این جستار در پی آن است تا نخست سؤالهای روشن و دقیقی را دربارهی سینما و دین مطرح سازد؛ چه سؤالاتی كه از قبل مطرح بودهاند، ولی روشنی ودقت لازم را برای پاسخیابی نداشتهاند و چه پرسشهای جدیدی كه خود راهگشای پاسخهای نو خواهند بود، زیرا طرح درست سؤال، طیكردنِ نیمی از راه برای دستیابی به پاسخهای درست خواهد بود. در مرحلهی بعد، باتوجه به بضاعت نگارنده، در پی یافتن پاسخ برای سؤالها و یا حداقل درست مطرحكردن آنها برخواهیم آمد. به نظر نگارنده، مهمترین و اساسیترین سؤالها این است: الف) آیا مقولهای/موضوعی بهنامِ «سینمای دینی» وجود دارد؟ ب) نسبت میان هنر و دین چیست؟ (یا چه رابطه و تناسبی (میان دین و سینما) برقرار است؟) پ) ساختارشناسی سینمای دینی چگونه ممكن است؟ ت) معیارها و مصادیقِ سینمای دینی كداماند؟ ث) دین را باید از چشم سینما نگریست و یا سینما را از منظر دین؟ پرسشهای دیگری نیز ذهنِ پژوهشگرِ كنجكاو را برمیانگیزد؛ از این قبیل: ج) هنر دینی چیست؟ چ) نمایش دینی چگونه نمایشی است؟ ح) آیا هر نمایشی كه موضوعی از میان موضوعاتِ مطرح در ادیان و یا شخصیتی از میان اشخاص دینمدار و یا داستانی از میان انبوه رویدادهایی كه بر سر اولیا و انبیای دین رفته است، را دستمایهی خود قرار داد، الزاماً پسوندِ دینی خواهد یافت؟ خ) آیا نمایش دینی محصول و میوهی جامعهای است كه دین بر آن حاكم است و با زدودهشدن حاكمیت دینی، نمایش دینی نیز منسوخ خواهد شد؟ و یا نمایش دینی ـ نمایشی كه منبعث از ساختار دینی است ـ در جامعهی غیردینی نیز رایج و شایع است؟ د) آیا هر نمایشی كه حدود و احكام شرعی را رعایت كرد، الزاماً نمایشی دینی خواهد بود؟ الف) آیا مقولهای/موضوعی به نام «سینمای دینی» وجود دارد؟ برخی معتقدند «سینما، سینما است» (=هنر، هنر است) و «دین، دین است» و نباید تركیبی تناقضآمیز چون «سینمای دینی» و یا «هنر دینی» را ساخت؛ زیرا هنر و دین مربوط به دو حوزهی متفاوت از معرفت (شناخت) با تعاریف، اهداف و اصول متفاوتاند. اما اگر اصول و اُسطقس دین را امور معقول بدانیم (همانطور كه درواقع نیز احكام مبتنی بر اصولاند و اصول متكی بر كلام)، پس «دینیكردن هنر» و «هنریكردن دین» امری دور از حقیقت و واقع نخواهد بود. هگل میگوید: من اینك معتقد شدهام كه عالیترین كنش عقل، عقلی كه همه چیز را در برمیگیرند، كنش زیباشناختی است؛ اینكه حقیقت و خیر تنها در زیبایی مناسبت پیدا میكنند. فیلسوف باید از همان اندازه نیروی زیباشناختی برخوردار باشد كه شاعر. مردمان بدون حس زیباشناختی فیلسوفان بیمسمایند. فلسفهی روح، یك فلسفهی زیباشناختی است... در اینجا، میخواهم از ایدهای سخن بگویم كه به باور من هیچ انسانی آن را احساس نكرده است؛ باید خواستار یك اسطورهی نو باشیم؛ اما آن میتولوژی باید در خدمت ایدهها باشد، باید یك میتولوژی عقل بشود. پیش از آنكه ما ایدهها را زیباشناختی، یعنی اسطورهای كنیم، علاقهای برای مردم ایجاد نمیكنند؛ و برعكس، پیش از آن كه میتولوژی عقلانی بشود، فیلسوف جا دارد كه شرمگین باشد. بنابراین، سرانجام باید روشنگریشده و روشنگرینشده دست به دست هم دهند. میتولوژی باید فلسفی شود و مردم عقلانی. فلسفه باید میتولوژی شود تا فیلسوفان را حسی كند. آنگاه وحدت سرحدی در میان ما حكمفرما میشود... یك روح متعالی بهزیرآمده از آسمان باید این دین را در میان ما رواج دهد؛ این روح برجستهترین اثر نهایی بشریت خواهد بود. 1 بهطور خلاصه، اگر بتوان این مفاهیم عالی و موجز را خلاصه كرد «معقول» باید به «امر زیبا» تبدیل شود و «امر زیبا» به «معقول»؛ بنابراین «هنر دینی» و «دینِ هنر» ناممكن نخواهد بود و درنتیجه، نمایش دینی و سینمای دینی. ب) نسبت میان هنر و دین چیست؟ گفتهاند 2 هنر و دین از یك پستان شیر خوردهاند، زیرا دین تلاش انسان است تا خود را از «خاك» به «خدا» برساند و هنر تلاش انسانی است كه از وطن مألوف تبعید و مهجور از خانه مانده است و اكنون به زندانِ خاك (دنیا)، رنگ سرزمین مألوف و مأنوس را میزند. 3 به زبان دیگر، هنر و دین تلاشی است از سوی انسان تا خود را از «واقعیت موجود» (دنیا) به آن «حقیقتِ مطلوب» (عقبی') برساند؛ ولی هر كدام با روش خود به این هدف جامهی عمل میپوشاند: دین با برنامههای عبادی و اخلاقی ما را از خاك به خدا میرساند (انا لله وانا الیه راجعون) و هنر به دنیای ما، رنگِ عقبی میزند و تبعیدگاه انسان را به گونهی خانهی مأنوس و مألوف، از طریق معماری، نقاشی، صنایع مستظرفه، شعر، موسیقی و نمایش بازسازی میكند. پس، از این دیدگاه، دین و هنر دارای یك هدف مشتركاند، ولی با روشهای متفاوت ما را از «محسوس» به «معقول» و از «بیداری زشت» به آن «ناپیدای زیبا» میرسانند. پ) ساختارشناسی سینمای دینی چگونه ممكن است؟ اگر نتوانیم ساختار سینمای دینی را تعریف و جنبههای ثبوتی آن را معرفی كنیم، حداقل قادریم كه بگوییم سینمای دینی چه نیست. در یك كلام، سینمای دینی، سینمای ظواهر و رعایت آداب و احكام ظاهری و بیرونی دینی نیست؛ زیرا در این وادی دغلكاری و ارزانفروشی و عوامفریبی بسیار بوده است (برای مثال، تطبیق سینمای استالونه و بروس لی با ظواهر به اصطلاح شرعی). سینما و درام دینی را نباید با معیارهای ظاهری شرع تعریف كرد، بلكه ساختار و هیئت متشكلهی آن باید جوهر تفكر دینی را آشكار سازد. چگونه؟ ما یكبار در معماری، بار دیگر در نقاشی و زمانی در شعر و سرانجام در تعزیه موفق به ایجاد و ابداع و انشای هنر و نمایش دینی شدهایم. آیا در سینما نیز میتوان از تجربیات موفق گذشته سود جست؟ در یك كلام، به لحاظ ساختار، دینیبودن یعنی به لحاظ بصری، جوهرهی دین را آشكارساختن؛ زیرا سینما یك هنر بصری است؛ همانطور كه معماری ایرانی- اسلامی به لحاظ تجسمی، جوهرهی دین را عیان میسازد؛ یعنی ما به قول بوكهارت در یك مسجد، بهناگهان و بدون واسطه در محضر خداوند قرار میدهد. در معماری مساجد، خودِ فضا و مكان و حجم بیانگر جوهر دین و معنویبودن مكان است. درواقع، مسجد تحقق و تجسم عینی و عملی جهانبینی توحیدی اسلام است و آوردن آیات و احادیث نقش تزئینی و تأكیدی دارد و نه نقش ساختاری. ت) معیارها و مصادیق سینمای دینی كداماند؟ شاید مهمترین معیار برای سینما و نمایشی دینی همانی باشد كه در مورد قبلی گفته شد. نمایش سینما و نمایش دینی به لحاظ ساختار، دینی است؛ بهخصوص در سینما كه هنری بصری و دیداری است، جوهرهی اندیشه دینی خود را به صورت بصری و دیداری آشكار میسازد و نه به لحاظ داستان و شخصیت و موضوعِ دینی كه میتواند گمراهكننده و عوامفریبانه نیز باشد. مصادیق نمایش و سینمای دینی را در تنگنای زمانهی حاضر، در ظهور جوهرهی اندیشهی دینی به صورت تصویری و بصری در آثار كسانی همچون درایر، برهسون، برگمن و تاركوفسكی یافتهاند. برای مثال، در آثار آندرِی تاركوفسكی، تالابها و آبگیرهای فراوانی به لحاظ بصری دیده میشود كه پیوسته تصویر آسمان در آنها افتاده است. تو گویی در تبعیدگاه انسان و در حقیرترین و بویناكترین وجوه پدیدهها، تصویری از ملكوت رخ نمایانده است و این میتواند معنی جوهر تفكر دینی را به لحاظ بصری و ساختاری نشان دهد. ج) هنر دینی چیست؟ ما نمیخواهیم در اینجا همچون بوكهارت مختصاتی را برای هنر دینی بشماریم و تعریفی را از هنر مقدس یا هنر دینی ارائه دهیم، بلكه همانطور كه قبلاً گفتیم، هنر و دین در هدف مشترك و در روشن مختلفاند. به زبان دیگر، «هنرها، دینیترین موجودات عالماند» 4 و دین همواره خود را به زبان و هیئت هنر نمایانده است (مثال اعلای آن قرآن مجید است كه به لحاظ فرم ارائه و نحوهی بیان، یك شاهكار هنری است و شاهد دوم فرم معماری مساجد). پس بنا به تعاریفی كه آمد، هنر در ذات و جوهرهی خود دینی است و دین همواره خود را به هیئت هنر مینمایاند. چ) نمایش دینی چگونه نمایشی است؟ به لحاظ تنوع، ما دارای یك نوع نمایش دینی نیستیم؛ به زبان بهتر نمایش دینی انواعی دارد: ـ نمایش دینی شرقی(اصلاً نمایش شرقی، نمایش دینی است) ـ نمایش دینی یونان (تراژدی یونانی) ـ نمایش قرونوسطایی میراكل و میستری ـ نمایش دینی جامعهی معاصر ـ و سرانجام نمایش دینی یگانهی شرق: تعزیه. به لحاظ موضوعی و محتوایی، نمایش دینی غرب، با توجه به روح مسیحیت، نمایشِ اعتراف و اقرار به گناه است. ولی تعزیه، درامِ كتمان و خودفنایی است. بهلحاظ ساختار، نمایشِ غرب متأثر از نمایش یونانی و دارای ساختاری هرمی است: اوج مقدمه فرود ولی نمایش مذهبی ایران (تعزیه) دارای ساختاری غیرهرمی و تودرتو است؛ چنانكه به جای مقدمه، اوج و فرود كه محاكات طبیعت است، ما را به تماشای گزینش (سفره/سیروسلوك) و بازگشت (شهود و شهادت) میبرد (از منطقالطیر عطار گرفته تا «مجلس شهادت حضرت امامحسین(ع)»). نمایش غربی متأثر از طبیعت است، زیرا در آنجا هنر و نمایش محاكات (تقلید) طبیعت است؛ ولی در تعزیه، هنر و نمایش، تقلید و محاكات ماوراءطبیعت است و نه طبیعت. ساختار نمایش غربی، مقدمه، اوج و فرود، یادآورِ تولد، جوانی و مرگ است ولی نمایش مذهبی ایران عوالمِ غیب و شهادت و برزخ، دوزخ و بهشت را به یاد میآورد. ح) آیا هر درامی كه موضوعی، یا شخصیتی و یا داستانی از میان انبوه موضوعات، شخصیتها و رویدادهای تاریخ ادیان را دستمایهی خود قرار داد، الزاماً نمایش دینی است؟ پاسخ منفی است. اینگونه درام درنهایت در ژانر دینی جای خواهد گرفت، مثل بقیه ژانرها: سینمای جنگی، سینمای علمی ـ تخیلی، سینمای تاریخی و سینمای دینی. سینمایی كه موضوع یا شخصیتی مقدس و یا داستانی از تاریخ دین را بهتصویر درآورده باشد، از جنس ژانر سینمای دینی است اما بهلحاظ ساختاری آن را سینمای دینی نمیدانیم. همانطور كه گفته شد، سینمای دینی، بهلحاظ ساختار بصری، حاصل اندیشهی دینی است و نه به جهات موضوع، یا شخصیت مقدس و یا داستان. خ) آیا نمایش دینی محصول و میوهی جامعهی دینی است؟ میگویند نمایش از مذبح خونین انسان برخاست، آنجا كه در آیینها و مناسك ابتدایی، انسان را بهدرگاه خدایان قربانی میكردند. بعدها اولین صحنهی نمایش شكل گرفت. جوهر تراژدی نیز از آیین و مناسك جدا نبوده است، چرا كه با ارتكاب گناه، برای مثال، ریختن خونی پاك، تعادل آفرینش بههم میخورد و با دادن قربانی میبایست تعادل را به خلقت برگردانند. همانطور كه گفته شد، نمایش از آیین و مناسك مذهبی مایه و پایه گرفت؛ چنانكه در تراژدی یونان و میراكل و میستری قرونوسطی و تعزیهی ایرانی جای پای آن بهخوبی مشخص است. اما این بهمعنی آن نیست كه نمایش دینی منحصراً محصولِ جامعه و مقاطع تاریخیای بوده كه دین بر آن حكم میرانده است، بلكه در دورهی معاصر نیز كه حاكمیت جامعه بهدست دین نیست و كار دنیا به قیصر و كار عقبی به كلیسا سپرده شده (سكولاریزم)، جوهرهی اندیشهی دینی نهتنها در نمایش و سینما، بلكه در شعر، موسیقی، معماری، نقاشی و تمام هنرهای دیگر خود را آشكار ساخته است. پس نمایش دینی محصولِ جامعهی دینی بوده است، ولی نمایشِ جوهر و گوهراندیشهی دینی، مسبوق و مشروط به جامعهی دینی نبوده و نیست؛ زیرا در جوامع پس از رنسانس نیز جوهرهی فكر دینی در هنر و بهویژه در نمایش ساری و جاری بوده است: از مترلینگ و بكت گرفته، كه خلاء خداوند را احساس كرده است، تا تی.اس. الیوت و نمایشهای مذهبیاش و از داستایفسكی (با جنایت و مكافات و برادران كارامازف ) كه معتقد است «در جهانی كه خدا نیست، هر كاری مجاز است» و «كشتن یك انسان حتی بهظاهر بیارزش مانند كشتن تمام انسانها است»، گرفته تا نقاشیهای شاگال و سالوادار دالی و سینمای درایر و برهسون، برگمن و تاركوفسكی. د) آیا هر درامی كه حدود و احكام شرعی را مراعات كرد، الزاماً دینی است؟ پاسخ منفی است، زیرا ممكن است شما فیلمی بسازید كه تمام جوانب احكام و حدود شرعی از قبیل حجاب، ظواهر شرع، آداب و احكام روابط زن و مرد در زمینههای نگاهكردن، سخنگفتن، معاشرت و غیره را رعایت كرده باشید، ولی بههیچوجه یك فیلم یا نمایش مذهبی نباشد. همچنان كه در سالهای اخیر در سینمای كشورمان شاهد «آداپتهها» و «ژنریكها»هایی از سینمای هالیوود و هنگكنگ بودهایم كه برای مثال با رعایت ظواهر شرع، فیلمی از استالونه و یا بروس لی را تقلید كردهاند ولی هیچ عقل سلیم و ذوقِ حلیمی آن را از جنس سینمای دینی نمیشمارد. عكس آن نیز میتواند صادق باشد: فیلمی ممكن است آنچنان مقید به ظواهر و حدود نباشد، ولی در جوهرهی خویش عمیقاً متكی به گوهرِ اندیشة دینی باشد كه نمونههای آن كم نیست. یادداشتها: 1. هگل، قطعهی «كهنترین سیستم ایدهآلیسم آلمانی»، ترجمهی محمود عبادیان، زیباشناخت ، شمارهی نخست (پاییز و زمستان 1378)، صص 17ـ18. 2. علی شریعتی، «مذهب، عرفان و هنر»، از كتاب كویر . 3. نظریهی افلاطونی هنر. 4. به نقل از كویر . |