ادبیات شیعی پس از انقلاب اگرچه هنوز، نمونه های درخشان و از یاد نرفتنی خود را نیافریده، ولی نمی توان تلاش های متعددی را ندیده گرفت که به وسیله نهاد و ناشران متعهد در راه پربار کردن این ادبیات، تحقق یافته است و ما می کوشیم نمونه هایی از آن را معرفی کنیم تا از مهجور بودن این ادبیات بکاهیم و ضمنا با نقد درست آن، دلایل عقب ماندگی اش را به امید رشد گوشزد کنیم . انتشارات مدرسه که ناشر آثار سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی وزارت آموزش و پرورش است، اثری از کمال السید ترجمه حسین سیدی و ترجمه باسم الرسام را نشر داده است که زیارتنامه عشق نام دارد . مترجم در مقدمه ای با نام جغرافیای عشق می نگارد: «یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب کز هر زبان که می شنوم نامکرر است . کربلا شهری جغرافیایی نیست که روزگاری دشتی بوده باشد بر کناره فرات، و گروهی شورشی در مصاف با مدافعان حاکمیت جان باخته باشند . کربلا شهر سرخی است در جغرافیای عشق که عاشقان مهربان با دست های روشنشان لاله های سرخ بیداری را در کویر اندیشه ها کاشتند .»
«کربلا فتح نامه مظلومیت است . گلداغ انسان است در فراخنای تاریخ . طواف گاه حقیقت است . امضای سرخ است بر طومار نامه غم بشریت . فرات، اشک شیعه است در دشت ستمدیدگی . باران عاطفه است . ابریشم احساس است در زنجیر بی عاطفگی . سینای عشق است در تکلم زار طور; اما تور داستان و کلام ما، هرگز نتوانسته است، ساختارهایی بیافریند که هماهنگ با سینای رویدادهای پیام آورانه و باورهای نو باشد . کاربرد شکل متعارف داستان در قصه پردازی عاشورا فراوان به ادبیات مذهبی ما ضربه زده است .»
داستان با تصویری شروع می شود که در آن کنش معصومانه را طبق وحی آفریدگار ترسیم می کند . اشاره دیباچه داستان به آیه 86 از سوره نساء است:
«چون شما را به سلامی نواختند، به سلامی بهتر از آن یا همانند آن پاسخ گویید .»
تصویر قصه پردازانه این آیه و واکنش معصوم (ع) را نویسنده چنین وصف کرده است:
کنیزک با ادب گام پیش نهاد و دسته گل ها را تقدیم کرد .
- درود بر تو سرورم!
رایحه گل های بهاری در فضا پیچید و مشام بزرگ مرد از عطر آنها آکنده شد .
- به خاطر خدا آزادت کردم، برو!
همهمه جاری شد . پرسش ها و نشانه های سؤال پراکنده گشت:
- کنیزکی که به هزار دینار می ارزد، در برابر دسته ای گل؟
چهره خوشبو از عطر پیامبران با لبخند شکفت:
- خدا این گونه به ما آموخته است که درود را به بهتر از آن پاسخ دهیم . آیا چیزی بهتر از آزادی وجود دارد؟
×××××
منش معصوم (ع)، منشی تکرارناپذیر برای نامعصوم است، چه جوهرا و چه صورا . اما این حقیقت و فاصله ای که حتی بین اولیاء الله و تالی تلو معصوم با معصوم (ع) وجود دارد، نباید وسیله ای برای توجیه عدم تلاش برای پیروی و یا عمل ضد و مخالف بر حسب تربیت نیافتگی و خودخواهی شود . شیعیان نمی توانند در حالی که بر فرودستان ظلم می کنند، خود را تابع معصومان (ع) بدانند; در حالی که امامانشان برای پاسخ مهربانانه به دسته گلی، برده ای را آزادی می بخشند; آنها نمی توانند برای فراچنگ آوردن اموال از بیت المال، آزادگان را برده کنند!
