نشسته سایه ای از آفــــــــــــتاب بر رویش
به روی شانه ی طوفان رهاست گیسویش
***
ز دوردست ، سواران دوباره می آیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش
***
کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا می آورَد بــــــویش
***
کسی بزرگتر از امــــــــــــتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش
***
نشسته است کنارش کسی که می گرید
کسی که دست گرفته به روی پـــــهلویش
***
هــــــزار مرتبه پرسیده ام زخود او کیست
که این غریب ، نهاده است سر به زانویش
***
کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است
کجای حادثــه افـــــــــتاده است بازویـــــــش
***
کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش
نشسته تـــیر به زیر کمـــــــان ابــــــــــــرویش
***
کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کـوه ز مـــاتم ســــــــــپید شد مویـش
***
عجب که کــــــــــوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش
***
طلوع می کند اکنون به روی نیزه سـری
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش