در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
سه‌شنبه

۶ مهر ۱۳۸۹

۲۰:۳۰:۰۰
30180

تلويزيون و زوال كودكي

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

بسم الله الرحمن الرحیم

تلويزيون و زوال كودكي

تلويزيون به عنوان قوي‌ترين و پرنفوذترين رسانه موجود، تأثيرات عظيم و همه جانبه‌اي بر شئون فردي و اجتماعي بشر جديد، داشته و دارد. آقاي نيل پستمن ـ رسانه‌شناس و جامعه‌شناس برجسته‌ي آمريكايي ـ در گفت‌وگوي زير به تشريح يكي از اين تأثيرات كه او از آن با عنوان «نقش تلويزيون در زوال كودكي» ياد مي‌كند، مي‌پردازد. به اعتقاد وي، تلويزيون مرزهاي بين طفوليت و بزرگسالي را درنورديده و دوران كودكي را كه در گذشته با حفظ حريم‌ها و مرزهايي با دوران بزرگسالي، تحقق پيدا مي‌كرد، به زوال كشانده است.

    نام گفت و گو شونده: نيل - پستمن

منبع: ماهنامه - سياحت غرب - 1383 - سال اول، شماره 10، فروردین  .1383

 

شما بر اين عقيده‌ايد كه در آمريكاي شمالي، «تلويزيون» به عاملي براي زوال سريع كودكي تبديل شده است و آن را فاجعه‌اي اجتماعي خوانده‌ايد. به راستي منظور شما چيست؟

بله، اگرچه مفهوم «كودكي» احتمالاً اساسي زيست‌شناختي دارد، اما عمدتاً خود دست ساخته‌اي اجتماعي است. به عنوان نمونه، همه مي‌دانيم كه در قرون وسطا مفهومي كه آن را امروزه «كودكي» مي‌ناميم، وجود نداشته است و مراحل زندگي، به دو مرحله «طفوليت» و «بزرگسالي» تقسيم مي‌شد كه مرز اين دوره، سن هفت سالگي بود. اين الگوي اجتماعي، محصول نوعي نظام ارتباطي خاص آن دوران بود. مي‌توان مدعي شد كه اين نظام، عمدتاً بر پايه فرهنگ افواهي بنا شده بود و عمده فعاليت‌هاي اجتماعي به شكل رو در رو و از طريق كلام صورت مي‌پذيرفت. از اين رو رسيدن به دوره بزرگسالي، مستلزم كسب توانايي صحبت كردن بود كه عمده‌ي مردم هم اين توانايي را تا سن هفت سالگي كسب مي‌كردند.

در قرن شانزدهم، اين نظام به واسطه تغيير فضاي ارتباطي بشر كه خود محصول اختراع صنعت چاپ بود، با تغييراتي اساسي مواجه شد. پس از ورود صنعت چاپ به عرصه حيات بشري، كسب مرحله بزرگسالي مستلزم با سواد شدن بود. از سوي ديگر، اصلاً بشر از لحاظ زيستي هم به گونه‌اي خلق شده كه بتواند صحبت كند و نه اينكه حتماً بتواند باسواد شود. سوادآموزي نيز خود نيازمند گسترش مدارس جديد بود و براي نخستين بار در طول قرن‌هاي گذشته، بخش خاصي از جمعيت از بقيه مردم جدا شده و به فضاهايي خاص كه آن را «مدرسه» مي‌ناميم، فرستاده شدند تا باسواد شوند.

پس از مدتي، عبارت «بچه‌ مدرسه‌اي» مترادف گروه سني خاص شد كه اين گروه خود به مفهوم «كودكي» دامن زد و اين مفهوم دربرگيرنده مرحله‌اي خاص از حيات بشري بود كه به عنوان پلي بين طفوليت و بزرگسالي، ايفاي نقش نمود. ما بيش از 350 سال در غرب به گسترش و تثبيت مفهوم سه مرحله‌اي حيات يعني طفوليت، كودكي و بزرگسالي، اهتمام ورزيده‌ايم و هم اكنون نيز در فضاي ارتباطي‌مان با پديده‌اي جديد كه آن را «تلويزيون» مي‌خوانيم، روبه‌رو شده‌ايم؛ پديده‌اي كه به نحوي فزاينده و به شيوه‌هاي مختلفي، مفهوم كودكي را در معرض زوال قرار داده است.

يكي از اين شيوه‌ها آن است كه اين پديده، محتواي دنياي بزرگسالان را بدون استفاده از هر گونه نظام مرزگونه خاصي ـ آن گونه كه در مورد متون مكتوب شاهد آن بوده‌ايم ـ به كودكان عرضه مي‌نمايد. پيش‌تر بزرگسالان اسرار زندگي خود را ـ همچون اسرار اجتماعي، سياسي و جنسي‌اي كه براي كودكان خود نامناسب تلقي مي‌نمودند ـ با استفاده از نظام‌هاي رمزگونه مكتوب، از دسترس آنها دور نگه مي‌داشتند، اما هم اينك، تلويزيون همه اين اسرار را به طور همزمان و در كمترين زمان ممكن به هر فردي و با هر فرهنگي منتقل مي‌نمايد و در چنين فضايي است كه جامعه‌پذيري كودك بدون هيچ گونه كنترل و نظارتي، صورت مي‌پذيرد. به تدريج، همه آن دوراني كه ما آن را كودكي مي‌ناميم، در چنين روندي رو به زوال مي‌رود و تمايز و تفاوت خود نسبت به ديگر دوران حيات بشري را از دست مي‌دهد.