این است تاثیر تذکر رفتار و منش و کردار و گفتار و پندار امامان پاک و مطهر - علیهم السلام - زیارتنامه عشق حکم این تذکر را برای خوانندگان دارد و حکایت پایداری تکرارناپذیر و معصومانه علیه بیداد و ستم و ظلم و کفر است که باید الگوی ما باشد .
در این داستان هم می بینیم کسانی خود را مسلمان می خوانند و اهل نماز وانمود می سازند، اما با خشونت و آزمندی برای تصاحب دنیا راه را بر حرکت پیشوای حق می بندند و مانع گسترش دادگری و حتی مانع آزادی معصوم در گزینش حق و نفی ظلم اند و برای همین آب بر او می بندند و سبعیت باورنکردنی شان را در خدمت فاجعه ای بزرگ بر او و خاندانش به کار می گیرند . اما پرسش آن است که ساختارهای موجود روایت تا چه حد، پذیرای باورهای ما درباره عدم اختیار در تصرف رویدادهای معصومانه است؟
فصل «رؤیای صادقانه » با نمایش صادقانه این سبعیت در برابر آن حقیقت خواهی و آزادگی آغاز می شود:
«سگ ها با خشونت بدنش را می درند! سگ هایی که تا کنون آنها را ندیده است . سگ های وحشی . آلوده به تمام پلشتی ها! از دندان هایشان چرک می چکد . می کوشد آنها را براند . اما بی فایده است . آنها هارند و درندگی شان هر آن افزون تر می شود .»
«درنده ترین آنها که پیسی دارد، وحشیانه هجوم می آورد تا دندان هایش را بر گردن نقره فام او که بسان آبگینه ای شفاف است، فرو برد .»
داستان با این رؤیای صادقانه شروع می شود . این رؤیای حسین بن علی (ع) است پیش از کربلا . داستان تصویرگر شب این رؤیاست . آیا این تصویر از اعتبار و واقع گرایی برخوردار است؟ تا چه حد؟
نوه پیامبر (ص) از بستر برخاست . وضویش را گرفت . خنکای آب، آرامش را به رخش برگرداند . دو سوم از شب گذشته بود و چیزی جز پارس سگ ها از دور دست، سکون شب را خراش نمی داد .
با انبانی پر از غذا بر دوش و همیانی از درهم های نقره و دینار در دست، در کوچه های شهر به حرکت درآمد . از پیچ و خم کوچه ها گذشت و در برابر خانه ای ایستاد که در آستانه ویرانی بود . روبند را محکم کرد . تو گویی شبحی بود که راز شب را با خود این سو و آن سو می کشاند .
اندکی روغن و آرد در ظرفی بر زمین گذارد و از پنجره کوچک خانه همیان را به داخل افکند . سپس کوبه در را به صدا درآورد و پیش از باز شدن، گام پشت گام نهاد و در تاریکی رفت .
از پنجره خانه ای بزرگ روشنایی به بیرون می تراوید، قهقهه ای مستانه شنید که دنباله داشت . این جا کاخ ولید پسر عقبه، پسر ابوسفیان، حاکم مدینه بود . چشم انداز کاخ سر به فلک کشیده ولید و خانه های محقر و گلین که از هر طرف شهر را در بر گرفته بودند، دلش را آزرد . کوهی از ثروت در میانه برهوتی از فقر .
زورقی از عیش در موجاموج دریایی از گرفتاری و درد .
