تنهای تنها نشسته است؛ در پستوی خانه در سوگ پدر ... شیونها، نشان از شهادت دارند. دوست و دشمن آمدهاند. فرصت تماشای پیکر پاک پدر را از چشمانی معصوم میستانند و برای بدرقهای غریبانه تا مسجد شهر میکشانند. دشمنان، خرسند بودند و دوستان، ناامید؛ که آوای غلامی نیک سیرت، آنان را نوید دیدار بخشید. خوبان باز میگردند. با دیدن کودک، سر به سجده مینهند و با او ـ تا همیشه ـ دست بیعت میدهند...
آری، خورشید دین، هرگز غروب نمیکند.
بیعت با بیداری
بیعت با خورشید، بیعت با بیداری است؛ از آنگاه که نگین کعبه، در حضور خورشید رسالت و مرادش، تمام مظلومیت را در چشمهایش به نظاره نشست و چون بستگان او را عهدشکن یافت، به یاریاش شتافت. او کسی جز «علی» نبود، که نخستین سرود بیعت را در ده سالگی سرود و همواره پایبند پیمانش بود.
هشت سال بعد، هشت تن از مسافران مکه، ندای نیکی و رستگاری را از زبان محمد(ص) نیوشیدند و بیعت مولود کعبه را استمرار بخشیدند... سالها بعد، دوازده سیاهپوش در سحرگاهان صحرای «منا» پیرامون آفتاب فروزان رسالت گرد آمدند و بیعتی دیگر، که: به آفریدگار، شرک نورزند و حق زندگی را از فرزندانشان نستانند... و بیعت به «غدیر» رسید؛ در کنار برکهای به وسعت دریا، با مولا.
و ما، اما چرا سکوت کردهایم، چرا نشستهایم؟ چرا عهدمان را گسستهایم؟ دستهای سبز و مهربان خورشید، از پشت ابرها، ما را به سوی خود فرا میخواند!