در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
دوشنبه

۲۲ شهریور ۱۳۸۹

۱۹:۳۰:۰۰
28063

جذابیت در سینما

v\:* {behavior:url(#default#VML);} o\:* {behavior:url(#default#VML);} w\:* {behavior:url(#default#VML);} .shape {behavior:url(#default#VML);} Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA M

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 جذابيت در سينما


«
فيلم اگر جاذبه نداشته باشد، فيلم نيست». آيا اين سخن همان  كه مشهور است، بديهي است؟
پر روشن است كه تا اين نسبت بين فيلم و تماشاگر برقرار نشود، اصلاً مفهوم فيلم و سينما محقق نميگردد: تماشاگر بايد تسليم جاذبه ي فيلم شود، چرا كه او با پاي اختيار آمده است و اگر در اين دام نيفتد، ميرود. اگر فيلم جاذبه نداشته باشد، تماشاگري پيدا نميكند و فيلم بدون تماشاگر، يعني هيچ. پولي كه براي بليت پرداخت ميشود نيز تأييدي است بر همين توقع… و اصلاً شك كردن در اين امر، شك كردن در مشهورات و مقبولات عام است. طبيعت زندگي بشر نيز با اين اقتضا همراه است كه مردم از آنان كه در مشهورات شك ميكنند، خوششان نيايد.
البته در اينجا بحث تنها به مسأله جذابيت مربوط نميشود و اصلاً بحث در باب «جذابيت» را بدون اشاره به«مخاطب سينما» چگونه ميتوان انجام داد؟ بايد ديد كه «طرف تأثير» جاذبه هاي سينما چه كساني هستند: عوام الناس و يا خواص؟ و مقصود از «خواص» چه كساني هستند؟ انتلكتوئل ها؟ منتقدين؟ حكما و عرفا؟ … و يا همه ي اينها؟ شكي نيست كه فيالمثل سينماي تاركوفسكي را عوام الناس نميفهمند و اگر معيار جذابيت «گيشه» باشد، خيلي از فيلم ها را ديگر نبايد فيلم دانست.
گيشه ميزان استقبال عوام الناس را نشان ميدهد و شكي نيست كه وقتي ما فيلم را در جاهايي نمايش ميدهيم كه براي ورود به آن بايد بليت گرفت و بليت را نيز در ازاي مقداري پول ميدهند، يعني از همان آغاز اين نتيجه ي منطقي را پذيرفته ايم كه «فيلم بايد براي عوام الناس جاذبه داشته باشد»، واگرنه، چرا مقدمات قضيه را آن گونه چيده ايم؟ فيلم بدون جاذبه را بايد فيالمثل در سالن هايي به اسم «كانون فيلم» نمايش داد كه جز خواص بدان راه ندارند. آنگاه بايد جوابي براي اين سوال دست و پا كرد كه «پس مقصود از ساختن فيلم چيست، اگر نتوان آن را در سينماها نمايش داد؟»
فيلم را اگر همچون يك «اثر هنري» اعتبار كنيم و هنر را نيز با معيارهاي روز بسنجيم، آنگاه به اين نتيجه خواهيم رسيد كه «مخاطب فيلم لزوماً مردم نيستند و چه بسا كه فيلم براي مخاطبي خاص ساخته شود». بسياري از فيلمسازان، فيلم را از آغاز براي شركت درجشنواره ها ميسازند؛ آنها فقط به فرمول هاي روشنفكرانه و نظر منتقدين ميانديشند. كساني هم هستند كه فيلم را همچون يك تجارت پولساز شناخته اند؛ آنها در جست وجوي رگ خواب عوام الناس هستند و قبله شان مكعبي است به نام «گيشه». آيا ميتوان فيلمي ساخت كه نه به رگ خواب عوام الناس اصالت بدهد و نه به فرمول هاي روشنفكران و نظر منتقدين؟
پس ميبينيم كه جذابيت سينما را مجرد از مفهوم سينما و مسأله مخاطب آن نميتوان بررسي كرد. درباره ي تلويزيون پرسش از جذابيت با دشواريهاي ديگري مواجه ميشود، چراكه اگر جذابيت در سينما دامي است كه ميگسترند، در تلويزيون كمندي است كه با آن صيد را به دام ميكشانند. اين مثال شايد قياس مع الفارق باشد، چراكه صيد از درون، جاذبه اي براي دام و كمند نيست، اما تماشاگر سينما و تلويزيون به آن دام و اين كمند عشق ميورزد. پس هرچه هست، در درون بشر چيزي است كه اين رشته ي جذابيت بدان بند ميشود و مبحثي در اين باب بايد به اين سوال نيز پاسخي مكفي بگويد كه «جذابيت سينما براي بشر در كجاست؟»