- کجایی ای رسول خدا؟ بیا تا ببینی آزادشدگانت در شهر تو چه می کنند؟
×××××
داستان نویس با هوشمندی در همین آغاز با فشردگی و ایجاز، واقعیتی را که حاوی تضادهای غیرقابل چشم پوشی در جامعه ای است که از آرمان پیامبرانه جدا افتاده و کسانی به نام جانشین حکومت اسلامی، ستمی مادی و معنوی را بر جامعه نبوی حاکم کرده و راه را بر سکوت وصی او بسته، ترسیم می کند . اما جزئیات را او از کجا آورده است؟ فقر مردم کوخ نشین در برابر غنای حاکمان کاخ نشین . خرابکاری و عشرت در برابر گرسنگی و نیاز مردم واقعیت است . چهره ماه گونه امام حسین (ع) در این شب همچون میراث دار حقیقت محمدی (ص) ترسیم شده است که به پیروی از پدر، شب مدینه را درمی نوردد تا به مظلوم نیازمند یاری رساند . اینها درست، اما حس و ذهن امام (ع) را نویسنده چگونه دانسته است؟
آشکار است سمت و سوی اساسی در گذشته ای سپری شده، متوقف نمی ماند و امروز هم عبرت آموز هر آن کسی است که می خواهد شیعه محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین باشد . و جز خدا به هیچ چیزی، توجهی ندارد و وامدار کسی نیست و راه امام (ره) را راه روشن معصوم یافته است و ولایت را وسیله ای در راه احقاق حق و بسط دادگری می داند و با چشمان مراقب علیه پیدایش هر ناهماهنگی در مسیر آرمان های علوی قد علم می کند .
داستان حسرت معصوم (ع) را از زندگی دوران رسول خدا باز می گوید . و بی قراری های حسین بن علی (ع) را به نمایش می نهد . من می پرسم این جزئیات محصول کدام شهود عینی است؟
×××××
حسین (ع) دو رکعت نماز گزارد و سپس به سوی مرقد پیامبر (ص) رهسپار شد! سپس با یک فلاش بک، به دوران خوش کودکی باز می گردیم . خاطره ها همچنان با تصاویر روزهای کودکی می درخشید: حسین (ع) هفت ساله به سوی نیای کهنسالش می دود . خود را بر دامان پیامبر (ص) و عطر وحی می افکند . لبخند فرشتگان همه جا را فرا می گیرد . تصاویر پی در پی می آیند، مانند آذرخش، شعله ور و آنگاه خاموش می شوند .
مرد خود را بر قبر می افکند; خاک پاک قبر را در آغوش می کشد; می بوسد سر و سینه اش را از بوی خوش آسمانی آن لبریز می سازد . چنین حس می کند که سیمای پدر بزرگ را می بوسد و موهای مواج وی را می نوازد . گویی آدم و ابراهیم و تمام هستی را در آغوش گرفته است .
- ای نیای من! آنان از من چیز عظیمی می طلبند; چیزی که نزدیک است از آن آسمان ها و زمین بشکافند . آنها از ستیغ قله می خواهند تا جایگاه رفیع خود را به دره بسپارد . از ابر می خواهند تا آسمان را رها کند و از نخل می خواهند تا سر فرو آورد ... آنها از حسین (ع) می خواهند بیعت کند; بیعت با یزید!
×××××
داستان در زمان حال به رؤیای دوم می پردازد . بر سر قبر پدر بزرگ، حسین (ع) به خواب می رود:
نوری از انوار رخسار محمد (ص) بر چهره حسین (ع) می نشیند . چهره ای درخشنده همچون بدر که فرشتگان بال در بال بر گردش می چرخند .
- محبوبم حسین! پدر و مادر و برادرت بر من وارد شدند . آنان مشتاق دیدارت هستند . پس به سوی ما بشتاب .
- نیازی به دنیا ندارم . مرا در برگیر پدر!
- جهان هستی محتاج شهادت توست .
حسین (ع) با نفس های صبح از خواب برمی خیزد .
با جدش وداع می کند و به منزل برمی گردد . خواب چنان به وضوح در برابر چشمانش مجسم است که نزدیک است شامه سدره المنتهی را لمس کند . نوری آسمانی در ژرفای وجودش می درخشد و آوایی در سینه اش طنین می افکند و او را به کوچ می خواند .
