در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
یکشنبه

۲۸ شهریور ۱۳۸۹

۱۹:۳۰:۰۰
28987

يك قدم تا عرش تاسوعا

    تاسوعا روز نهم ماه است وماه خواهر صبورحسين است درانبوه زخم ها وتاريك وتاسوعا روز نهم ماه است وماه نام ديگر زينب است كه شبها دراسمان روشن مي شود.وتاسوعا ر

   


تاسوعا روز نهم ماه است وماه خواهر صبورحسين است درانبوه زخم ها وتاريك وتاسوعا روز نهم ماه است وماه نام ديگر زينب است كه شبها دراسمان روشن مي شود.وتاسوعا روزنهم محرم است ومحرم سرخ ترين گل سال است كه درانجمادخزان ها گل مي كند
وتاسوعا اغازفصل عطش است درياها در اين روز مي خشكند.چشمه ها قطره قطره مي شوندوبردامن تشنه خاك فرومي غلتندونابود مي شوند.تاسوعا آغازتشنگي انسان است انسان امروز عطش خويش را برآسمان ها عرضه مي كند آسمان ها ازسوز شرمندگي ،آب مي شوند وآب ها يك صدا ،فرات را نفرين مي كنند وهستي خويش آرزوي ندامت.
فرات امروز آرزومي كندكه كاش ازاول سنگ بودتا اين همه نفرين فرش وعرش را نصيب نمي كرد اما ديگر براي فرات سنگ شرن هم دير است وتاسوعا روز اول پرواز است .امروز دريچه هاي آسمان به روي 72پرنده عاشق باز مي شود.امروز 72پرنده بال دربال به آسمان ها مي روند.امروز 72دريا ازكنار سنگ هاي فرات موج مي گيرندودرآسمان قدمي كشند.
امروز 72دريا اززمين به آسمان مي روند و72منظومه شمسي را پيرامون عرش تشكيل مي دهند عرش امروز چه روشن است !فرشتگان امروز بهشت را تزيين مي كنند تا فردا از سرخ روترين مهمانان خداوند استقبال كنند.حوريان امروز احساس مي كنندكه به آرزوهاي خوش نزديك ترشده اند.امروز حوريان چه حجله هايي براي قاسم آراسته اند!دربهشت امروز چه غوغايي است!
نه روز گذشت ...
خديجه پنجي
خاك سراسيمه مي آشوبدوغبار غربت مي پاشدبر گوشه گوشه اين ديار.فرات موج موج بي تابي اش را ضجه مي زند در بستر روزگار .زمان سنگين وبغض آلود مي گذرد .لب ها قصه عطش را واگويه مي كنند در هجوم تب آلودآفتاب .خيمه ها درسكوتي غريب تقدير سوختن را مرور مي كنند.امروز نهمين روز است رنجي خزيده است درذره ذره خاك كربلا .نيستان نيستان آتش مي وزدازگلوي مرثيه خوان اين دشت .نينوا درخودمي سوزد .خيمه ها هنوز تكيه زده بر غيرت حيدري «ابوفاضل»ايستاده اند ؛هنوز سر بر شانه هاي كوهوار «عباس»دارند.هنوز اميدوارند به بازوان ماه بني هاشم .
نه روز گذشت ...
حسرتي جان كاه زبانه مي كشدازنگاه افق هاي دوردست وجان مي گيردبه تماشاي جاده!درانتظار آمدن سواري شايد؟ياري كننده آشنايي شايد؟هنوزخاك ازخون ترنشده !هنوزناله تشنگي طفلان ،آتشي به جان آسمان ها نزده است.هنوز بانگ اسارت درصحرانپيچيده است.هنوز «عباس »ازاسب نيفتاده است.نه روز گذشت روز شمار حزن آورحارثه ورق مي خورد.محرم داغدار مي گذرد.بيرون خيمه ،«شمر»گستاخي اش را روكرده است ودرحكم «الامان»،جار مي زند.
حكم امان آورده اي براي كسي كه سايه امن مهرباني اش پناه بي پناهان است ؟!ابوفاضل درپناه «شمر»؟!كائنات ريزه خواردرگاه باب الحوائج اند.
بساط روسياهي ات را ازاينجا ببر اي نفرين شده آسمان وزمين !نه روز گذشت آفتاب شرمساري اش را كشان كشان پشت كوهها پنهان كرد.شب ازراه رسيد.خيمه ها ستاره وار مي درخشيدند.اين خيمه ها اين ستاره هاي زمين كه ملايك را به طواف مي خوانند،آبستن چه رازي هستند؟حسين را امشب با خدا كارهاست .جهاني نورمي وزدازگوشه گوشه اين خيام !حسين امشب پرده برمي داردازواقعه اي بزرگ كه تنها برگزيدگان خواهندماندوداغي سترگ انباشته مي شوددرصبوري دل خونين زينب.نه روز گذشت .