تماشاگر تلويزيون در خانه ي خويش دل مشغوليهايي دارد كه او را باز ميدارد از اينكه با تمام حواس ظاهري و باطني خود در پاي تلويزيون حاضر باشد؛ اين است كه جذب او پاي فيلم بسيار مشكل تر است. اما به هر تقدير، جذب تماشاگر لمي دارد كه خيلي از فيلم سازها ميدانند. همه ي آنها كه فيلم پرفروش ميسازند اين ِلم را بلدند، اما چه جواب خواهيد داد اگر از شما بپرسند: «آيا فيلم خوب يعني پرفروش؟» بيترديد ميگوييد خير. از اين جواب روشن است كه «فيلم و سينما عين جذابيت نيست». جذابيت «شرط لازم» است، اما «كافي» نيست، چون شرط كافي نيست نميتوان در باب آن حكمي مطلق صادركرد. جذب تماشاگر نميتواند همه ي هدف فيلمسازي باشد، اگرچه جاذبيت اولين شرطي است كه اگر وجود نيابد، مفهوم فيلم محقق نميشود. پس، از اين واقعيت نميتوان حكمي استخراج كرد مبني بر تأييد آنچه اكنون در سينماي تجاري ميگذرد.
از جانب ديگر، مفهوم و حدود جذابيت در سينما به جواب اين سوال بازميگردد كه «براي چه بايد فيلم بسازيم؟» سينما را هم ميتوان به سوي آن ابتذالي هدايت كرد كه پيش از انقلاب به آن «فيلم فارسي» ميگفتند و هم به سوي سينماي «آوانگارد» و هم به جوانبي ديگر. ما سينماي ايران را در كدام يك از اين افق ها معنا ميكنيم؟
امروزه در سينما سوءاستفاده از گرايش هاي غريزي وجود حيواني بشر امري است مجاز و بسيار رايج. باعنايت به آنچه امروز در جهان ميگذرد، سينما و تلويزيون ايران الحق كه عفيف ترين و نجيب ترين هستند، اما بسيارند كساني كه براي عفت و نجابت در سينما شأني قائل نيستند؛ مقصودم كساني هستند كه «وجود حيواني بشر» را از «حقيقت انساني او» تمييز نميدهند. در اينجا با توجه به نحوه ي تفكر، تعاريف مختلفي از جذابيت پيدا ميكند. پس اگرچه هنوز به اين سوال كه «جذابيت سينما براي بشر در كجاست؟» جواب نگفته ايم. اما در اينجا سوالات ديگري نيز عنوان ميشود كه طرح آنها در حقيقت بخشي از جواب است:
ـ آيا جذابيت در سينما، هرچه كه باشد، مقبول و مشكور است؟
ـ تا كجا ميتوان از جاذبيت هاي سينمايي سود برد؟ و آيا تماشاگر بايد خود را به هر جاذبه اي در فيلم تسليم كند؟
ـ خودآگاهي تماشاگر در سينما چگونه بايد نگريسته شود؟
ـ آيا رابطه ي ديگري بين تماشاگر و فيلم نميتوان تصور كرد و اين رابطه ي فعلي، تنها نسبتي است كه بين فيلم و تماشاگر ميتواند وجود پيدا كند؟

نوع رابطه اي كه سينما با انسان امروز برقرار ميكند هرگز نظيري درتاريخ نداشته است. تماشاگر سينما در «توهمي از يك واقعيت» غرق ميشود و در يك «بازي شبيه زندگي» شركت ميكند، بيآنكه رنج هاي آن زندگي دامن او را بگيرد. تماشاي ريزش برف براي آن كه از پشت پنجره ي يك اتاق گرم بدان مينگرد بسيار زيباست، اما براي آن كه خانماني ندارد تا بدان پناه ببرد، چطور؟
پس «داستان فيلم» نقش اساسي دارد، اگرچه اين داستان نهايتاً بايد از طريق تصوير بيان شود. حالتي كه كودكان در برابر قصه دارند شايد نزديك ترين مثال براي درك رابطه اي باشد كه بين فيلم و تماشاگر برقرار است، اگرچه باز هم اين قياس كامل نيست. در اينجا كودك بر قوه تصور و خيال خويش متكي است، اما در آنجا تماشاگر يك «واقعيت مخيل و مصور» را ميبيند و به همين دليل سينما در ابتدا با «داستان مصور» اشتباه ميشود. اين تعريف كه سينما يك داستان مصور است تصوري است عام كه هويت تاريخي سينما را نيز تعيين كرده است.
