ا
خورشيد را وصف كردن چگونه بايد، و درياي بيكران را توصيف نمودن چه سان شايد؟!
عمق وسعت آسمان بي انتها را _ با اين قصور _ درك كردن از چه طريق؟
ارداك و اوج رفعت معراج ملكوتيان و عرشيان و بندگان خاص الهي با بال و پر شكسته با كدامين توان و استعداد؟! «عبد صالح» خدا را شناختن از چه راه؟
راستي «عباس» كيست؟
اگر يك «بنده صالح» و يك ولي خدا و يك شهيد في سبيل الله آنقدر مرتبت و منزلت دارد ما خاكيان و محجويان از درك مقام و بيان عظمت و توصيف بزرگي او عاجزيم و يا بگفته امام امت، (پيام 5ر 6ر 63)، شخصيتي كه خود گوي سبقت در پرواز در ملكوت و معراج روح و سير و سلوك از همگان ربوده، : «ما را چه رسد كه يا اين قلمهاي شكسته و بيانهاي نارسا در وصف شهيدان و جانبازان و مفقودان و اسيراني كه درجهاد في سبيل الله جان خود را فدا كرده و يا سلامت خويش را از دست داده اند يا بدست دشمنان اسلام اسير شده اند مطلبي نوشته يا سخني بگوئيم. زبان و بيان عاجز از ترسيم مقام بلند پايه عزيزاني است كه براي اعلاء كلمه حق و دفاع از اسلام و كشور اسلامي جانبازي نموده اند. الفاظ و عبارات توان توصيف آناني را كه از بيت مظلم طبيعت بسوي حق تعالي و رسول اعظمش هجرت نموده و بدرگاه مقدسش بار يافته اند ندارد...»
اگر اينان كه پيروان عباس و تربيت يافتگان مكتب عباس عليه السلامند، اين گونه اند، پس چگونه بايد درباره عباس سخن گفت يا مطلب نوشت؟
اما بمقتضاي «آب دريا را اگر نتوان كشيد هم بقدر تشنگي بايد چشيد» بقدر فهم و درك خود بايد بگوييم: اگر تمامي كرامتها و فضيلتها و اصالتها تجسم يابند، و اگر تبلور پيدا نمايد، و اگر توحيد و صفات ربوبي از اوج ملكوت درحضيض ناسوت به ظهور پيوندد، و اگر همه ارزش هاي كربلا و عاشورا و تاريخ انسانيت دريك وجود متشكل گردند، و اگر تمام درس هاي حسين و قيام حسين و مكتب حسين عليه السلام در يك قهرمان تجلي يابد، همه و همه در يك شخصيت و يك نام خلاصه مي شود و آن: «عباس» است. حسين عليه السلام تبلور اسلام و قرآن و پيغمبر و علي عليهماالسلام است، و عباس، تبلور حسين.
پس براين پي بردن به روزنه اي از عظمت شخصيت و درس آموزي از خويش، در اين نوشتار به برخي از فراز هاي مقام آن حضرت كه در نام و لقب و كنيه آن حضرت تجلي يافته است مي پردازيم، باشد تا درشماره هاي آينده به ديگر ابعاد شخصيت اين «تبلور عاشورا و كربلا» بپردازيم. انشاءالله.
«ابوالفضل»؛ تجليگاه ارزشها و فضيلتها
«ابوالفضل» بمعناي «پدر فضل» و كنيه حضرت عباس عليه السلام است و گفته اند چون فرزندي بنام فضل داشته است از اين جهت حضرتش را ابوالفضل ناميده اند.
اما بايد گفت: اين تنها ظاهر امر است، و از آنجا كه در خانواده عصمت و طهارت، و بيت نبوت و امامت و مركز علم و هدايت، جز حق و حقيقت چيزي نيست، و تمامي مراتب وجود و حالات ايشان، ظهور حقايق و تجلي اسرار الهي است، بنابراين نامها و القاب و كنيه هاي آنان، نشانه و حاكي از حقايق وجودي و فضائل دروني ايشان است.
اگر گفته اند: « الظاهر عنوان الباطن» ظاهر، نشانه ومرأت باطن است، و اگر فرموده اند: «الاسم ما دل علي المسمي» : اسم آن است كه نشانگر مسمي (صاحب اسم) باشد، بنابراين بخوبي در مي يابيم كه اسامي و القاب و كنيه هاي خاندان نبوت، آينه و نشان دهنده مراتب والا و فضائل وجودي ايشان مي باشد.
«علي» و «مرتضي» نشانگر علو و برتري و مقام برگزيده بودن اميرالمؤمنان و يا «رضا» نمايانگر مقام تسليم و رضاي امام هشتم در مقابل حق تعالي است.
امام حسين عليه السلام نيز، «ابو عبدالله» بمعناي پدر «عبد خدا» است، يعني «پدر تمام عالم هستي و ملك وجود»! چرا كه به تصريح قرآن تمام موجودات و عالم وجود، عبد و بنده خدايند و حسين(ع) پدر عالم است يعني امام و حجت و مربي عالم به اذن خداوند متعال، و عبوديت و بندگي موجودات همه برخاسته از عبوديت و بندگي آن حضرت. پس اوست ««ابو عبدالله»!
بنابراين، عباس عليه السلام هم، «ابوالفضل» بمعناي پدر فضل است، يعني معدن تمامي فضيلتها و منبع همه كرامتها و خاستگاه جميع مكارم و سجاياي انساني و تجليگاه تمام ارزشها و آينه تمام نماي همه اصالتها و والائيها.
و از اين روست كه وقتي اين آئينه مي شكند، پشت حسين عليه السلام مي شكند چون حسين، اصل و ريشه ومعلم همه اين اصالتها و والائيها و ارزشهاست و عباس، آئينه حسين، و آنگاه ه آئينه مي شكند، ديگر ظهور و تجلي و تصويري براي شخص نمي ماند يعني او هم مي شكند و «الان آن كس ظهري: اكنون پشت من شكست»، بر زبان مي سرايد!
اگر صبر وتسليم و رضا و يقين و محبت ومعرفت و هدايت و توحيد و ايثار و فداكاري و فناي در حق و دفاع از حقيقت و انسانيت و خلوص و وفا و اطاعت و شجاعت و عصمت و عبوديت و بندگي و اخلاص و مواسات و نصيحت وشهادت و...، فضيلت است و كرامت، عباس عليه السلام، بحق، پدر همه اينهاست، يعني وجود عباس و افعال و حالات و صفات او، خاستگاه و معدن همه اينهاست و اين ارزشها و اصالتها را او زنده كرد و وجود و حياتي نوين بخشيد و وجود مقدسش خورشيد تابناك انوار اين فضيلتها و كرامتها در تاريخ انسانيت گشت.
بنابراين، از هر كس در هر كجا و در هر زمان فضيلتي و مكرمتي سرزند، و ارزش و منزلتي در او تحقق يابد، در هر مقام و مرتبتي كه باشد، بدون ترديد «فرزند عباس» است زيرا ارزش هر كس به مقام معنوي و فضايل و قرب او بخداي تعالي است و هيچ فضيلت و قرب و معنويتي نيست مگر نزد «ابوالفضل» و «پدر فضيلتها» و هر كس وجودش از پدرش نشأت مي گيرد، پس او فرزند روحاني و معنوي «ابوالفضل» سلام الله عليه خواهد بود. «عباس» يكه تاز و قهرمان همه ميدانها!