اینک وقت رفتن است . شترهای ساده در بیابان گردن می افرازند و چشم انتظار آراستن کاروان هستند .
×××××
پرسش ما آن است که چرا داستان های مذهبی امروزی ما از جمله زیارتنامه عشق، هرگز یک شاهکار به شمار نمی آیند و درخور فاجعه هول انگیزی که تمام تاریخ بشری را در سیطره دارد، نیستند؟ و ساختار نویی را تجربه نمی کنند؟
به نظر من، ما از شگردهای داستان نویسی مدرن به خوبی آگاه نیستیم و قادر به کاربرد ظریف آن نمی باشیم . و در هر روایت سریعا به انشا و لحن ادبی و شعارهای رومانتیک ذهنی در می غلطیم . در همین فصل نخست زیارتنامه عشق، ما به وفور با جملات انشاگونه و قطعه ادبی روبرو می شویم که نویسنده اصلا حسی واقعگرایانه از آن ندارد . لفظ مطنطن امکان هر لمس زنده فضا را از خواننده می گیرد . معلوم است نویسنده قادر نیست خود را به جای کاراکتر داستانی قرار دهد و از چشم او فضا، اشیاء و آدم ها را وصف کند . اما او می کوشد دور از همه واقعیت ها این کار را انجام دهد و همه جا به جای او حرف می زند و به جای او توصیف می نماید . در نتیجه این ناتوانی است که داستان قادر نیست روایتی زنده و واقعگرایانه از شبی به دست دهد که در دل آن دو رؤیای دوران ساز و صادقه می گذرد: نخست در آغاز و سپس در پایان قصه . او لااقل به شیوه پست مدرن ها در متن حاضر نمی شود تا ضعف خود را اعتراف کند .
روایت داستانی جدید برای خود قواعدی دارد . در این روایت نویسنده هرگز نمی خواهد و نباید از محدوده یک راوی بیرونی عبور کند . اگر قصه از مونولوگ و گفت وگوی درونی استفاده می کند، باز کار نویسنده در شناخت ذهنیت راوی مشکل تر می شود و نباید از ظرفیت های آن ذهن و زبان خارج شود . استفاده از اشیاء و شناخت فضا و مکان و زمان روایت و ایجاد حس تعلیق، بسیار مهم است . هر چه شما درک پیچیده تری از شخصیت انسانی داشته باشید و هر چه زمینه سازی ملموس تری از رشد بحران پدید آورید و اجرای روایت را با جزئیات عمیق تری پیش ببرید، موفق تر هستید . در حالی که در روایت عاشورایی این کنش ممکن نیست . زیارتنامه عشق متاسفانه مثل بسیاری از داستان های نو، دارای این نقص و کمبود است .
برای همین است هرگز به موفقیت داستان نویسانی چون هوگو یا تولستوی که به ترسیم زندگی با نگرشی داستان گویانه و واقعی می پرداخته اند، نزدیک نمی شود . از سوی دیگر تاثیر تعزیه را هم بر خواننده به جا نمی گذارد . زیرا در تعزیه دقیقا از توهم یکی پنداری معصوم جلوگیری می شود . برای نوشتن یک داستان درباره خروج حسین بن علی (ع) بسیاری از جزئیات و پژوهش های متنوع لازم است . پژوهش تاریخی درباره فضای معماری مدینه، درباره لباس و زبان آن دوران، درباره روابط و رویدادها و طرز فکر مردم و موقعیت روانشناسانه و اجتماعی افراد و قشرهای گوناگون و آنچه بر سر زبان ها بود و نگاه هایی که وجود داشت، وضعیت های داخلی و خارجی ... . با این گونه آگاهی هاست که سپس می توان از تخیل استفاده کرد و داستان را شاخ و برگ داد . و گرنه تکرار وقایعی که در کتب تاریخ آمده به لحنی رومانتیک به معنی داستان پردازی موفق نیست . ما در کنار نکات مثبت و درس آموز و زنده کردن یاد حماسه حسینی، باید به ناگزیر به این نقد بپردازیم تا به ارتقای قوه داستان پردازی، آثار جدی تری بیافرینیم . کاستی های مذکور در زیارتنامه عشق را به اثری متوسط بدل کرده است و از قدرت تکان دهندگی حادثه به شدت کاسته است .
اشکالات مذکور در فصل دوم، آنجا که به ترسیم موقعیت حضرت مسلم می پردازد، وجود دارد . جملات احساساتی نمی تواند ما را نسبت به سرنوشت آن مرد غریب، دچار همدردی کند . اگر احساس تقربی وجود دارد، به خاطر خود ماجرا است که هر شیعه خارج از حیطه این داستان با آن آشناست; و گرنه جملات عاطفی و احساساتی، تاثیر مهمی به جا نمی نهند:
«چگونه سپاهی با هزار رزم آور به بزدلانی تبدیل شدند که هراسان در سوراخ های زمین پنهان گشتند؟!»
خواننده به جای خشم و دشنام نیازمند به تجسم و زنده انگاری فضا دارد . و این همان کاری است که داستان انجام نداده است . از سویی ما به جای آنکه به طور مؤثر با تصویرهای ذهنی هیجان انگیز مسلم بن عقیل آشنا شویم، با گفتن و شرح پایان ناپذیر نویسنده روبه رو می شویم . برای ما اثر تشنگی مسلم پرداخته و زنده نمی شود; بلکه نویسنده گریبانش را از تجسم جزئیات و فضا می رهاند و با شرحی عجولانه توقع دارد ما سخنانش را جذب کنیم .
از سوی دیگر نویسنده در فکر شگرد تازه ای نیست تا فاصله خود را از امام (ع) یا مسلم حفظ کند . «مسلم بن عقیل در کوچه های شهر راه می سپرد . تصاویر ذهنی و هیجان انگیز برایش زنده می شد . با دو راهنمایش . کویر و رمل های خشک پرموج را در می نوردید . نه آب بود و نه حیات، هیچ نبود جز ریگ های آتش گرفته ... و تشنگی ... و سرگردانی .»
ما می پرسیم تصاویر ذهنی مسلم را نویسنده از کجا گیر آورده است؟
راهنمایان از پا افتادند . اما او به تنهایی راهش را ادامه داد . خواست از همان جا برگردد . امام حسین (ع) از او خواسته بود تا پایان راه برود . او سفیر حسین (ع) بود به کوفه; کوفه ای که در پی به دست آوردن شکوه از دست رفته اش است . کوفه ای که سخت مشتاق است تا بار دیگر علی (ع) را در جست وجوی عدالت و مهربانی به بینوایان ببیند . می خواهد بار دیگر با بلاغت علی (ع) به وجد بیاید . می خواهد از منبر فراموش شده اش، علم و فصاحت جاری شود .
می بینیم که توصیف ناگهان به ورطه دیگر می غلتد و به مقاله ای تبدیل می شود; زیرا داستان ساختار بنیادین مناسب ندارد .
متاسفانه لحن داستان، بیشتر شبیه توصیفات یک واعظ بر منبر است، نه یک داستان که بیش از ستایش ها، به ذکر خطوط روشن و جزئی احتیاج دارد و روابط عینی و زنده داستانی .
این مشکل در سراسر کتاب، خود را نشان می دهد . می توان امیدوار بود با رشد تبحر داستانی، ما به زودی با ظهور داستان نویسان بزرگی سر و کار داشته باشیم که بتوانند به زیبایی، فضای یک حماسه و فاجعه را برای ما بازسازی کنند . در عین حال عینیت رویداد را با فرم و ساختار نو حفظ کنند . تجربه نو برای داستان های شیعی، لازم است .
منبع : پگاه حوزه :: دهم آبان 1382، شماره 107