کلماتی که وزیده ست از آن سو در خاک
ریخته عطر غزلهای ارسطو در خاک
گر نفسهای تو در این شب ویران بوزد
میدرخشد کمی از صبح فرارو در خاک
کاش باران بزند اشک مرا گرم کند
مثل رقصیدن در آتش هندو در خاک
نور تو راه بیفتد برسد این پایین
تا ببیند چه گذشته ست در این سو ،در خاک
دست تو ظلمت این پنجره را بشکافد
صبح جاری بشود مثل پر قو در خاک
نام تو ریخته در باد که هر جا بوزد
عطری از سیب از این میوه جادو در خاک
رنگ تو حل شده در برگ گیاهان زمین
عطر تو در جریان است ز هر سو در خاک
در غریبی افق معبد آتش،خورشید
منتظر مانده تو را چون گل شب بو در خاک
***
ماه هم آمده تا نور تو از راه رسد
ماه نازل شده اینجا،زده زانو در خاک