كلمه «عباس» نيز همچون «ابوالفضل» از معاني ومحتوائي بسيار والا و مانند آن، بلكه برتر از آن حكايت دارد. زيرا «عباس» بمعناي «شير بيشه» و «شيري كه شيران ديگر از او مي گريزند» مي باشد و چنانكه اشارت رفت اسمهايي كه خاندان نبوت و مظاهر علم و حكمت الهي سلام الله عليهم انتخاب مي كنند با عنايت به مسمي و صفات و حالات وجودي شخص است و هيچگاه اسم بي مسمي براي كسي بر نمي گزينند. بنابراين آنگاه كه اميرالمؤمنين عليه السلام براي فرزند دلبند خويش، نام «عباس» را برمي گزيند بي ترديند تا اعماق وجود و مراتب روحي آن عزيز را مينگرد و درحقيقت آن فضايل و خصال وجودي را در قالب يك لفظ فشرده بهمگان معرفي مي نمايد و در واقع اين نام، «نازله» آن حقايق درعالم الفاظ است. پس اگر نام عباس را بر فرزند خود مي نهد حقيقتاً مي نگرد كه «شير شيران» و «قهرمان قهرمانان» و يكه تاز تمامي ميدانهاست.
اما كدام ميدانها؟
همان ميدانهاي ارزشها و فضايل و اصالتها كه در بيان لفظ «ابوالفضل» ذكرش گذشت.
آري «عباس» عليه السلام قهرمان و يكه تاز ميدان تمامي آن ارزشها و والاييها وفضيلتهاست. و از اين جهت است كه صاحب كتاب «العباس» تعابير لطيف و زيبايي در اين زمينه دركتاب خود دارد. از جمله تعبيرها عبارتست از:
عباس المعرفه (قهرمان ميدان معرفت)
عباس الهدايه (شير بيشه هدايت)
عباس اليقين (يكه تاز ميدان يقين)
عباس البصيره ( قهرمان ميدان بصيرت و دانايي) و بهمين طريق مي توان گفت:
عباس الشجاعه
عباس الفضيله
عباس الصبر
عباس التسليم
عباس المحبه
عباس العبوديه
عباس التوحيد
عباس الحق
و ...
عباس، «عبد صالح» خدا
آنگاه كه اشخاص در«ميزان» ربوبي مورد سنجش قرار مي گيرند والاترين ارزشي كه بدانان مقام و منزلت مي بخشد و برترين فضيلتي كه مورد عنايت قرار گرفته و عالي ترين مقامي كه قدر و منزلت شخص با آن سنجيده مي شود، «عبوديت و بندگي» است و اين عنصر است كه ساير ارزشها و فضيلتها از آن نشأت مي گيرد. از اين روست كه برترين مقام و ارزش و فضيلت عباس عليه السلام را بايد عبوديت و بندگي آن حضرت در پيش گاه پروردگاه متعال دانست بندگي و عبوديتي كه سراپاي وجود و اعماق هستي عباس عليه السلام و قلب و روح و جن او را فرا گرفته است و به حق بهترين توصيف آن حضرت همين است كه او را «عبد صالح» خدا بناميم و لذاست كه امام و حجت بالغه خدا حضرت صادق عليه السلام در زيارت عموي بزرگوارش او را بهمين لقب مي ستايد:
«السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله ...» سلام بر تو اي عبد صالح و مطيع خدا...
براي عنايت بيشتر به عظمت و بزرگي اين لقب و مقام حضرت عباس عليه السلام، به چند نكته اشارت مي كنيم:
1-عبوديت و صلاح از صفات بزرگترين انبياءالهي است.
با توجه بدانچه گذشت در مي يابيم كه توصيف كردن خداوند انبياء و پيامبران خود را در قرآن به عبوديت، برترين و عالي ترين توصيفات است. خداي متعال در قرآنش، رسولان و پيامبران را چنين وصف مي فرمايد:
و اذكر عبدنا داود...
و اذكر عبدنا ابراهيم...
و اذكر عبدنا ايوب...
و هبنا لداود سليمان نعم العبد...
و حتي پيامبر خاتم، رسول اكرم اولين شخصيت علام وجود، و جامع قوسين نزول و صعود، و شاهد بر غيب و شهود حضرت محمد محمود صلي الله عليه و آله را نيز بهمين وصف مي ستايد و مي فرمايد:
سبحان الذي اسري بعبده...يا مي فرمايد: فان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فأتوا بسوره
بدون شك اگر جز مقام عبوديت، برترين و بالاترين مقام انبياء و رسولان الهي مقام ديگري بود، خداوند متعال آنان را بهمان مقام ياد مي فرمود اما چنين نكرده است. پس مقام عبوديت والاترين منزلت ومرتبت در پيشگاه ربوبيت است و از اين جهت است كه در تمامي نمازها، پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله را باين مقام بايد ياد كرد. مقامي كه بر رسالت آن حضرت نيز مقدم است: و اشهد ان محمداً عبده و رسوله.
و اما مقام «صلاح»
يكي ديگر از اوصافي كه خداوند انبياء و پيامبران خود را با آن وصف فرموده است مقام صلاح و يا «صالح بودن» است و ما براي پرهيز از اطاله كلام تنها به يك آيه اشاره مي نماييم:
خداوند در آيه 83 تا 86 از پيامبران بزرگ خود، از جمله از حضرت ابراهيم، اسحاق، يعقوب،نوح، داود، سليمان، ايوب، يوسف، موسي، هارون، زكريا، يحيي، عيسي، الياس، اسماعيل، يونس، لوط (عليهم السلام) نام مي برد و در وصف آنان مي فرمايد: «كل من الصالحين» همه اينها از «صالحين» بودند.
از اين توضيحات گوشه اي از اخلاق و صفات عباس عليه السلام آشكار مي گردد زيرا «العبد الصالح» اشاره به دو فراز از مقامات انبياء و پيامبران است. يعني عباس، سردار رشيد حسيني، متصف به صفات انبياء و متخلق به اخلاق رسولان الهي است و بدون ترديد، عبوديت و بندگي مهمترين و برترين فضيلت و عالي ترين صفات و مقامات آنان عليهم السلام است.
البته مخفي نيست كه منظور ما دراينجا مقايسه حضرت عباس با پيامبران و رسولان الهي و نفي و اثبات برتري يا عدم برتري نسبت به آنان نمي باشد چه آنكه اينجا جاي آن نيست بلكه فقط مي خواهيم بگوييم عباس عليه السلام دراين لقب شريف به مقامي متصف گرديده كه انبياء وپيامبران در قرآن به آن توصيف شده ان و التبه نه هر كس كه بدين مقام وصف گرديد همچون عباس خواهد بود، كلا و حاشا! كه هر كس را درجه و مرتبه اي است و بعد از حسين عليه السلام هيچكس را بمنزلت و مقام عباس دسترسي نيست.
