دریا تلاوت میکند خورشید را در تشت زر
آیینه افشا میکند در خطبهاش خون جگر :
یک سو فرات از تشنگی مانند صحرا مشتعل
و آنسوی بر دست جنون نای شقایق شعلهور
عریانی تیغ است در هیجای ظهر آتشین
تنهایی چشمانی از شام یتیم آشفتهتر
با خیمههای منتظر گیسوی باران بافته
دستی که میگردد پیّ ِ رؤیای مشکی در به در
افکنده در یال جنون سرپنجههای شوق را
تا بشکند پیمانه با سقای جاویدالاثر
توفان ربوده کشتی دریانورد تشنه را
زینسان نهاده دست اندوهی شکسته بر کمر
منظومهی پیمان خون از کهکشان آموخته
گر بر مدار الفتی دیرینه میگردد قمر
صحرا پریشان در شفق غمگینتر از چشمی که بست
بر گُردههای بی کسی شلاق و زنجیر سفر
دریا تلاوت میکند خورشید را در تشت زر
فریاد حیدر میرسد از نای خاتونی دگر