مولای من!
امروز که عزم رویش دارم کاش میشد بذر شوم و خود را در خاک پایت پنهان کنم، و تا با آبیترین نقطة هستی بالا روم.
هر وقت که روشنایی دعا را در تیرگی دلم میکارم، بهاران آرام، آرام در برگهایم میخزد و ساقههایم عاشقانه تو را فریاد میزنند.
و غروب هر جمله که عطر تو در کوچه پس کوچههای غبارآلودم میپیچد، کوچههای خاک گرفته دلم از بوی خوشت عطرآگین میشود.
آقای من!
به زلال اشکهایم قسم در کوچههای غمین و غریب روزگار تنها در هوای آیندة روشن انتظار نفس میکشم ...
و ظهورت را به انتظار نشستهام...