عباس عليه السلام، مسند نشين هدف خلقت
هر كس وقتي كه چيزي يا شخصي را وصف مي كند و صفات او را بر مي شمرد باندازه درك و فهم خود فهميده و سخن گفته و توصيف كرده است. قطره اگر از دريا سخن گويد دريا را از ديد و حد قطره يي خود نگريسته وتوصيف نموده است و هرگز آن را نمي رسد كه عظمت واقعي دريا را درك كند زيرا ظرفيت و مرتبت و دركي همچون دريا يا برتر از آن مانند اقيانوس لازم است تا دريا را درك نكند و توصيف نمايد. مثلاً بزرگي و عظمت عالم آخرت را گاهي ما (با ديد تنگ و دنيوي و كوتاه خود) توصيف مي كنيم، و گاهي اولياء حق، و خداوند متعال توصيف كرده و آن را «عظيم» مي نامند و چقدر فرق است بين «عظيم» ديدن ما بي نهايت كوچكها و «عظيم» ديدن آن بي نهايت بزرگ و مظاهر صفاتش يعني اولياء معصوم حق سلام الله عليهم اجمعين. همچنين است شناخت و معرفت ما و شناخت و معرفت حضرات معصومين عليهم السلام نسبت به توحيد ومعارف قرآن و فضايل و مناقت و مقامات و توصيف ايشان و اصحاب و ياوران بزرگوار ايشان و ديگر از فانيان در راه حق مثل حضرت اباالفضل العباس، حضرت علي اكبر، حضرت زينب كبري سلام الله عليهم.
بنابراين اگر اما صادق عليه السلام، عموي بزرگوار خود عباس را به «العبد الصالح» و «المطيع لله» وصف مي كند مسلماً از افق ديد امامت و ولايت كليه الهيه وصف مي كند، و اين توصيف از شخصيتي سر مي زند كه خود در وادي «عبوديت مطلقه» و اعلي مراتب اطاعت و بندگي حضرت حق جاي دارد و مانند اين است كه خورشيد، ماه را به نورانيت و بزرگي توصيف نمايد و اين چقدر فرق دارد تا يك شمع يا كمتر از آن چنين كند چرا كه احاطه محاط بر محيط همچون قطره بر دريا هرگز امكان ندارد.
بهر حال بمقتضاي اينكه «الكلام علي قدر عقل المتكلم» (سخن هر گوينده حاكي از مرتبه عقل و علم و دانش اوست). مرتبت عبوديت و اطاعت عباس عليه السلام از درك امثال ما خارج است و شخصيتي مانند امام صادق عليه السلام آنرا درك مي كند. بنابراين فرمايش آن حضرت در معرفي اباالفضل عليه السلام از عمق و بلندا و عظمت و معاني و ابعاد بسيار والايي برخوردار است و هرگز نبايد آنها را در مراتب درك و فهم خود تصور نمود كه بسي برتر و بسا والاتر است.
آنچه گذشت نمونه اي بسيار كوچك از اين معاني است.
نمونه ديگر:
نمونه ديگر از ابعاد عظيم لقب «العبد الصالح» براي عباس سلام الله عليه اين است كه آن حضرت در نيل به هدف خلقت و غايت آفرينش به مقامي بس متعالي و والا ارتقاء يافته است. زيرا خداوند متعال مي فرمايد: « و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» : من جن و انس را نيافريدم مگر براي آنكه مرا بندگي كنند و «عبد» من باشند.
بنابراين، بنده حق هر چه دراين مسير ره بپيمايد به هدف خلقت نزديكتر شده است. اكنون با توجه به آنچه گفتيم كه مقام عبوديت و بندگي عباس، بنا بر توصيف امام صادق عليه السلام حجت بالغه و ولي مطلق كردگار در مرتبتي بس عظيم است و خاندان نبوت بيهوده و عبث و بدون حقيقت كسي را به مقام و فضليتي نمي ستايند، بخوبي روشن مي شود كه وجود مقدس آن حضرت در كاملترين مراتب هدف آفرينش جاي گرفته است و اين مقام آنقدر عظيم است كه با هيچ مقامي قابل مقايسه نيست بلكه هر مقام ديگري فرع بر آن است و چه نادرند اوليايي كه به اين مقصد اعلي و غايت قصوي و كمال بي منتهي دست مي يابند.
عبوديت، جلوه گاه ربوبيت
يكي از نمونه ها ي بسيار متعالي و گرانقدر از ابعاد و معاني لقب «العبد الصالح» براي عباس عليه السلام، باطن مقام عبويت آن حضرت، و به عبارت ديگر، باطن اين لقب شريف است.
باطن عبوديت، ربوبيت است. اصولاً عبوديت، تجليگاه ربوبيت است، يعني هر چه عبد و بنده خدا در مسير بندگي و عبوديت پيش رود صلاحيت و شايستگي بيشتري بران مظهريت صفت ربوبيت پيدا مي كند. زيرا عبوديت يعني مخالفت و ضديت با خوديت و انانيت، و بنده هرچه از خود و خوديت بگذرد حجاب صفات خدايي را بر طرف كرده است و از جمله اين صفات صفت ربوبيت است (ربوبيت كه در مخلوق جايز است و مظهر ربوبيت الهي است). مانند آينه كه هر چه زنگارها و سياهيها را از خود بر طرف نمايد صقالت و صفاي فزونتري يافته و صلاحيت و استعداد بيشتري براي نورانيت و انعكاس نور خورشيد از خود نشان ميدهد. آينه خورشيد نمي شود و خورشيد هم چيزي از دست نمي دهد بلكه اين آيينه است كه شايستگي و صلاحيت انعكاس نور را پيدا مي كند. نه آيينه از مقام خود تجاوز كرده و بخورشيد مي رسد و نه خورشيد از مقام خود نزول كرده و پايين مي آيد.
نور خورشيد همه جا هست فقط بايد صلاحيت و شايستگي را بوجود آورد والا هزاران سنگ و آجر سياه و غير صيقلي هيچكدام نور را منعكس نمي كنند.
بنده نيز با پيمودن صراط عبوديت قدم به قدم صفا و صقالت بيشتري يافته و نور ربوبيت را منعكس مي نمايد در حاليكه بنده از همان مقام عبوديت و «ممكن بودن» تجاوز نكرده خداوند نيز از مقام ربوبيت ذاتيه و «واجب بودن» تنزل ننموده است. پس در حقيقت هر قدم بسوي عبوديت يك قدم بسوي باطن آن، مظهريت ربوبيت است.
به تعبير ديگر، مقام ولايت تكويني (كه براي اولياء خدا سلام الله عليهم وجود دارد) همين مقام مظهريت ربوبيت است كه خداوند آن را در اثر عبوديت فرموده است.
حديث امام صادق عليه السلام
كتاب « مصباح الشريعه» به نقل از امام صادق عليه السلام در اين زمينه چنين روايت مي كند: « العبودية جوهرة كنهها الربوبية»: عبوديت و بندگي، جوهره و حقيقتي است كه كنه و باطن آن ربوبيت است.
محدث بزرگوار و فقيه عظيم الشأن شيخ حر عاملي صاحب وسائل الشيعه، روايت مي كند كه درحديث قدسي چنين وارد شده: «عبدي اطعني اجعلك مثلي... انا مهما اشاء يكون، اجعلك مهما تشاء يكون » :
«اي بنده من! مرا اطاعت كن تا ترا مثل خود قرار دهم...» (از جمله آثار اين مرتبت بزرگ اين است همانطور كه) من هر گاه چيزي را اراده كنم موجود مي شود، ترا (هم) اينگونه قرار مي دهم كه هر گاه چيزي را اراده نمايي موجود گردد.»
و در حديث ديگر دارد: « ... انا اقول للشيء كن فيكون، اطعني فيما امرتك اجعلك تقول للشيءكن فيكون» «...من به آنچه اراده آن كرده ام مي گويم: باش، موجود مي شود، تو هم اوامر مرا اطاعت كن باين مقامت مي رسانم كه هر چه را بخواهي به آن بگويي، باش، موجود بشود.»
باز در يك حديث ديگر قدسي مي خوانيم: «ان لله عبادا اطاعوه فيما اراد فاطاعهم فيما ارادوا يقولون للشيء كن فيكون »: همانا خداوند را بندگاني (بلند مرتبت) است كه او را در آنچه اراده فرموده اطاعت مي كنند، اجابت مي فرمايد، پس (در اثر اين مقام) آنچه را اراده كنند به آن مي گويند: موجود شو، موجود مي شود.
بهر حال، اين يك سنت الهي در عالم و خلقت خداوند است كه تنها اشارتي بدان رفت. از آنچه گذشت معلوم گشت كه بنده در اثر «عبوديت» و «اطاعت»، «صالح» مي شود براي مظهريت صفات الهي كه از آن جمله، ربوبيت است، و اين هر سه در لقب حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام «العبد الصالح المطيع لله...» در عالي ترين مراتب خود آشكار است.
«العبد» نشان دهنده «روحيه» و «حالت وجودي» و «ملكه نفساني» عبوديت و بندگي عباس عليه السلام و رسوخ و نفوذ اين روحيه دراعماق جان و سراسر وجود مقدس آن حضرت است.
و اما «المطيع» نمايانگر جريان و ظهور اين روحيه عبوديت در اعمال و اعضا و جوارح و كردار، و به تعبير ديگر اولي نشانه «عبوديت» و دومي نشانه «عبادت» آن حضرت مي باشد.
و «الصالح» نيز نتيجه و غايت ان يعني «صلاحيت و شايستگي» براي مظهريت ربوبيت است.
از مطالبي كه بيان شد با توجه به عظمت و بزرگي سعه وجودي و مقام عبوديت بلند سردار جاويدان كربلا، اباالفضل العباس عليه السلام كه – ما را بدان راه نيست و دركها و افهام از نيل به آن قاصرند و در اين لقب بزرگ بدان اشاره شده است، گوشه اي از مقام قرب آن حضرت نزد خداوند و ولايت و مظهريت ربوبيت آشكار مي گردد.
تجلي خدا در وجود عباس عليه السلام:
در رابطه با مقام عبوديت و لقب «العبد الصالح» در برخي از احاديث از عظمت و بزرگي اين مقام اولياء الهي تعابير سنگين و عميقي شده است كه بيانگر مقام و مرتبت فوق الذكر و يا برتر از آن است.
امام باقر عليه السلام فرمود: خداوند در معراج به پيامبرش فرمود: «... ما يتقرب الي عبد من عبادي بشيء احب الي مما افترضت عليه و انه ليتقرب الي بالنافله يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده الذي يبطش بها ان دعايي اجبسته و ان سألني اعطيته» :
... هيچيك از بندگانم بمن تقرب نجويد با عملي كه نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب كرده ام، و بدرستيكه بوسيله نافله (هر چه مازاد بر واجب باشد مثل نماز نافله) بمن تقرب جويد تا آنجا كه من دوستش دارم، و چون دوستش داشتم آنگاه من خود گوش او شوم كه بدان بشنود، و چشم او شوم كه بدان ببيند، و زبان او گردم كه بدان سخن گويد، و دستش شوم كه بدان بگيرد، اگر مرا بخواند اجابتش كنم، و اگر خواهشي از من كند باو بدهم...
اگر درباره اين حديث و روايات قبل، از حلول و اتحاد و «تفويض باطل» و برخي مسائل عرفاني غير مأخوذ از اهل بيت عصمت عليهم السلام كه قطعاً غلط و باطل و انحراف است بگذريم معاني آنها هر چه باشد حاكي از كمال قرب و نهايت تجلي نور الهي در وجود «بنده» است و اگر اعضا و جوارح او به خدا اضافه شده و نسبت داده شده و گفته مي شود: «اذن الله» (گوش خدا)، «عين الله» (چشم خدا)، «يد الله» ( دست خدا)، «لسان الله» (زبان خدا) و مانند اينها، براي همين است كه وجود و اعضا و جوارح بنده همه براي خدا و مطيع خدا بوده و جلوه گاه نور اوست. اگر اين،گوش و چشم و زبان و دست و خون خدا مي شود، خدا نيز (طبق تعبير اين حديث) دست و زبان و گوش و زبان او مي شود؛ و در يك كلام: وجود بنده تجليگاه صفات خدا مي گردد و اين تعبير، صورت ديگر تعبير قبلي است كه بنده در اثر عبوديت، مظهر ربوبيت و صفات ربوبي مي شود.
پس وجود عباس عليه السلام،دست عباس، چشم عباس، زبان عباس و گوش عباس همه تجليگاه خداست. اگر عباس (بعد از معصومين عليهم السلام) دست خداست، چشم و گوش و زبان خداست خدا هم دست و گوش و چشم و زبان عباس است. چنانكه اشاره كرديم باز تأكيد مي نماييم حلول و اتحاد و تفويض و اين گونه مسائل انحرافي هرگز، در نظام خلقت و دستگاه ربوبي كوچكترين جايي ندارد پس تعبيرات احاديث حاكي و بيانگر مقامات معنوي و عظمت قرب و اوج مراتب ملكوتي اولياء الهي است همچنانكه كعبه، هرگز، بمعناي جايگاه خدا و منزلگاه او نيست و اگر خانه خدا و بيت الله به آن گفته مي شود بخاطر معنويت و شرافت آن است. همچنين است «روح الله»، «ثار الله»، «نفس الله» و ...
خلاصه آنكه چون آئينه، خوديت و زنگارها و حجابها را كنار گذاشت و با قدم عبوديت و طاعت،صالح براي تجلي خورشيد و نشان دهنده آن شد، ديگر «خودنما» نخواهد بود بلكه «خورشيدنما» خواهد بود پس صفات او نيز صفات خورشيد خواهد شد مثل نورانيت، گرمي و...
بنابراين انتساب خورشيد و آئينه درصفات يكديگر نسبت بهم صحيح است. چه بگوئيم خورشيد در بالا و پائين و اجزاء آئينه تجلي كرده و آئينه چشم و گوش و زبان خورشيد است، و چه بگوئيم آئينه جز خورشيد چيز ديگري «نمي بيند» و «نمي نمايد» و جز تجلي خورشيد چيز ديگري نيست پس خورشيد هم چشم و گوش و زبان آئينه (يعني تجلي و تجليگاه خودش) است، هر دو صحيح است. همينگونه است انتساب عبد و پروردگار نسبت بهم آنگونه كه در احاديث مذكور ديديم.
از اين مقال در گذريم كه مجالي ديگر و فرصتي ديگر مي جويد و اين اشاراتي بدان بيش نبود.
اكنون اگر واجبات و مستحبات، «عبد» را باين مقام و منزلت مي رساند، پس ما درباره عباس عليه السلام كه با فداكاري خود اصل دين و رسم عبوديت و احكام الهي و واجبات و مستحبات را احياء، و بقاي آنها را تضمين نمود چه بگوئيم؟
آري در لقب شريف «العبد الصالح» دريائي بي كران از معارف و حقايق و دقايق از مقام حضرت اباالفضل العباس سلام الله نهفته است كه آنچه گذشت قطره اي بيش از آن نبودكه فهم و درك قاصر ما بدان توجه نمود و مباد آنكه اگر كسي را قدرت درك همين مقدار در معارف و مقامات هم نيست خود را به خطا و گناه و جهل و انكار و ترديد آلوده نمايد كه صرف انكار و تشكيك، از عظمت و نور و حقيقت خورشيد نكاهد و انسان عاقل و دانشمند را انكار آنچه بدان علم ندارد هيچ نشايد!
منبع : ماهنامه انقلاب 21/7/1363
خورشيد را وصف كردن چگونه بايد، و درياي بيكران را توصيف نمودن چه سان شايد؟!
عمق وسعت آسمان بي انتها را _ با اين قصور _ درك كردن از چه طريق؟
ارداك و اوج رفعت معراج ملكوتيان و عرشيان و بندگان خاص الهي با بال و پر شكسته با كدامين توان و استعداد؟! «عبد صالح» خدا را شناختن از چه راه؟
راستي «عباس» كيست؟
اگر يك «بنده صالح» و يك ولي خدا و يك شهيد في سبيل الله آنقدر مرتبت و منزلت دارد ما خاكيان و محجويان از درك مقام و بيان عظمت و توصيف بزرگي او عاجزيم و يا بگفته امام امت، (پيام 5ر 6ر 63)، شخصيتي كه خود گوي سبقت در پرواز در ملكوت و معراج روح و سير و سلوك از همگان ربوده، : «ما را چه رسد كه يا اين قلمهاي شكسته و بيانهاي نارسا در وصف شهيدان و جانبازان و مفقودان و اسيراني كه درجهاد في سبيل الله جان خود را فدا كرده و يا سلامت خويش را از دست داده اند يا بدست دشمنان اسلام اسير شده اند مطلبي نوشته يا سخني بگوئيم. زبان و بيان عاجز از ترسيم مقام بلند پايه عزيزاني است كه براي اعلاء كلمه حق و دفاع از اسلام و كشور اسلامي جانبازي نموده اند. الفاظ و عبارات توان توصيف آناني را كه از بيت مظلم طبيعت بسوي حق تعالي و رسول اعظمش هجرت نموده و بدرگاه مقدسش بار يافته اند ندارد...»
اگر اينان كه پيروان عباس و تربيت يافتگان مكتب عباس عليه السلامند، اين گونه اند، پس چگونه بايد درباره عباس سخن گفت يا مطلب نوشت؟
اما بمقتضاي «آب دريا را اگر نتوان كشيد هم بقدر تشنگي بايد چشيد» بقدر فهم و درك خود بايد بگوييم: اگر تمامي كرامتها و فضيلتها و اصالتها تجسم يابند، و اگر تبلور پيدا نمايد، و اگر توحيد و صفات ربوبي از اوج ملكوت درحضيض ناسوت به ظهور پيوندد، و اگر همه ارزش هاي كربلا و عاشورا و تاريخ انسانيت دريك وجود متشكل گردند، و اگر تمام درس هاي حسين و قيام حسين و مكتب حسين عليه السلام در يك قهرمان تجلي يابد، همه و همه در يك شخصيت و يك نام خلاصه مي شود و آن: «عباس» است. حسين عليه السلام تبلور اسلام و قرآن و پيغمبر و علي عليهماالسلام است، و عباس، تبلور حسين.
پس براين پي بردن به روزنه اي از عظمت شخصيت و درس آموزي از خويش، در اين نوشتار به برخي از فراز هاي مقام آن حضرت كه در نام و لقب و كنيه آن حضرت تجلي يافته است مي پردازيم، باشد تا درشماره هاي آينده به ديگر ابعاد شخصيت اين «تبلور عاشورا و كربلا» بپردازيم. انشاءالله.
«ابوالفضل»؛ تجليگاه ارزشها و فضيلتها
«ابوالفضل» بمعناي «پدر فضل» و كنيه حضرت عباس عليه السلام است و گفته اند چون فرزندي بنام فضل داشته است از اين جهت حضرتش را ابوالفضل ناميده اند.
اما بايد گفت: اين تنها ظاهر امر است، و از آنجا كه در خانواده عصمت و طهارت، و بيت نبوت و امامت و مركز علم و هدايت، جز حق و حقيقت چيزي نيست، و تمامي مراتب وجود و حالات ايشان، ظهور حقايق و تجلي اسرار الهي است، بنابراين نامها و القاب و كنيه هاي آنان، نشانه و حاكي از حقايق وجودي و فضائل دروني ايشان است.
اگر گفته اند: « الظاهر عنوان الباطن» ظاهر، نشانه ومرأت باطن است، و اگر فرموده اند: «الاسم ما دل علي المسمي» : اسم آن است كه نشانگر مسمي (صاحب اسم) باشد، بنابراين بخوبي در مي يابيم كه اسامي و القاب و كنيه هاي خاندان نبوت، آينه و نشان دهنده مراتب والا و فضائل وجودي ايشان مي باشد.
«علي» و «مرتضي» نشانگر علو و برتري و مقام برگزيده بودن اميرالمؤمنان و يا «رضا» نمايانگر مقام تسليم و رضاي امام هشتم در مقابل حق تعالي است.
امام حسين عليه السلام نيز، «ابو عبدالله» بمعناي پدر «عبد خدا» است، يعني «پدر تمام عالم هستي و ملك وجود»! چرا كه به تصريح قرآن تمام موجودات و عالم وجود، عبد و بنده خدايند و حسين(ع) پدر عالم است يعني امام و حجت و مربي عالم به اذن خداوند متعال، و عبوديت و بندگي موجودات همه برخاسته از عبوديت و بندگي آن حضرت. پس اوست ««ابو عبدالله»!
بنابراين، عباس عليه السلام هم، «ابوالفضل» بمعناي پدر فضل است، يعني معدن تمامي فضيلتها و منبع همه كرامتها و خاستگاه جميع مكارم و سجاياي انساني و تجليگاه تمام ارزشها و آينه تمام نماي همه اصالتها و والائيها.
و از اين روست كه وقتي اين آئينه مي شكند، پشت حسين عليه السلام مي شكند چون حسين، اصل و ريشه ومعلم همه اين اصالتها و والائيها و ارزشهاست و عباس، آئينه حسين، و آنگاه ه آئينه مي شكند، ديگر ظهور و تجلي و تصويري براي شخص نمي ماند يعني او هم مي شكند و «الان آن كس ظهري: اكنون پشت من شكست»، بر زبان مي سرايد!
اگر صبر وتسليم و رضا و يقين و محبت ومعرفت و هدايت و توحيد و ايثار و فداكاري و فناي در حق و دفاع از حقيقت و انسانيت و خلوص و وفا و اطاعت و شجاعت و عصمت و عبوديت و بندگي و اخلاص و مواسات و نصيحت وشهادت و...، فضيلت است و كرامت، عباس عليه السلام، بحق، پدر همه اينهاست، يعني وجود عباس و افعال و حالات و صفات او، خاستگاه و معدن همه اينهاست و اين ارزشها و اصالتها را او زنده كرد و وجود و حياتي نوين بخشيد و وجود مقدسش خورشيد تابناك انوار اين فضيلتها و كرامتها در تاريخ انسانيت گشت.
بنابراين، از هر كس در هر كجا و در هر زمان فضيلتي و مكرمتي سرزند، و ارزش و منزلتي در او تحقق يابد، در هر مقام و مرتبتي كه باشد، بدون ترديد «فرزند عباس» است زيرا ارزش هر كس به مقام معنوي و فضايل و قرب او بخداي تعالي است و هيچ فضيلت و قرب و معنويتي نيست مگر نزد «ابوالفضل» و «پدر فضيلتها» و هر كس وجودش از پدرش نشأت مي گيرد، پس او فرزند روحاني و معنوي «ابوالفضل» سلام الله عليه خواهد بود. «عباس» يكه تاز و قهرمان همه ميدانها!
كلمه «عباس» نيز همچون «ابوالفضل» از معاني ومحتوائي بسيار والا و مانند آن، بلكه برتر از آن حكايت دارد. زيرا «عباس» بمعناي «شير بيشه» و «شيري كه شيران ديگر از او مي گريزند» مي باشد و چنانكه اشارت رفت اسمهايي كه خاندان نبوت و مظاهر علم و حكمت الهي سلام الله عليهم انتخاب مي كنند با عنايت به مسمي و صفات و حالات وجودي شخص است و هيچگاه اسم بي مسمي براي كسي بر نمي گزينند. بنابراين آنگاه كه اميرالمؤمنين عليه السلام براي فرزند دلبند خويش، نام «عباس» را برمي گزيند بي ترديند تا اعماق وجود و مراتب روحي آن عزيز را مينگرد و درحقيقت آن فضايل و خصال وجودي را در قالب يك لفظ فشرده بهمگان معرفي مي نمايد و در واقع اين نام، «نازله» آن حقايق درعالم الفاظ است. پس اگر نام عباس را بر فرزند خود مي نهد حقيقتاً مي نگرد كه «شير شيران» و «قهرمان قهرمانان» و يكه تاز تمامي ميدانهاست.
اما كدام ميدانها؟
همان ميدانهاي ارزشها و فضايل و اصالتها كه در بيان لفظ «ابوالفضل» ذكرش گذشت.
آري «عباس» عليه السلام قهرمان و يكه تاز ميدان تمامي آن ارزشها و والاييها وفضيلتهاست. و از اين جهت است كه صاحب كتاب «العباس» تعابير لطيف و زيبايي در اين زمينه دركتاب خود دارد. از جمله تعبيرها عبارتست از:
عباس المعرفه (قهرمان ميدان معرفت)
عباس الهدايه (شير بيشه هدايت)
عباس اليقين (يكه تاز ميدان يقين)
عباس البصيره ( قهرمان ميدان بصيرت و دانايي) و بهمين طريق مي توان گفت:
عباس الشجاعه
عباس الفضيله
عباس الصبر
عباس التسليم
عباس المحبه
عباس العبوديه
عباس التوحيد
عباس الحق
و ...
عباس، «عبد صالح» خدا
آنگاه كه اشخاص در«ميزان» ربوبي مورد سنجش قرار مي گيرند والاترين ارزشي كه بدانان مقام و منزلت مي بخشد و برترين فضيلتي كه مورد عنايت قرار گرفته و عالي ترين مقامي كه قدر و منزلت شخص با آن سنجيده مي شود، «عبوديت و بندگي» است و اين عنصر است كه ساير ارزشها و فضيلتها از آن نشأت مي گيرد. از اين روست كه برترين مقام و ارزش و فضيلت عباس عليه السلام را بايد عبوديت و بندگي آن حضرت در پيش گاه پروردگاه متعال دانست بندگي و عبوديتي كه سراپاي وجود و اعماق هستي عباس عليه السلام و قلب و روح و جن او را فرا گرفته است و به حق بهترين توصيف آن حضرت همين است كه او را «عبد صالح» خدا بناميم و لذاست كه امام و حجت بالغه خدا حضرت صادق عليه السلام در زيارت عموي بزرگوارش او را بهمين لقب مي ستايد:
«السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله ...» سلام بر تو اي عبد صالح و مطيع خدا...
براي عنايت بيشتر به عظمت و بزرگي اين لقب و مقام حضرت عباس عليه السلام، به چند نكته اشارت مي كنيم:
1-عبوديت و صلاح از صفات بزرگترين انبياءالهي است.
با توجه بدانچه گذشت در مي يابيم كه توصيف كردن خداوند انبياء و پيامبران خود را در قرآن به عبوديت، برترين و عالي ترين توصيفات است. خداي متعال در قرآنش، رسولان و پيامبران را چنين وصف مي فرمايد:
و اذكر عبدنا داود...
و اذكر عبدنا ابراهيم...
و اذكر عبدنا ايوب...
و هبنا لداود سليمان نعم العبد...
و حتي پيامبر خاتم، رسول اكرم اولين شخصيت علام وجود، و جامع قوسين نزول و صعود، و شاهد بر غيب و شهود حضرت محمد محمود صلي الله عليه و آله را نيز بهمين وصف مي ستايد و مي فرمايد:
سبحان الذي اسري بعبده...يا مي فرمايد: فان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فأتوا بسوره
بدون شك اگر جز مقام عبوديت، برترين و بالاترين مقام انبياء و رسولان الهي مقام ديگري بود، خداوند متعال آنان را بهمان مقام ياد مي فرمود اما چنين نكرده است. پس مقام عبوديت والاترين منزلت ومرتبت در پيشگاه ربوبيت است و از اين جهت است كه در تمامي نمازها، پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله را باين مقام بايد ياد كرد. مقامي كه بر رسالت آن حضرت نيز مقدم است: و اشهد ان محمداً عبده و رسوله.
و اما مقام «صلاح»
يكي ديگر از اوصافي كه خداوند انبياء و پيامبران خود را با آن وصف فرموده است مقام صلاح و يا «صالح بودن» است و ما براي پرهيز از اطاله كلام تنها به يك آيه اشاره مي نماييم:
خداوند در آيه 83 تا 86 از پيامبران بزرگ خود، از جمله از حضرت ابراهيم، اسحاق، يعقوب،نوح، داود، سليمان، ايوب، يوسف، موسي، هارون، زكريا، يحيي، عيسي، الياس، اسماعيل، يونس، لوط (عليهم السلام) نام مي برد و در وصف آنان مي فرمايد: «كل من الصالحين» همه اينها از «صالحين» بودند.
از اين توضيحات گوشه اي از اخلاق و صفات عباس عليه السلام آشكار مي گردد زيرا «العبد الصالح» اشاره به دو فراز از مقامات انبياء و پيامبران است. يعني عباس، سردار رشيد حسيني، متصف به صفات انبياء و متخلق به اخلاق رسولان الهي است و بدون ترديد، عبوديت و بندگي مهمترين و برترين فضيلت و عالي ترين صفات و مقامات آنان عليهم السلام است.
البته مخفي نيست كه منظور ما دراينجا مقايسه حضرت عباس با پيامبران و رسولان الهي و نفي و اثبات برتري يا عدم برتري نسبت به آنان نمي باشد چه آنكه اينجا جاي آن نيست بلكه فقط مي خواهيم بگوييم عباس عليه السلام دراين لقب شريف به مقامي متصف گرديده كه انبياء وپيامبران در قرآن به آن توصيف شده ان و التبه نه هر كس كه بدين مقام وصف گرديد همچون عباس خواهد بود، كلا و حاشا! كه هر كس را درجه و مرتبه اي است و بعد از حسين عليه السلام هيچكس را بمنزلت و مقام عباس دسترسي نيست.
عباس عليه السلام، مسند نشين هدف خلقت
هر كس وقتي كه چيزي يا شخصي را وصف مي كند و صفات او را بر مي شمرد باندازه درك و فهم خود فهميده و سخن گفته و توصيف كرده است. قطره اگر از دريا سخن گويد دريا را از ديد و حد قطره يي خود نگريسته وتوصيف نموده است و هرگز آن را نمي رسد كه عظمت واقعي دريا را درك كند زيرا ظرفيت و مرتبت و دركي همچون دريا يا برتر از آن مانند اقيانوس لازم است تا دريا را درك نكند و توصيف نمايد. مثلاً بزرگي و عظمت عالم آخرت را گاهي ما (با ديد تنگ و دنيوي و كوتاه خود) توصيف مي كنيم، و گاهي اولياء حق، و خداوند متعال توصيف كرده و آن را «عظيم» مي نامند و چقدر فرق است بين «عظيم» ديدن ما بي نهايت كوچكها و «عظيم» ديدن آن بي نهايت بزرگ و مظاهر صفاتش يعني اولياء معصوم حق سلام الله عليهم اجمعين. همچنين است شناخت و معرفت ما و شناخت و معرفت حضرات معصومين عليهم السلام نسبت به توحيد ومعارف قرآن و فضايل و مناقت و مقامات و توصيف ايشان و اصحاب و ياوران بزرگوار ايشان و ديگر از فانيان در راه حق مثل حضرت اباالفضل العباس، حضرت علي اكبر، حضرت زينب كبري سلام الله عليهم.
بنابراين اگر اما صادق عليه السلام، عموي بزرگوار خود عباس را به «العبد الصالح» و «المطيع لله» وصف مي كند مسلماً از افق ديد امامت و ولايت كليه الهيه وصف مي كند، و اين توصيف از شخصيتي سر مي زند كه خود در وادي «عبوديت مطلقه» و اعلي مراتب اطاعت و بندگي حضرت حق جاي دارد و مانند اين است كه خورشيد، ماه را به نورانيت و بزرگي توصيف نمايد و اين چقدر فرق دارد تا يك شمع يا كمتر از آن چنين كند چرا كه احاطه محاط بر محيط همچون قطره بر دريا هرگز امكان ندارد.
بهر حال بمقتضاي اينكه «الكلام علي قدر عقل المتكلم» (سخن هر گوينده حاكي از مرتبه عقل و علم و دانش اوست). مرتبت عبوديت و اطاعت عباس عليه السلام از درك امثال ما خارج است و شخصيتي مانند امام صادق عليه السلام آنرا درك مي كند. بنابراين فرمايش آن حضرت در معرفي اباالفضل عليه السلام از عمق و بلندا و عظمت و معاني و ابعاد بسيار والايي برخوردار است و هرگز نبايد آنها را در مراتب درك و فهم خود تصور نمود كه بسي برتر و بسا والاتر است.
آنچه گذشت نمونه اي بسيار كوچك از اين معاني است.
نمونه ديگر:
نمونه ديگر از ابعاد عظيم لقب «العبد الصالح» براي عباس سلام الله عليه اين است كه آن حضرت در نيل به هدف خلقت و غايت آفرينش به مقامي بس متعالي و والا ارتقاء يافته است. زيرا خداوند متعال مي فرمايد: « و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» : من جن و انس را نيافريدم مگر براي آنكه مرا بندگي كنند و «عبد» من باشند.
بنابراين، بنده حق هر چه دراين مسير ره بپيمايد به هدف خلقت نزديكتر شده است. اكنون با توجه به آنچه گفتيم كه مقام عبوديت و بندگي عباس، بنا بر توصيف امام صادق عليه السلام حجت بالغه و ولي مطلق كردگار در مرتبتي بس عظيم است و خاندان نبوت بيهوده و عبث و بدون حقيقت كسي را به مقام و فضليتي نمي ستايند، بخوبي روشن مي شود كه وجود مقدس آن حضرت در كاملترين مراتب هدف آفرينش جاي گرفته است و اين مقام آنقدر عظيم است كه با هيچ مقامي قابل مقايسه نيست بلكه هر مقام ديگري فرع بر آن است و چه نادرند اوليايي كه به اين مقصد اعلي و غايت قصوي و كمال بي منتهي دست مي يابند.
عبوديت، جلوه گاه ربوبيت
يكي از نمونه ها ي بسيار متعالي و گرانقدر از ابعاد و معاني لقب «العبد الصالح» براي عباس عليه السلام، باطن مقام عبويت آن حضرت، و به عبارت ديگر، باطن اين لقب شريف است.
باطن عبوديت، ربوبيت است. اصولاً عبوديت، تجليگاه ربوبيت است، يعني هر چه عبد و بنده خدا در مسير بندگي و عبوديت پيش رود صلاحيت و شايستگي بيشتري بران مظهريت صفت ربوبيت پيدا مي كند. زيرا عبوديت يعني مخالفت و ضديت با خوديت و انانيت، و بنده هرچه از خود و خوديت بگذرد حجاب صفات خدايي را بر طرف كرده است و از جمله اين صفات صفت ربوبيت است (ربوبيت كه در مخلوق جايز است و مظهر ربوبيت الهي است). مانند آينه كه هر چه زنگارها و سياهيها را از خود بر طرف نمايد صقالت و صفاي فزونتري يافته و صلاحيت و استعداد بيشتري براي نورانيت و انعكاس نور خورشيد از خود نشان ميدهد. آينه خورشيد نمي شود و خورشيد هم چيزي از دست نمي دهد بلكه اين آيينه است كه شايستگي و صلاحيت انعكاس نور را پيدا مي كند. نه آيينه از مقام خود تجاوز كرده و بخورشيد مي رسد و نه خورشيد از مقام خود نزول كرده و پايين مي آيد.
نور خورشيد همه جا هست فقط بايد صلاحيت و شايستگي را بوجود آورد والا هزاران سنگ و آجر سياه و غير صيقلي هيچكدام نور را منعكس نمي كنند.
بنده نيز با پيمودن صراط عبوديت قدم به قدم صفا و صقالت بيشتري يافته و نور ربوبيت را منعكس مي نمايد در حاليكه بنده از همان مقام عبوديت و «ممكن بودن» تجاوز نكرده خداوند نيز از مقام ربوبيت ذاتيه و «واجب بودن» تنزل ننموده است. پس در حقيقت هر قدم بسوي عبوديت يك قدم بسوي باطن آن، مظهريت ربوبيت است.
به تعبير ديگر، مقام ولايت تكويني (كه براي اولياء خدا سلام الله عليهم وجود دارد) همين مقام مظهريت ربوبيت است كه خداوند آن را در اثر عبوديت فرموده است.
حديث امام صادق عليه السلام
كتاب « مصباح الشريعه» به نقل از امام صادق عليه السلام در اين زمينه چنين روايت مي كند: « العبودية جوهرة كنهها الربوبية»: عبوديت و بندگي، جوهره و حقيقتي است كه كنه و باطن آن ربوبيت است.
محدث بزرگوار و فقيه عظيم الشأن شيخ حر عاملي صاحب وسائل الشيعه، روايت مي كند كه درحديث قدسي چنين وارد شده: «عبدي اطعني اجعلك مثلي... انا مهما اشاء يكون، اجعلك مهما تشاء يكون » :
«اي بنده من! مرا اطاعت كن تا ترا مثل خود قرار دهم...» (از جمله آثار اين مرتبت بزرگ اين است همانطور كه) من هر گاه چيزي را اراده كنم موجود مي شود، ترا (هم) اينگونه قرار مي دهم كه هر گاه چيزي را اراده نمايي موجود گردد.»
و در حديث ديگر دارد: « ... انا اقول للشيء كن فيكون، اطعني فيما امرتك اجعلك تقول للشيءكن فيكون» «...من به آنچه اراده آن كرده ام مي گويم: باش، موجود مي شود، تو هم اوامر مرا اطاعت كن باين مقامت مي رسانم كه هر چه را بخواهي به آن بگويي، باش، موجود بشود.»
