کسی دوباره غزلخوان چشم دریا شد
درون حادثه ای خیس ماه زیبا شد
چه سرنوشت عجیبی میان دستانش
خدا رقم زده تا اینکه آب رسوا شد
و مشک تشنه ی یک جرعه آب شط بود و...
فرات تا به ابد غرق این معما شد
غروب یخ زده اینجا /خدا دلش ابرذیست
ولی چه فایده!وقتی سکوت معنا شد
که روز سوگ ابالفضل مادرم می گفت:
دوباره مثل خدا کربلا چه تنها شد.