حسين بيعت برمي داردازياران چراغ خيمه را خاموش مي كندتاآنان كه خواهان رفتن اندآسوده بروندوشرمنده نگاه هاي غريبانه اش نباشند.«راهي است راه عشق كه هيچش كناره نيست آنجا جزآنكه جان بسپارندچاره نيست »حجت تمام مي شود؛ترسيمي ازتهشت ودوزخ حسين مخيرگذاشته است ياران خودرا .آنان كه «حر»بودندوازقبيله (احرار)ماندندوانان كه هنوزدل سپرده بودندبه دنيا بار روسياهي خودرا برداشتندوگريختند.
امروز نهمين روز است.روزي كه عباس راز دلدادگي اش رابه دور كعبه وجود«حسين»طواف كردوروزي كه ابوفاضل قصه بلندعشق رابه گوش فرات زمزمه كرد.
...وآن طرف درخيمه هاي ديگر زينب به نماز ايستاده وتا صبح ازخدا فقط صبرمي خواهد...امروزآغاز فردايي بي انتهاست.
ولايت عشق
امير اكبرزاده
برزمين تفديده گام برمي داري وزيرقدم هايت آسمان به لرزه درمي آيد.چشم بركدامين افق دوخته اي كه اين چنين برافروخته مي نمايي درچشمان همه ؟
قدم هايت چونان كوه به زمين استوارو نستوه جاي محكم مي كنندوطنين صدايت دربادها لرزه مي افكندبرتن شب طينتان .ازانواربي بديل چهره توست اگرصحراي سوزان پيش رويت غرق درتلاطم خورشيداست .توماهي هستي كه درسينه ات خورشيدي هماره درحال تپيدن است .توماهي هستي كه علم دردست داردومشك بردوش ؛ماهي كه گام به فتح فرات برمي داردوقدم درراه رسيدن مي گذارد.كدام ابرتيره انديشي مي خواهدحايل توشود؟اين سان كه ردكامل ترين شكل خويش به پيش مي تازي ،زمين زيرقدم هايت به خويش مي لرزد.هيبت علوي ات را چشم عالم امكان ازبلندترين تكيه گاهش هنوزدرتماشاي بالا بلنداستيلايت ناكام مانده است .توتكيه گاهت دل آسمان وزميني ،توپشت گرمي ستارگاني ؛آن چنان كه ماه ،درتيره ترين شب ها. توماهي هستي كه خورشيد،دل گرم به داشتن اوست وبه برادري¬اش فخرمي كند.توعباسي ،برادرحسين ،توبرادر«هستي»هستي .حالا كه به سمت فرات گام برمي¬داري، جز صداي برادرنيست كه درگوش هايت نجوا مي كند.واين صداي توست كه درپهنه آتشناك صحراي كربلا ،سينه بادرامي شكافدوبه پيش مي¬رود.آري !اين لحظات عطش را .مشك را سيراب راهي مي كني به سمت خيمه¬ها؛اما گريه مشك است كه تورا ب خويش مي¬آورد.اشك آب برايت تعبير خوش آيندي نيست ؛نه!اين گريه آبي ست كه پشت سرمسافر مي¬ريزندومشك توبردوشت گرنه مي¬كند.هيچ رسيدني درانتظارات نيست وتنها چشم هاي غرق دراشك تشنگان است كه ازاشك خيس ترمي¬شوند... .
روز نهم
ابراهيم قبله آرباطان
سنج ها مي نالندوزنجيرهاي عزا،برشانه هاي خسته ام بي تابي مي كنندومن همچنان كارواني رامي بينم كه هنوزبه ظهرحادثه نرسيده اند .هنوز خاك ها ازتپش خوي هاي گرم ،نمناك نشده است .هنوزلب ها ازآتش عطش ،ترك ترك نشده اند.هنوزاسب¬هاي حادثه بي سواربرنگشنه اندوازدروديوارعرش ،پرده هاي سياه عزا آويزان نيست .امروزنهمين روز خون است كه بردروازه هاي محرم مي كوبدوشوربرپامي¬كند.امروزنهمين روزاست كه خورشيد كربلا مي¬تابدوبرتابش خورشيددوم بي تابي مي كند.حادثه ها هستندكه خواب قبيله را مي¬آشوبند وقافله رابرصحراي تقديرمي كشانند. امروز نهمين روزاست كه فرات سربرزانوي عصيان گذاشته است وبه عطش تن داده است .ودراين محدوده ،درنيستان نيزه¬هاآتشي برپاست كه با آب هيچ فراتي خاموش نمي شود.فرات ،موج موج درخودش مي¬خشكدوبراي رقص ماهي ها توان تموج ندارد