تلاش هايي كه خواسته اند نقش داستان را در فيلم انكار كنند و آن را به تصوير محض مبدل سازند توفيق نداشته اند و سينما اكنون همين است كه هست: «تصوير متحركي كه در خدمت بيان داستان درآمده».
جاذبيت سينما از جانبي به داستان برميگردد، از جانبي ديگر به تصوير، از جانب سوم به اين ملغمه اي كه از تركيب داستان و تصوير پديد آمده و ميتواند توهمي از واقعيت را ايجاد كند. اين ملغمه ديگر نه داستان است و نه تصوير؛ ماهيتي ديگرگونه يافته است. نه آرد است و نه شكر؛ حلواست. توهمي جذاب و لذت بخش از واقعيت است كه ميتواند آدم را در خود مستغرق كند و رنج خودآگاهي را در وجود او موقتاً تسكين دهد… قصد ما بحث در ماهيت فيلم نيست و اين مختصر نيز به حسب ضرورت پيش آمد.
نياز به قصه براي كودك امري است فطري و متناسب با طبيعت كودكي، در بزرگان نيز به مثل، تا آنگاه كه با تفكر و تعقل تجريدي و حكمت انس نگرفته اند، ضرورتي است غيرقابل انكار. مثل و تمثيل، صورتي است ملموس كه معاني مجرد را در خود تنزل ميدهد و به فاهمه ي عموم نزديك ميگرداند.
«
داستان»، همان طور كه از نامش برميآيد، «مثالي است از زندگي» كه بشر حيات خويش را با توجه بدان معنا ميكند. اگرچه نبايد معناي «قصص» را، آنچنان كه مورد نظر قرآن است، با مفهوم داستان اشتباه گرفت1، اما به هرحال، روش قرآن مجيد در «بيان حقايق از طريق امثال» ناظر بر يك ضرورت غيرقابل انكار در حيات بشري است: اينكه «عموم بشر براي اعتبار و ادراك حقايق ناگزيرند از مراجعه به امثال»… و تاريخ خود شاهد صادق ديگري است.
فرهنگ اقوام در مجموعه ي امثال و حكم و قصه هاي عاميانه است كه جلوه اي ماندگار يافته. رابطه اي كه بين فرهنگ و اسطوره و تاريخ به معناي جديد آن وجود دارد نيز سخت محل تأمل و عبرت است، كه اين مختصر حوصله ي قبول آن را ندارد.
داستان، مثالي از زندگي است كه بشر خود را در آن بازمييابد. گذشته، حال و آينده ي افراد انساني «واقعيتي است ممتد» كه جز قسمت كوتاهي از آن، در پرده اي مه آلود از ابهام و ترديد و وهم گم شده است. عموم افراد انساني نميتوانند زندگي خود را در مجموع، همچون واقعيتي واحد اما ممتد بنگرند؛ گذشته فراموش شده است و حال رابطه ي خويش را با گذشته ها گم كرده… آينده نيز از نظرها پنهان است و انسان امتداد عمل خويش را در آن بازنمييابد. اما داستان اينگونه نيست؛ ده ها سال زندگي، همچون واقعيتي واحد پيش چشم واقع شده، گذشته و حال و آينده يكديگر را معنا ميكنند، وقايع نيز مهره هايي هستند كه با توجه به «نتيجه داستان» انتخاب شده اند و اين رشته ي واحدي است كه آنها را به يكديگر پيوند داده. با نظر كردن دراين مجموعه، ناظر همه ي حيات را پيش چشم دارد؛ از آغاز تا انجام، از مبدأ تا معاد، اين ميتواند «عبرت آموز» باشد. انسان نيز محتاج عبرت آموزي است، اگرنه خود را در پيچاپيچ زمان گم ميكند. نه آنكه زمان پيچاپيچ باشد، بل انساني كه با تفكر تجريدي و حكمت اُنس ندارد، زمان را همچون لابيرنتي 2 مييابد و هزار پيچ، خود را، گمگشته اي كه راهي به بيرون بازنمييابد.
اما اين تنها يك روي سكه است؛ روي ديگر آن اين است كه داستان در عين حال ميتواند دعوت به غفلت كند و تجري و عصيان، آنچنان كه در هنر مدرن معمول است. اما شايد نتوان گفت كه ذات داستان ـ اگر به طور مطلق اعتبار شود ـ به كدام يك از اين دو، «غفلت» يا «عبرت»، نزديك تر است.
سينما توهمي است واحد از يك واقعيت ممتد؛ داستاني كه تصوير شده. اگرچه اين سخن را نبايد در مقام تعريف نهاد، چراكه در اين سخن «اصالت تصوير» و «فرديت فيلمساز» لحاظ نشده، حال آنكه امروز، بنا بر تعريف غالب هنرشناسان معاصر، بيان همين فرديت و مكنونات دروني هنرمند است. هنرمند مدرن مدعي آن است كه «من تاريخي و اجتماعي انسان» از مشرق «من فردي» او طالع ميشود و البته اين جنون، ميراث ناپلئون و معاصران اوست كه نصيب اينان هم شده! واقعيت درون فيلم، واقعيت از چشم فيلمساز است و به عبارت بهتر، صورتگر عالم دروني خود اوست، لهذا اگر فيلمساز واقعيت را «آنچنان كه هست» ديده باشد، فيلم نيز به اين واقعيت نزديك خواهد شد، والا نه.3
پس حالتي را كه تماشاگر در برابر فيلم دارد ميتوان با حالتي كه كودكان در برابر قصه دارند قياس كرد، با صرف نظر از مراتب و شدت و ضعف آن. كودك در قصه استغراق مييابد و خود را فراموش ميكند. اين فراموشي مقدمه ي نوعي خودآگاهي است كه براي او حاصل ميآيد، چراكه كودك از يك سو زندگي خود را در قصه اي ميشنود معنا ميكند و از سويي ديگر، قصه را در زندگي خود. «همذات پنداري» تنها بخش محدودي از اين فعل و انفعال است و هرگز نميتواند همه ي آن را توجيه كند.
اين «استغراق» هدفي است كه جاذبه هاي فيلم بدان منتهي ميگردند؛ هدفي است كه اگر محقق نشود، فيلم را ديگر نميتوان «فيلم» خواند. فيلم فاقد جاذبه فيلم نيست. آيا عكس اين قضيه نيز مطلقاً صادق است يا خير؟ فيلم داراي جاذبه فيلم هست، اما معلوم نيست كه فيلم خوبي باشد.
فيلم «طبيعت بيجان» كار «سهراب شهيد ثالث» 4 يكي از معدود تجربياتي است كه در سينماي ايران، با فراز از شيوه هاي معمول ايجاد جاذبه ساخته شده است. اين فيلم را هرگز نميتوان فيلم دانست، اگرچه با استقبال بسيار منتقدان فيلم روبه رو شد. فيلم بايد از روي آوردن به جاذبه هاي كاذب پرهيز كند، اما از سوي ديگر، جاذبيت اولين شرط تحقق فيلم و سينماست. فيلمساز قصد كرده بود كه زندگي يك سوزن بان پير را با طبيعت بيجان قياس كند. قياسي اين چنين، فينفسه اشكالي ندارد، اما قالب فيلم بايد در عين حفظ جاذبيت به اين مقايسه بپردازد، نه آنچنان كه آن روضه خوان با مردم روستا ميكرد: چون از عهده ي گرياندن آنان برنميآمد، دامن از سنگ پر ميكرد و در تاريكي بر سر آنان ميريخت تا آنها را بگرياند! استفاده از پلان هاي كشدار براي خسته كردن تماشاگر، همان است كه روضه خوان مذكور با مردم روستا ميكرد.
جاذبه هاي كاذب، جاذبه هايي منافي آزادي و اختيار تماشاگر و ممانع او از رشد و تعالي كمال طلبانه به سوي حق است. جاذبه ي كاذب، جاذبه اي است كه تماشاگر را سحر ميكند و او را از رجوع به فطرت خويش بازميدارد. هر جاذبه اي كه عقل بشر را تحت سيطره ي خويش بكشاند و تماشاگر را به ورطه ي تسليم در برابر وهم و شهوت و غضب، جاذبه ي كاذب است. سوءاستفاده از گرايش هاي شهودي تماشاگر جايز نيست و ترس و وهم و خشم او را نيز تا آنجا بايد تحريك كرد كه مانع كمال روحانياش نباشد.
تماشاگر بخش اعظم وجود خويش را تسليم فيلم ميكند و در آن مستغرق ميشود. با اين استغراق دچار نوعي غفلت از خويش و اليناسيون5 ميگردد كه حسن و قبح آن بايد با توجه به شرايط و نتايج فيلم ارزيابي شود. اين غفلت ملازم با زندگي بشري است و از آن نميتوان پرهيز كرد. پايان اين سير به نوعي خودآگاهي منتهي ميشود كه اگر ماهيتي كمال طلبانه داشته باشد، ميتواند همه ي ترس ها و خشم ها و هيجانات و كشاكش هاي عصبي فيلم را در خود مستحيل كند، اگرنه، تماشاي فيلمي كه منافي آزادي و عقل بشر و ممانع كمال اوست، خسراني است كه جبرانش به سختي ممكن است. فيلم هاي ترسناك بر فعاليت قوه ي واهمه ي تماشاگر متكي هستند. كمال بشر به آن است كه مجموعه ي قواي وجوديش در تحت احاطه ي عقل6 به اعتدال برسد و لذا، مخالف كمال انساني است كه قوه ي واهمه را به طور مستقل و فارغ از عقل پرورش دهيم. در باب «تفنن» نيز، مذموم آن است كه چون يك «هدف» اعتبار شود واگرنه، تفنني كه منتهي به تذكر گردد نه تنها مذموم نيست كه ممدوح است. اگرچه در مقام قضاوت، حكم بر ظاهر بايد راند و لاغير، اما هر فعل با توجه به نيت و نتيجه اش ارزش مييابد.
معمول اين است كه تماشاگران به قصد كسب لذت و تفنن در جلوي سينماها صف ميبندند و اگر نبود اين لذتي كه در تماشاي فيلم وجود دارد، سينما هرگز از شأني اين چنيني در ميان آدم ها برخوردار نميشد. در اينكه آيا انسان اجازه دارد كه خود را به تفنن محض تسليم كند يا خير، سخن بسيار است، اما به هر تقدير جذابيت سينما متكي بر نيازهاي بشري است و براي شناخت ماهيت آن، بايد به تأمل در باب نيازهاي بشري همت گماشت.
نيازهاي بشري را مسامحتاً ميتوان به سه دسته تقسيم كرد:
الف: نيازهاي فطري و غريزي كه از عشق انسان به كمال منشأ گرفته اند.
ب: نيازهايي كه ناشي از ضعف هاي بشري هستند، اما ريشه در فطريات و غرايز دارند.
ج: نيازهايي كه منشأ آنها عادات غيرطبيعي است.
نياز به سيگار امري است غيرطبيعي، اگرچه براي معتادان به سيگار قابل انكار نيست. انسان در اصل وجود خويش نياز به سيگار ندارد، اما چون معتاد شود، اعتيادش منشأ نيازي خواهد شد كه خود را بر وجود او تحميل ميكند ـ مادام كه ترك اعتياد نكرده است. چه نيازي آدم ها را براي نخستين بار به جانب سيگار كشانده است؟ جواب روشن است: «ضعفي بشري كه به هرحال ريشه در طبيعت انساني دارد، هرچند كه انسان اجازه ندارد خود را به ضعف تسليم كند».
پس اين دو قسم ب و ج در واقع يكي هستند و آن دسته بندي بايد بدين صورت تصحيح شود:
ـ نيازهاي فطري و غريزي منشأ گرفته از عشق به كمال
ـ نيازهايي منشأ گرفته از ضعف هاي بشري
وجود انسان سراپا فقر و نياز است، اما همه ي اين نيازها مستحق اعتنا نيستند. تنها نيازهايي بايد مورد اعتنا قرار بگيرند كه منافي سلوك انسان به سوي كمال وجوديش نيستند. تفاوت ما و غربيها، يكي در همين جاست؛ اومانيسم7 و فرزندان او، ليبراليسم و دموكراسي، ميان نيازهاي انسان تفاوتي قائل نميشوند. آنها از آنجايي كه براي انسان «حقيقتي غايي» نميشناسند، اعتقاد يافته اند كه همه ي نيازهاي بشر بايد به طور يكسان برآورده شوند، حال آنكه در اين صورت، شدت و حدت نيازهاي حيواني، عشق به كمال را كه منشأ نيازهاي فطري است محبوب خواهد داشت و راه انسان به سوي فلاح مسدود خواهد شد ـ همان اتفاقي كه اكنون در غرب افتاده است. دموكراسي اقتضا دارد كه نياز به همجنس بازي نيز براي همجنس بازان برآورده شود، حال آنكه اين امر نيازي است كاذب، منافي طبيعت بشر و حقيقت غايي وجود او، كه نه تنها مستحق اعتنا نيست بلكه بايد با اجراي حدود، ريشه ي آن از اجتماع بشري بريده شود.
نيازهاي مادي و معنوي بشر، هر دو، از عشق به كمال الهي منشأ گرفته اند، اما در برآوردن آنها بايد همان نسبت خاصي مراعات شود كه در شريعت لحاظ شده است. از اين ميان، اصالت با نيازهاي معنوي است و نيازهاي مادي بايد تا آنجا مورد اعتنا قرار بگيرند كه تكامل روحاني بشر اقتضا دارد. غذا خوردن در حد اعتدال مقوم روح است، اما شكم چراني انسان را از راه حق تعالي روحي و معنوي بازميدارد. شريعت مخالف لذات نيست بلكه درمواردي حتي مشوق آن است. اما اصالت دادن به لذات مادي مطلقاً مذموم است.
براي سينما جوازي ويژه در خروج از اين نسبت ها و قواعد وجود ندارد بنيان جذابيت سينما بر ايجاد و ايهام و اعجاب و تفنن و تلذذ است و نميتواند كه نباشد. جذابيت سينما نميتواند بر عواطف انساني متكي نباشد؛ نميتواند بر آمال و آرزوهاي بشري و ميل او براي فرار از واقعيت اتكا نكند؛ نميتواند نيازهاي كودكانه ي بزرگسالان را مورد اعتنا قرار ندهد؛ نميتواند در كيفيت تأثير خويش، هيجانات و واكنش هاي عصبي انسان را محسوب ندارد؛ نميتواند به عشق هاي مجازي نپردازد؛ نميتواند زيباييهاي ظاهري را فراموش كند؛ نميتواند روابط ساده ي اجتماعي را دور بريزد؛ نميتواند از سهولت بيان و سادگي پرهيز كند … اما در تمامي اين موارد هرگز نبايد از اين اصول فارغ شود:
ـ اصالت دادن به ضعف هاي بشري مجاز نيست.
ـ آزادي انسان و عقل و اختيار او نبايد محكوم جاذبيت هاي تكنيكي واقع شود.
ـ جذابيت نبايد «هدف» قرار بگيرد.
ـ اعتنا به نيازهاي انسان براي ايجاد جاذبه نبايد به ممانعت از سلوك او به سوي كمال وجود خويش منجر شود.

اتكا بر ضعف هاي بشري براي نگاه داشتن تماشاگران روي صندلي سينما سوءاستفاده اي است بسيار رايج و موفق؛ و راستش را بخواهيد، در اين جهت، تاريخ سينما را بايد تاريخ اين سوءاستفاده دانست. چرا ما سينمايي را كه اصطلاحاً بدان «فيلم فارسي» ميگويند مساوي با ابتذال ميدانيم، حال آنكه در ميان اقشار وسيعي از عوام الناس هواخواه دارد؟
كاري كه فيلم فارسي با تماشاگر خويش ميكند كار تازه اي نيست؛ «شكوه علفزار»، «داستان وست سايد»، «دختر گلفروش»، «هرگز غيرمادر»، «سال هاي دور از خانه» و … نيز با مخاطب خويش همان ميكنند كه فيلم فارسي. در طول تاريخ سينما بسيار معدودند فيلم هايي كه شيوه اي جز اين براي تأثيرگذاري بر مخاطب خويش اتخاذ كرده باشند، با صرف نظر از بعضي از تفاوت هاي فرعي، در نوع رودررويي با تماشاگران تفاوتي ميان فيلم هاي وسترن، خيالي، ترسناك، كمدي، ملودرام و … وجود ندارد. وجه اشتراك در اينجاست كه عموم اين فيلم ها نوك پيكان تأثيرات رواني خويش را بر مخاطب، به سوي ضعف هاي او نشانه رفته اند، با اين تفاوت كه فيالمثل در فيلم هاي ملودرام، تماشاگر انساني احساساتي و يا عاشق پيشه فرض شده است، حال آنكه در فيلم هاي وسترن، تور را به قصد تماشاگر سلطه جو و پرخاشگر و متجاوز انداخته اند. در فيلم هاي تخيلي، ماجراجويانه و كمدي، مخاطب فيلم را انساني انگاشته اند گريزان از واقعيات، خيال پرور و اهل لغو. در فيلم هاي ترسناك، اتكاي اصلي كار بر قوه ي توهم تماشاگر است و در تمامي اين موارد، جذب تماشاگر از طريق «تسخير رواني» او انجام ميشود.
بعضيها چنين ميانديشند كه ضرورت مخاطبه با ضعف هاي بشر از لوازم ذاتي سينماست و به عبارت ديگر، سينما هرگز نميتواند روي خطاب خويش را از ضعف هاي بشري بگرداند. در حد افراط، آنان رسالت سينما را همين ميدانند: « فريب دادن تماشاگر و كشاندن او به دامي از جاذبه هاي پست و غفلت زدگي و از خودبيگانگي، با ايجاد تفنن و تلذذ». آنها در جواب ما ميگويند: «سينما همين است كه هست؛ شما توقعات خود را پايين بياوريد». حال آنكه اگر ملاك تجربه باشد، درميان فيلمسازان غربي هم هستند كساني كه برخوردي جز اين با تماشاگر داشته اند. آنها گاهي همچون آندره وايدا در فيلم «ارض موعود»، مخاطب خويش را رفته رفته به سوي نحوي خودآگاهي محدود هدايت ميكنند و يا همچون فرانچسكو روزي در فيلم «سه برادر» با «فطرت» تماشاگر مخاطبه دارند؛ و در عين حال به مسأله جذابيت نيز بياعتنا نبوده اند.
آن تسخير رواني كه گفتيم، خواه ناخواه اتفاق ميافتد؛ اين خاصيت سينماست و در بهترين شرايط نيز نبايد انتظار

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد