع پيوست، و آيين و راه و رسم دموكراسى نيمهليبرالى ـ نيمهسنتى موضوعيت يافت؛ در حاليكه انديشه دموكراسى دو ايدئولوژيك ترقى بنيادى اصيل در روح ايرانى نداشت، و بدين دليل سرانجام به آيين شهريارى بازگشت، اما اينبار بسيار منحطتر از عصر قاجار. همواره روح ايرانى با تفكر ولايى و فرهى و يا برين آنها آيين شهريارى تجانس داشته است. ايران و حكمرانان بايد وجاهت و حجيت اسرارآميزى ميداشتند، تا مقبول واقع ميشدند.
● برخى معتقدند دموكراسى يك مسئله جهانى است، و شرق و غربى ندارد. آيا اين درست است؟
اين دروغ بزرگى است. دموكراسى سياسى، مبتنى به اصول و قوانين خودبينانه نيهيليستى و اصول فرهنگ غربى است. دموكراسى ليبرال چيزى نيست كه بتوان آن را با ولايت فقيه و حتى آيين فرهى شهريارى گذشته و نهايتاً ولايت معصومان جمع كرد؛ زيرا ولايت فقيه ذاتاً منافى دموكراسى ليبرال است، و اين در آينده بيشتر نمود خواهد يافت، و جامعه را دچار تناقض و بحران شديد خواهد كرد، و اكنون اين بحران بهطور جدى آغاز شده است. برخى تصوّر ميكنند كه انتخابات و ريختن رأى در صندوق به معنى دموكراسى است. اين تصور از پريشانى مصونيت فرهنگى و تاريخى ما نشأت ميگيرد اينكه ما در انتخابات شركت ميكنيم به معنى دمكراتيك بودن ما نيست. شرط دمكرات بودن ليبرال بودن و دنيوى و سكولار بودن است كه هنوز ما چنين نشدهايم، هرچند خانهتكانى كردهايم. انتخاب كردن به معنى قبول و بيعت در اسلام اوليه و اصيل نيز وجود داشته است؛ مثلاً امامان معصوم عليهمالسلام را همه مؤمنان شيعه قبول كرده، و با آنها مستقيماً يا غيرمستقيم بيعت ميكردند. با اينكه صندوق آرا وجود نداشته است، ولى اين خود نوعى انتخاب ضمنى است، پس در هر تمدن انتخاب وجود دارد؛ ولى هر انتخابى دموكراتيك با مميزه سكولار و ليبرال نيست. اشتباه بسيارى از روزنامهنگاران نيز همين است، كه فكر ميكنند، چون در جمهورى اسلامى انتخابات است، پس ما نيز دمكرات هستيم، نخير! ما هنوز به رغم همه بحرانها مسلمان و شيعه هستيم و بسيارى از مردم ما هنوز از سر درد دين و تكليف شرعى در انتخابات شركت ميكنند.
اين سخنان را به معنى طرفدارى از مخالفان يا موافقان سياسى دمكراسى تلقى نفرماييد، بحث بنده كاملاً فلسفى است، و ربطى به مناقشههاى سياسى روز ندارد. من ميگويم و اعتقاد دارم كه دمكراسى شرط اساسى دنيوى شدن است، و ما هنوز چنين نشدهايم.
جالب اين است كه هنوز قويترين بخش هويت و فرهنگ كنونى و جديترين فعل و كنش ما در جهان مدرن كنونى نيز از اسلام گرفته شده است. بههرحال هويت فرهنگي ما اسلام با اجتهادهاى شيعى و ايرانى است.اما مسئله مهم كمرنگ شدن اين هويت در ذهن بخش عظيمى از روشنفكران مدرن دينى و سكولار ما است.پس از اين معضل مهم، مسئله ديگر بهوجود آمدن اضطرارهاى بزرگ پيش روى ما است، كه ما را وادار ميكند تا بنابر ضرورتها عمل كنيم؛ لذا به نوعى روزمرگى دچار شدهايم. ما به هويتهاى خود بيتوجه و آن را بيارزش تلقى كردهايم؛ ولايت را با استبداد اشتباه ميگيريم، و دموكراسى را با اسلام يكى ميكنيم، اما بههرحال هنوز اُنس بيشترى نسبت به امام حسينعلي عليهالسلام در مراتب پايينتر نسبت به حافظ، مولانا و علمايى كه حافظ تشيع راستين بودهاند؛ داريم تا «دكارت» و «هگل». حال نكته قابل تأمل اين است كه اگر ما امام حسين عليهالسلام را از دست بدهيم، توانايى و استعداد بهدستآورى «دكارت» را پيدا نميكنيم.
6 شهریور 1385