بوی سوختن خیمه ها از پنجره اتاقش می آمد تو، قاطی با بوی اسپند جای قلب هر کدام از بچه ها و زن ها، پنج انگشت کشید صدای تپش قلب ها اتاق را پر کرد. پنج انگشت می تپید و قلم و را آغشته به رنگ خون، روی خیمه ها میکشید. این گفته حسین است هیهات منا الذله ......
صدای سنج و طبل، انگاری صدای قلب زن ها و بچه ها بود؛ صدای قلب خودش! کسی که می خواند، رسیده بود زیر پنجره اتاق او........ هیهات مناالذله خیمه ها رنگ شد؛ سبز، دسته عزاداری، دورتر و دورتر می شد.
بوی اسپند هنوز در اتاق بود، بوی خیمه ها که هنوز می سوخت نیز پنج انگشت می تپید و بال های ذوالجناح را قلم مو نوازش می کرد. پنج انگشت می تپیدند؛ پنج انگشتی که سر علم ها بودند، وسط کاسه های سقاخانه بودند. سردر سقاخانه نوشت ( یا علم دار کربلا)
قلم مو را کمی روی دست های کاسه ها کشید؛ سبز
یاثاراللّه ! یا ثاراللّه !
دسته بعدی داشت نزدیک و نزدیک تر می شد. تشنه بود. قلم مو را در رنگ آبی فرو برد. داخل کاسه ها، دور تادور پنج انگشت را آبی کرد.
یا نفس من بعد الحسین هونی
و بعده لاکنت ان تکونی
سوار بر اسب،در آب بود. تا زیر شکم اسب را آب گرفته بود. دست ها را پر از آب،به دهان نزدیک کرده بود، ولی آب نمی خورد دسته همچنان می خواند: والله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابداَ عن دینی
بچه ها، زن ها، نخل ها و خیمه ها تشنه بودند. صدای گریه کودکی از بین دسته عزاداری می آمد. قلم مو یک تیر کشید؛ تیری که از مشک رد می شد. آب مشک ریخت، بخار شد. زمین تشنه، آب را نوشید. قلم مو را در قلمدان گذاشت. بلند شد تا بدود از آشپزخانه آب خورد.
صدای جمعیت به اوج رسیده بود:
سقای حرم،سید سلار نیامد علم دار نیامد، علم دار نیامد
زنجیرها تکان می خوردند و می خواندند. پنجره از صدایشان می لرزید. در یخچال را باز کرد، شیشه خنک آب را برداشت؛ اما زود پشیمان شد و آن را سر جایش گذاشت. از آشپزخانه آمد بیرون، پله ها را یکی دو تا پایین رفت. جلوی در خانه که رسید، بوی خیمه های سوخته و بوی اپسند، بیش از پیش در ریه هایش جاری شد. جلوی سقاخانه ایستاد. یکی از آن کاسه ها را برداشت و پر از کرد؛ کودکی ایستاده بود تا بعد از او آب بخرد. آب را اول به او داد. کاسه ای دیگر پر کرد. ابی که می خورد، بوی پنج انگشت می داد: بوی خون،بوی خیمه های سوخته که هنوز می سوخت . کاسه را گذاشت سر جایش و به جمعیت پیوست. پی نوشته ها
1. بحار الانوار ، ج 45 صص 40.41
2. همان.