عموماً زمانی که در جهان اسلام صحبت از تصویر و هنرهای تجسمی به میان میآید، به احادیث نه چندان معتبری اشاره میشود که در کتاب سرتاماس آرنولد، تحت عنوان: نقاشی در اسلام، مبنی بر تقبیح تصویر در نخستین سالهای ظهور اسلام، آمده است. ولی این طرز برخورد با مقوله تصویر، ناشی از نوعی نگاه همراه با تساهل است که اغلب، اروپائیان، در هر موضوع که بیرون از مرزهای یشان تکوین یافته، رشد کرده و به تکامل رسیده است، در پیش گرفته و سپس نتیجهگیری مینمایند. ولی حتی در این مورد بلافاصله، خواننده با این تناقض مواجه میشود که نمونههای تصاویری که از کاخهای اموی در سوریه و اردن و سپس مکتب عباسی در عراق ظهور یافت، از چه منشایی ملهم شده، تکوین یافته و به ثمر رسیدهاند.
مورد دیگر که ضروری است به آن اشاره شود، این حقیقت غیرقابل کتمان است که زمانی که دین جدید به سرزمینهایی چون ایران، شبه قاره هند، مصر، شمال آفریقا و ... رسید و از سوی مردم این کشورها پذیرفته شد، این فرهنگها از گذشته بسیار دور، دارای پیشینه بسیار گسترده و غنی هنرهای تجسمی و تصویری بوده و پیوسته تصویر، نقش فرهنگی، رسانهای و تربیتی ژرفی در میان این جوامع داشته است. تفاوت از این جا پدیدار میشود که دین جدید با خود معیارها و جهانبینی نوینی به همراه آورد که موجب تحولی بکر در بیان و ساختار فرهنگ تصویری این جوامع شد،. از آن جمله است:
اجتناب از هرگونه برخورد عینی با موضوع
رویکرد به عالم خیال و ذهن
و پدید آوردن فضایی به دور از هرگونه تعلقات مادی
این طرز از بیان در قالب تصویر و دیگر نمودهای کاربردی آن مانند تزئینات معماری، نقوش روی سفال و فلز به مدت دهها قرن (به استثنای دورههای فترت که عواملی از جهانبینی هلنی بر آن تحمیل شد) ساختار فضای تجسمی جهان اسلام را دربرمیگیرد.
ولی از سده سیزدهم هجری قمری (نوزدهم میلادی) هم در جوامع اروپایی و هم در جوامعی که امروز تحت عنوان جهان اسلام از آن یاد شده و شناخته میشوند شرایطی ایجاد و رخداد که کل این موازنه و تعادل را دچار نوعی بحران کرد. شروع این بحران با سالهای پایانی سده هیجدهم میلادی و نخستین دهه سده نوزدهم آغاز شد. ناپلئون با حمله به مصر (1789 م) این کشور را مسخر ساخت و تلاش کرد تا اصول و مبانی فرهنگی، تربیتی و سیاسی خود را بر این کشور تحمیل کند. اندک زمانی پس از آن امپراطوری عثمانی از روسیه تزاری شکست خورد و ایران نیز در جنگهای ایران با روس با شکست مواجه شد و بسیاری از سرزمینهی ترکستان، قفقاز و ... به روسیه منضم شد.
مقارن با همین ایام انگلستان بر هند مسلط شد و کمپانی هند شرقی به مدت یکصد و پنجاه سال استیلای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی خود را بر این کشور تحمیل کرد. آن چه که به اختصار به آن اشاره شد شرایط بحرانی کشورهای اسلامی را در شرایطی که مدرنیسم کلیه شئونات زندگی اروپائیان را دگرگون ساخته بود، آشکار میکند.
از سوی دیگر هنرمندان اروپایی، به ویژه رمانتیکها، نظیر: لرد بایرون، شاتوبریان، ویکتور هوگو،لامارتین، دلاکروا و سپس فلوبر سفرهای متعددی به نواحی تحت سیطره امپراطوری سابق عثمانی و شمال آفریقا داشته و از سرچشمههای فیاض و خیالانگیز دنیای اسلام (شرق) بهره گرفته و آثار بسیاری در قالبهای نظم و تصویر و نثر که قادر بود پاسخگوی نیازهای ذهنی و عالم خیالشان باشد، خلق نمایند.