باز در يك حديث ديگر قدسي مي خوانيم: «ان لله عبادا اطاعوه فيما اراد فاطاعهم فيما ارادوا يقولون للشيء كن فيكون »: همانا خداوند را بندگاني (بلند مرتبت) است كه او را در آنچه اراده فرموده اطاعت مي كنند، اجابت مي فرمايد، پس (در اثر اين مقام) آنچه را اراده كنند به آن مي گويند: موجود شو، موجود مي شود.
بهر حال، اين يك سنت الهي در عالم و خلقت خداوند است كه تنها اشارتي بدان رفت. از آنچه گذشت معلوم گشت كه بنده در اثر «عبوديت» و «اطاعت»، «صالح» مي شود براي مظهريت صفات الهي كه از آن جمله، ربوبيت است، و اين هر سه در لقب حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام «العبد الصالح المطيع لله...» در عالي ترين مراتب خود آشكار است.
«العبد» نشان دهنده «روحيه» و «حالت وجودي» و «ملكه نفساني» عبوديت و بندگي عباس عليه السلام و رسوخ و نفوذ اين روحيه دراعماق جان و سراسر وجود مقدس آن حضرت است.
و اما «المطيع» نمايانگر جريان و ظهور اين روحيه عبوديت در اعمال و اعضا و جوارح و كردار، و به تعبير ديگر اولي نشانه «عبوديت» و دومي نشانه «عبادت» آن حضرت مي باشد.
و «الصالح» نيز نتيجه و غايت ان يعني «صلاحيت و شايستگي» براي مظهريت ربوبيت است.
از مطالبي كه بيان شد با توجه به عظمت و بزرگي سعه وجودي و مقام عبوديت بلند سردار جاويدان كربلا، اباالفضل العباس عليه السلام كه – ما را بدان راه نيست و دركها و افهام از نيل به آن قاصرند و در اين لقب بزرگ بدان اشاره شده است، گوشه اي از مقام قرب آن حضرت نزد خداوند و ولايت و مظهريت ربوبيت آشكار مي گردد.
تجلي خدا در وجود عباس عليه السلام:
در رابطه با مقام عبوديت و لقب «العبد الصالح» در برخي از احاديث از عظمت و بزرگي اين مقام اولياء الهي تعابير سنگين و عميقي شده است كه بيانگر مقام و مرتبت فوق الذكر و يا برتر از آن است.
امام باقر عليه السلام فرمود: خداوند در معراج به پيامبرش فرمود: «... ما يتقرب الي عبد من عبادي بشيء احب الي مما افترضت عليه و انه ليتقرب الي بالنافله يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده الذي يبطش بها ان دعايي اجبسته و ان سألني اعطيته» :
... هيچيك از بندگانم بمن تقرب نجويد با عملي كه نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب كرده ام، و بدرستيكه بوسيله نافله (هر چه مازاد بر واجب باشد مثل نماز نافله) بمن تقرب جويد تا آنجا كه من دوستش دارم، و چون دوستش داشتم آنگاه من خود گوش او شوم كه بدان بشنود، و چشم او شوم كه بدان ببيند، و زبان او گردم كه بدان سخن گويد، و دستش شوم كه بدان بگيرد، اگر مرا بخواند اجابتش كنم، و اگر خواهشي از من كند باو بدهم...
اگر درباره اين حديث و روايات قبل، از حلول و اتحاد و «تفويض باطل» و برخي مسائل عرفاني غير مأخوذ از اهل بيت عصمت عليهم السلام كه قطعاً غلط و باطل و انحراف است بگذريم معاني آنها هر چه باشد حاكي از كمال قرب و نهايت تجلي نور الهي در وجود «بنده» است و اگر اعضا و جوارح او به خدا اضافه شده و نسبت داده شده و گفته مي شود: «اذن الله» (گوش خدا)، «عين الله» (چشم خدا)، «يد الله» ( دست خدا)، «لسان الله» (زبان خدا) و مانند اينها، براي همين است كه وجود و اعضا و جوارح بنده همه براي خدا و مطيع خدا بوده و جلوه گاه نور اوست. اگر اين،گوش و چشم و زبان و دست و خون خدا مي شود، خدا نيز (طبق تعبير اين حديث) دست و زبان و گوش و زبان او مي شود؛ و در يك كلام: وجود بنده تجليگاه صفات خدا مي گردد و اين تعبير، صورت ديگر تعبير قبلي است كه بنده در اثر عبوديت، مظهر ربوبيت و صفات ربوبي مي شود.
پس وجود عباس عليه السلام،دست عباس، چشم عباس، زبان عباس و گوش عباس همه تجليگاه خداست. اگر عباس (بعد از معصومين عليهم السلام) دست خداست، چشم و گوش و زبان خداست خدا هم دست و گوش و چشم و زبان عباس است. چنانكه اشاره كرديم باز تأكيد مي نماييم حلول و اتحاد و تفويض و اين گونه مسائل انحرافي هرگز، در نظام خلقت و دستگاه ربوبي كوچكترين جايي ندارد پس تعبيرات احاديث حاكي و بيانگر مقامات معنوي و عظمت قرب و اوج مراتب ملكوتي اولياء الهي است همچنانكه كعبه، هرگز، بمعناي جايگاه خدا و منزلگاه او نيست و اگر خانه خدا و بيت الله به آن گفته مي شود بخاطر معنويت و شرافت آن است. همچنين است «روح الله»، «ثار الله»، «نفس الله» و ...
خلاصه آنكه چون آئينه، خوديت و زنگارها و حجابها را كنار گذاشت و با قدم عبوديت و طاعت،صالح براي تجلي خورشيد و نشان دهنده آن شد، ديگر «خودنما» نخواهد بود بلكه «خورشيدنما» خواهد بود پس صفات او نيز صفات خورشيد خواهد شد مثل نورانيت، گرمي و...
بنابراين انتساب خورشيد و آئينه درصفات يكديگر نسبت بهم صحيح است. چه بگوئيم خورشيد در بالا و پائين و اجزاء آئينه تجلي كرده و آئينه چشم و گوش و زبان خورشيد است، و چه بگوئيم آئينه جز خورشيد چيز ديگري «نمي بيند» و «نمي نمايد» و جز تجلي خورشيد چيز ديگري نيست پس خورشيد هم چشم و گوش و زبان آئينه (يعني تجلي و تجليگاه خودش) است، هر دو صحيح است. همينگونه است انتساب عبد و پروردگار نسبت بهم آنگونه كه در احاديث مذكور ديديم.
از اين مقال در گذريم كه مجالي ديگر و فرصتي ديگر مي جويد و اين اشاراتي بدان بيش نبود.
اكنون اگر واجبات و مستحبات، «عبد» را باين مقام و منزلت مي رساند، پس ما درباره عباس عليه السلام كه با فداكاري خود اصل دين و رسم عبوديت و احكام الهي و واجبات و مستحبات را احياء، و بقاي آنها را تضمين نمود چه بگوئيم؟
آري در لقب شريف «العبد الصالح» دريائي بي كران از معارف و حقايق و دقايق از مقام حضرت اباالفضل العباس سلام الله نهفته است كه آنچه گذشت قطره اي بيش از آن نبودكه فهم و درك قاصر ما بدان توجه نمود و مباد آنكه اگر كسي را قدرت درك همين مقدار در معارف و مقامات هم نيست خود را به خطا و گناه و جهل و انكار و ترديد آلوده نمايد كه صرف انكار و تشكيك، از عظمت و نور و حقيقت خورشيد نكاهد و انسان عاقل و دانشمند را انكار آنچه بدان علم ندارد هيچ نشايد!
منبع : ماهنامه انقلاب 21/7/1363