این کیست که میآید و جز او مددی نیست؟
خورشید در آیینه چشمش عددی نیست
صبحی است که آغشته به آغوش نسیم است
بحریست که در پهنه آن جزر و مدی نیست
من ماندهام و نای پر از شور و هیاهو
زخمی بزن این حنجره را باربدی نیست
من گم شدهام، گم شدهام، سبزترینم!
ای خضر کجایی که شبم را بلدی نیست
آرامش مردابیام ای ماه بهم ریز!
شب آمد و در ساحل من جزر و مدی نیست
رفت از دل من مژده سبزینگی باغ
این کیست که میآید و جز او مددی نیست؟