امپرسیونیستها با توجه به شرق دور و مدرنیستهای جوانتر مانند گوستاو مورو، پل گوگن، پل سروزیه، هنری ماتیس و ... با رویکرد به این دنیای پررمز و راز، درونگرا، تابع تقدیر، غیرقابل پیشبینی و رویایی، فضایی در آثارشان آفریدند که غرب، با وجود ادعاهای بسیار، تا به آن روز با آن مواجه نبود و تجربه نکرده بود.
از سوی دیگر، در سده سیزدهم هجری قمری، هنرهای تجسمی در جهان اسلام، با بحران روبهرو شد و دقیقاً در شرایطی که نخبگان غربی در عالم ادبیات و هنر به ارزشهای فرهنگ شرق و به ویژه جهان اسلام رو میآورند، هنرمندان نقاش این کشورها از ارزشهای متعالی و فرهنگ تصویری معنوی خودی رو گرداندند و در آغوش آکادمیسیم مختصر اروپایی پناه گرفتند.
یک قرن پس از حمله ناپلئون به مصر، نخستین آکادمی هنرهای زیبا، به شیوه اروپایی، توسط شاهزاده یوسف کمال (1972، 1891)، که خود از حامیان هنرهای زیبا بود، در سال 1908 م پا گرفت و با استفاده از تجارب مدرسین آکادمیک فرانسوی، نقاشان و مجسمهسازان مصری به شیوه اروپایی به آفرینش هنری پرداختند و هنرمندانی نظیر: محمود مختار (1934-1891 م)، محمد ناجی (1956. 1891م)، محمود سعید (1964، 1897 م)، حبیب گرجی (1965، 1892 م) و ... ظهور نمودند.
در ترکیه، عثمان حمدی (1910، 1842 م)، از هرگونه توجهی به دنیای پرفیضان هنر اسلامی دوری گزیده و با استفاده از اسلوب آکادمیک اروپایی و رنگ و روغن روی بوم به عناصر عینی طبیعت روی نموده و در سال 1883 م (1301 هـ .ق) پس دوازده سال اقامت در اروپا و آشنایی کامل با شیوههای نقاشی آکادمیک، همراه با مدرسین غربی، نخستین آکادمی هنرهی زیبا را در استانبول بنیان نهاد و عملاً ریاست آن را نیز به عهده گرفت.
در هند سر رابیندرانات تاگور (1941، 1861م) در سال 1901 م (1319 هـ .ق) مدرسه «خانه صلح» را تأسیس کرد که در آن از روشهای متداول تربیت سنتی پیروی نمیشد. افزون بر این تاگور در کنار کار شاعری و نویسندگی به خلق آثاری در زمینه هنرهای تجسمی دست زد که از بیان اکسپرسیونیستی اروپایی نشأت میگرفت.
ایران نیز از این امر مستثنی نبود و با تأسیس مدارس و هنرستانها در سده سیزدهم هجری، قمری، مانند: مدرسه دارالفنون (1268 هـ .ق، 1851 م) توسط میرزا تقی خان امیرکبیر، مجمع دارالصنایع (1276 هـ .ق. 1861 م) توسط میرزا ابوالحسن خان غفاری (صنیعالملک) و مدرسه صنایع مستظرفه (1320 هـ .ق. 1911 م) توسط محمد غفاری (کمالالملک) تأسیس و آکادمیسم اروپایی و شیوههای عینی و طبیعتگرای غربی جایگزین آن ذهنیت ملکوتی و دنیای خیالی نگارگر ایرانی شد.
ولی از همان زمان و به ویژه در ایران (و به طور یقین در دیگر کشورهای اسلامی نیز) شاهد تلاش نخبگانی هستیم که کوشش داشتند تا به دامان «بسته» و محتضر آکادمیسم اروپایی در نیاویزند و با حفظ ارزشهای فرهنگ تصویری و همچنین مدرنیسمی که ناگزیر از رویارویی با آن بودند، شالوده فرهنگ تصویری نوینی را راهم آوردند که دارای اصالت، هویت ملی و جهانبینی معاصر باشد.
