معبود من برای تو در عاشقانه ترین شکل خود اشک می ریزم، شب ها در واژه ی زیارت تو ذوب می شوم، روزهابا خاطره ی گام های تو از حجم غربت خودعبور می کنم و با چشم های بارانی ام جاده ی بی پایان اشک رانگاه می کنم.
دلم گرفته است! دلم مثل یک مدرسه در یک روز تعطیل گرفته است،احساس می کنم از یک ارتفاع عظیم به دامنه ی یک واقعه ی بزرگ سقوط می کنم،احساس می کنم چکمه هایم تا زانوی زمین بالا آمده اند وپاهایم در غمناک ترین زاویه ی جهان حرکت می کنند.
آه ! چقدر بی تو بودن سخت است! چقدر بی مفهوم تو زیستن دردناک است،چقدر گل های حیات،تشنه ی دیدار تواند، چقدر دست هایم به انتظار تو کلید بیهوده بودن را جستجو می کند!
بی تو من سرگردان ترین واژه های جهان در جاده ی کلماتم!
بیا وچهره ی طلائی خورشید رابر آدمیان نمایان ساز !