چون غروب از اضطرابت سوختم
هفت دریا از سرابت سوختم
تا بباری تشنگیها از دو چشم
از شهاب پر شتابت سوختم
ماه را در آسمانم حلقه کن
از غروب آفتابت سوختم
من پی تصویر انسانی جدید
غرق در دریای خوابت سوختم
آه ای آرامش صبح و نسیم
از غروب آفتابت سوختم
در پی تکثیر آه و نالهها
مثل شعری در کتابت سوختم
آنقدر چشمان تو گل مینمود
تا که در تصویر نابت سوختم
سوختم من چون ستارههای تو
سوختم من! در حجابت سوختم!