در ایران نخبگانی مانند میرزا ابوالحسن خان غفاری (صنیعالملک)، محمود خان صبا (ملک الشعرا)، اسماعیل خان جلایر و ... با مقوله مدرنیسم مواجه شده و بر آن تأکید نمودند. با این فرآیند (در عمل) که سنت نمیتواند صرفاً یک حقیقت و واقعیت بیجان و حرکت باشد، بلکه واقعیتی است که میتوان براساس آن حرکت نمود و جهانبینی خود را بنیان نهاد و تبیین نمود. حرکتی که توسط بسیاری از هنرمندان نسلهای بعد استمرار یافت و زبان تصویر معاصر، با حفظ هویت فرهنگ ملی، شکل گرفت.
مورد دیگر که ضروری است به آن اشاره شود، این حقیقت غیرقابل کتمان است که زمانی که دین جدید به سرزمینهایی چون ایران، شبه قاره هند، مصر، شمال آفریقا و ... رسید و از سوی مردم این کشورها پذیرفته شد، این فرهنگها از گذشته بسیار دور، دارای پیشینه بسیار گسترده و غنی هنرهای تجسمی و تصویری بوده و پیوسته تصویر، نقش فرهنگی، رسانهای و تربیتی ژرفی در میان این جوامع داشته است. تفاوت از این جا پدیدار میشود که دین جدید با خود معیارها و جهانبینی نوینی به همراه آورد که موجب تحولی بکر در بیان و ساختار فرهنگ تصویری این جوامع شد،. از آن جمله است:
اجتناب از هرگونه برخورد عینی با موضوع
رویکرد به عالم خیال و ذهن
و پدید آوردن فضایی به دور از هرگونه تعلقات مادی
این طرز از بیان در قالب تصویر و دیگر نمودهای کاربردی آن مانند تزئینات معماری، نقوش روی سفال و فلز به مدت دهها قرن (به استثنای دورههای فترت که عواملی از جهانبینی هلنی بر آن تحمیل شد) ساختار فضای تجسمی جهان اسلام را دربرمیگیرد.
ولی از سده سیزدهم هجری قمری (نوزدهم میلادی) هم در جوامع اروپایی و هم در جوامعی که امروز تحت عنوان جهان اسلام از آن یاد شده و شناخته میشوند شرایطی ایجاد و رخداد که کل این موازنه و تعادل را دچار نوعی بحران کرد. شروع این بحران با سالهای پایانی سده هیجدهم میلادی و نخستین دهه سده نوزدهم آغاز شد. ناپلئون با حمله به مصر (1789 م) این کشور را مسخر ساخت و تلاش کرد تا اصول و مبانی فرهنگی، تربیتی و سیاسی خود را بر این کشور تحمیل کند. اندک زمانی پس از آن امپراطوری عثمانی از روسیه تزاری شکست خورد و ایران نیز در جنگهای ایران با روس با شکست مواجه شد و بسیاری از سرزمینهی ترکستان، قفقاز و ... به روسیه منضم شد.
مقارن با همین ایام انگلستان بر هند مسلط شد و کمپانی هند شرقی به مدت یکصد و پنجاه سال استیلای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی خود را بر این کشور تحمیل کرد. آن چه که به اختصار به آن اشاره شد شرایط بحرانی کشورهای اسلامی را در شرایطی که مدرنیسم کلیه شئونات زندگی اروپائیان را دگرگون ساخته بود، آشکار میکند.
از سوی دیگر هنرمندان اروپایی، به ویژه رمانتیکها، نظیر: لرد بایرون، شاتوبریان، ویکتور هوگو،لامارتین، دلاکروا و سپس فلوبر سفرهای متعددی به نواحی تحت سیطره امپراطوری سابق عثمانی و شمال آفریقا داشته و از سرچشمههای فیاض و خیالانگیز دنیای اسلام (شرق) بهره گرفته و آثار بسیاری در قالبهای نظم و تصویر و نثر که قادر بود پاسخگوی نیازهای ذهنی و عالم خیالشان باشد، خلق نمایند.
امپرسیونیستها با توجه به شرق دور و مدرنیستهای جوانتر مانند گوستاو مورو، پل گوگن، پل سروزیه، هنری ماتیس و ... با رویکرد به این دنیای پررمز و راز، درونگرا، تابع تقدیر، غیرقابل پیشبینی و رویایی، فضایی در آثارشان آفریدند که غرب، با وجود ادعاهای بسیار، تا به آن روز با آن مواجه نبود و تجربه نکرده بود.
از سوی دیگر، در سده سیزدهم هجری قمری، هنرهای تجسمی در جهان اسلام، با بحران روبهرو شد و دقیقاً در شرایطی که نخبگان غربی در عالم ادبیات و هنر به ارزشهای فرهنگ شرق و به ویژه جهان اسلام رو میآورند، هنرمندان نقاش این کشورها از ارزشهای متعالی و فرهنگ تصویری معنوی خودی رو گرداندند و در آغوش آکادمیسیم مختصر اروپایی پناه گرفتند.
یک قرن پس از حمله ناپلئون به مصر، نخستین آکادمی هنرهای زیبا، به شیوه اروپایی، توسط شاهزاده یوسف کمال (1972، 1891)، که خود از حامیان هنرهای زیبا بود، در سال 1908 م پا گرفت و با استفاده از تجارب مدرسین آکادمیک فرانسوی، نقاشان و مجسمهسازان مصری به شیوه اروپایی به آفرینش هنری پرداختند و هنرمندانی نظیر: محمود مختار (1934-1891 م)، محمد ناجی (1956. 1891م)، محمود سعید (1964، 1897 م)، حبیب گرجی (1965، 1892 م) و ... ظهور نمودند.
در ترکیه، عثمان حمدی (1910، 1842 م)، از هرگونه توجهی به دنیای پرفیضان هنر اسلامی دوری گزیده و با استفاده از اسلوب آکادمیک اروپایی و رنگ و روغن روی بوم به عناصر عینی طبیعت روی نموده و در سال 1883 م (1301 هـ .ق) پس دوازده سال اقامت در اروپا و آشنایی کامل با شیوههای نقاشی آکادمیک، همراه با مدرسین غربی، نخستین آکادمی هنرهی زیبا را در استانبول بنیان نهاد و عملاً ریاست آن را نیز به عهده گرفت.
در هند سر رابیندرانات تاگور (1941، 1861م) در سال 1901 م (1319 هـ .ق) مدرسه «خانه صلح» را تأسیس کرد که در آن از روشهای متداول تربیت سنتی پیروی نمیشد. افزون بر این تاگور در کنار کار شاعری و نویسندگی به خلق آثاری در زمینه هنرهای تجسمی دست زد که از بیان اکسپرسیونیستی اروپایی نشأت میگرفت.
ایران نیز از این امر مستثنی نبود و با تأسیس مدارس و هنرستانها در سده سیزدهم هجری، قمری، مانند: مدرسه دارالفنون (1268 هـ .ق، 1851 م) توسط میرزا تقی خان امیرکبیر، مجمع دارالصنایع (1276 هـ .ق. 1861 م) توسط میرزا ابوالحسن خان غفاری (صنیعالملک) و مدرسه صنایع مستظرفه (1320 هـ .ق. 1911 م) توسط محمد غفاری (کمالالملک) تأسیس و آکادمیسم اروپایی و شیوههای عینی و طبیعتگرای غربی جایگزین آن ذهنیت ملکوتی و دنیای خیالی نگارگر ایرانی شد.
ولی از همان زمان و به ویژه در ایران (و به طور یقین در دیگر کشورهای اسلامی نیز) شاهد تلاش نخبگانی هستیم که کوشش داشتند تا به دامان «بسته» و محتضر آکادمیسم اروپایی در نیاویزند و با حفظ ارزشهای فرهنگ تصویری و همچنین مدرنیسمی که ناگزیر از رویارویی با آن بودند، شالوده فرهنگ تصویری نوینی را راهم آوردند که دارای اصالت، هویت ملی و جهانبینی معاصر باشد.
در ایران نخبگانی مانند میرزا ابوالحسن خان غفاری (صنیعالملک)، محمود خان صبا (ملک الشعرا)، اسماعیل خان جلایر و ... با مقوله مدرنیسم مواجه شده و بر آن تأکید نمودند. با این فرآیند (در عمل) که سنت نمیتواند صرفاً یک حقیقت و واقعیت بیجان و حرکت باشد، بلکه واقعیتی است که میتوان براساس آن حرکت نمود و جهانبینی خود را بنیان نهاد و تبیین نمود. حرکتی که توسط بسیاری از هنرمندان نسلهای بعد استمرار یافت و زبان تصویر معاصر، با حفظ هویت فرهنگ ملی، شکل گرفت.