زانوهاي سست چه كسي را ياراي نيفتادن خواهد بود؟چه كسن مي تواند جاين خودرا بربالاي نيزه ها ببردوشبانه هلهله راترك نكند؟چه كسي مي تواندبرسرپيمان خودبماندوبرسرپيمان خودجان بدهد؟فرداكه خورشيدپيراهن خودرا چاك خواهدكردودوخورشيدرابراسمان نظاره خواهدكرد.فردا كه ماه علقمه را نخواهندگذاشت تادرفرات تن بشويدوسري بي تن بربالاي نيزه ها ،آيه هاي تنزيل را تلاوت خواهد كردفرداكه گنجشك ها بال هاي خودرابرخون بيابان رنگين خواهند كردوروي ديوارهاي شهر خواهندنشست ،شايدكه قطره خوني برشانه بيماري بچكدوشفادهد.
سياهي هاي ممتدبافرداچه خواهندكرد؛فرداكه هيچ آبي اين قدر خون بهاي گزاف نخواهدداشت!چه قدربوي حادثه مي دهد اين نهمين دوز محرم چه قدرپيراهن فردارانمي خواهدبرتن كنداين برهوت تشنه!
چقدرنيزه هابراي شكستن درتن هاوشمشيرهابران شناورشدن درخون بي تابي مي كنند!چقدرثانيه ها براي جاورانه شدن شتاب مي گيرند!وچقدرزنجير عزابر شانه هايم فرودمي آيدوغم فردان كاروان رابرايم دوچندان مي كند!
شبي به بلنداي تاريخ
باران رضايي
شب است وروشناي هفتادودوشمع ار كنج صحراسربرآورده است.شب است وحسين عليه السلام حجت خويش را برياران تمام مي كند:«آگاه باشيركه من پيمان خويش راازذمه شمابرداشتم واذن دادم كه برويدوازاين پس مرابر گردن شماحقي نيست اينك اين شب است كه سرمي رسدوشمارادرحجاب خويش فرومي پاشد؛شبراشترراهوارخويش برگيريدوپراكنده شويدكه اين جماعت مرامي جويندواگربرمن دست يابندبه غيرمن نپردازند».غربت مواج كلام حسين قلب كائنات را به لرزه در آورده است.ياران سردرگريبان خويش مي گريند.
ظلمت دردل صحرا خيمه افكنده است ياران را ولي سرنوشت نورديگري بخشيده است كسي ازميان تاريكي بانگ برمي آورد:«چرابرويم ؟تا آنكه چند روزي بيش ازتوزندگي كنيم ؟نه !خداونداين ننگ را ازمادور كند!كاش ما را صدجان بودكه همه را يك يك درراه تو مي داديم !»ونواي گريه عاشقان ازدل صحرا به ملكوت سربلندمي كند.
واين آخرين شبي است كه زمين حضور يك باره هفتادودوماه سرخ رابر خودمي بيند.آخرين شبي است كه آسمان ذرات متبرك برخواسته از دم مسيحايي حسين عليه السلام را در آغوش مي كشد.آخرين شبي است كه خيمه ها درسايه مردان سپاه آرام آرميده اند.وآخرين شبي كه زينب ،چشم درچشم برادردوخته مي نالد:»برادر!يارانت را هيچ آزموده اي ؟مبادا تنهايت بگذارند!مبادا !»هول بي كسي برادر،لحظه اي رها نمي كندزينب را.غمي غريب سنگيني مي كنددرسينه سينايش .تا آنكه حسين با كلام خويش نويدمي دهداورابه آرامشي نهاني :«والله آنان را ازموده ام ونيافتن درآنان جزجنگجوياني دلاورواستواركه با مرگ در راه من آن چنان انس گرفته اند مثل طفلي به سينه مادر.»
وشب آرام آرام مي رودتا فردا كه خورشيدي ديگدازافق سرزند.با گوش دل اگربشنوي صداي بال ملائكه ازهم اكنون به گوش مي ريد آري !خداي حسين عرش رابرخون خويش واصحاب خويش آذين بسته است وفرشتگان به پيشوازارواح مقدس برخاسته ازنور مي آيند.فردا چه خواهد شد؟
 
منبع : ماهنامه اشارات

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد