بیـا که این عصر باده ی خون با خیال جنون شرح جان دارد
بسوزد دل یا امام زمان ! درد عشقی کــــه عـاشقان دارد
بـه گــوشم پـژواک آن لالایــی خـاطـر دیـرین کرده سرزنده
بـه طفل شش ماهـه قلب فـلک نـای آوازی مهربـان دارد
سر آن دارد که پشت سحاب از خجالتی اش سوزد آن خورشید
چرا که سوزانده غنچه ای از گلشنی کز حق بس نشان دارد
هـوا غمناک ، انـدرون ابـری ، چـشم دل دریـا ، ابـر طـوفـانـی
فـغان از ایـن شــرح حـالــی کـه از جنـاب گل ، باغبان دارد
بیا که از چشمهای فرات ، آبشار عطش ، تشنـه می ریـــزد
صـدای نـالـه ز نـای سما ، رعـد و بـرقی بس بی امان دارد
بکن بـا مـن زمـزمـه ایـنـک ، ای امـامم در صبـح آدیـنـــه
گــــرفتـه بـد جـوری این دل در گلسِــتانی که داستان دارد
گهی اشکـم مـــی رود داخـل تـا زَنـَـد بیـرون آه سوزان را
نگــر چــون در سیـنـه ی دادا داغ غـــربت آتـشفشان دارد