به عنوان مثال، تا همين چندي پيش، الكليسم صرفاً به عنوان يكي از معضلات گروه بزرگسالان به حساب مي‌آمد و هيچ كودكي كه مبتلاي به اين پديده باشد، نداشتيم، اما امروزه آمارها بيانگر رواج آن در بين نوجوانان است و اين مسأله، در مورد بيماري‌هاي جنسي و اصلاً خود فعاليت‌هاي جنسي نيز نمايان است. يقيناً همه ما به نحوي نسبت به اين گونه جرايم آگاهيم. خود بنده از آمارهاي جالبي مطلع‌ام كه نمايان‌گر ميزان گسترده ارتكاب جوانان به اين گونه جرايم است و اين در حالي است كه تنها در سال 1959 مقوله جرم در بين جوانان زير 18 سال به هيچ وجه مسأله‌اي تأمل برانگيز و مهم در فرهنگ ما محسوب نمي‌شد. از همين رو است كه استدلال مي‌نمايم كه تلويزيون به نحوي فزاينده در حفظ و بقاي مفهوم و انديشه كودكي ناتوان بوده و به ويژه در آمريكاي شمالي، شاهد زوال سريع اين مفهوم هستيم.

آقاي پستمن! اين مطلب براي من به عنوان يك مربي جالب و البته تأمل‌برانگيز است، اما به عنوان يك پدر مرا سخت به وحشت انداخت. شما بر اين عقيده‌ايد كه هيچ راه حل علاجي براي اين معضل وجود ندارد و مسأله آن گونه كه از صحبت‌هاي شما برمي‌آيد آيا تا اين حد مأيوس‌كننده است؟

البته براي والديني كه نسبت به چنين رخدادي آگاهي دارند و از وقت و امكانات مالي لازم برخوردار باشند و نيز اهتمام لازم به روند انطباق فرزندانشان با جامعه نمايند، هنوز هم امكان فراهم آوردن و گذراندن چنين دوره‌اي وجود دارد، اما اين مهم مستلزم توجه واقعاً زياد والدين است؛ چرا كه ابزار و وسايل مختلفي و به ويژه رسانه‌هاي گروهي و در رأس آن تلويزيون در اين امر تداخل مي‌نمايند. البته به نظر من، مسأله اساسي آن است كه والدين زيادي وجود ندارند كه شرايط حاكم بر زندگي‌شان امكان پرداختن به چنين مسأله‌اي را برايشان فراهم آورد. در آمريكا ما خانواده‌هاي قابل توجهي كه در آن فرزندان تواماً از نعمت پدر و مادر برخوردار باشند، نداريم و حتي در خانواده‌هايي كه چنين شرايطي مهيا باشد، هم پدر و هم مادر به نحوي مشغول كارند كه طبيعتاً روند جامعه‌پذيري فرزندانشان به دست رسانه‌ها رقم مي‌خورد.

به هر حال آن چه ضروري مي‌نمايد آن است كه والدين ميزان ساعات تماشاي تلويزيون كودكان و نوع برنامه‌هاي مناسب با آنها را خود تعيين و تنظيم نمايند و تا حد امكان درباره آنچه كه اين رسانه‌ها در معرض آنها قرار مي‌دهد با فرزندانشان صحبت كنند. در صورتي كه والدين توجه لازم به آنچه كه در حال اتفاق افتادن است نمايد، آن گاه من بر اين باورم كه امكان فراهم آوردن اين دوره يعني دوره كودكي براي فرزندانشان ميسر است. حال اگر به قدري خود را گرفتار مسايل كاري كنند و شرايط حاكم بر زندگي به هر دليلي اجازه چنين رويكردي را به آنها ندهد، يقيناً شبكه‌هاي تلويزيوني، بازيگران، هنرپيشه‌ها، شخصيت‌هاي كارتوني، تبليغات و ديگر برنامه‌هاي تلويزيوني، عهده‌دار اين نقش مي‌شوند.

افراد زيادي وجود دارند كه معتقدند اين مشكل با حذف تلويزيون قابل رفع است! آيا شما با اين شيوه موافق هستيد؟

فكر نمي‌كنم كه امكان و زمينه چنين مسأله‌اي مهيا باشد و از اين رو حقيقتاً به چنين راه حلي خيلي فكر نمي‌كنم. بنده به عنوان يكي از منتقدين اين عرصه، بر آنم تا توجه خود را به مسائل ممكن و عملي معطوف نمايم. بنابراين تصور مي‌كنم كه حداقل در برخي از كشورها مي‌توان به نحوي از تأثير شديد و بي‌امان رسانه‌ها و به ويژه تلويزيون كاست. به عنوان مثال، در دانمارك اولين شبكه تلويزيوني‌اي كه محدوديت‌هايي در امر تبليغات وضع كرده، تأسيس شده است. اين شبكه از تبليغ سيگار، مشروب، آبجو، داروها، تبليغ بانك‌ها و سازمان‌هاي سياسي و بالاخره هر آن چه هدف خود را جوانان قرار داده است، خودداري مي‌كند؛ به علاوه اين كه اصلاً دانماركي‌ها اعتقاد ندارند كه تلويزيون همه بيست و چهار ساعت شبانه روز را به پخش برنامه بگذراند.

البته، در ايالات متحده، توسل به چنين محدوديت‌هايي ديگر امكان‌پذير نيست، چرا كه اصلاً مردم اين كشور تحمل آن را ندارند. به علاوه، ايدئولوژي‌ دولت‌هاي حاكم و دولت‌هاي پيشين چيزي جز آنچه كه من آن را «افراط‌گرايي بازار آزاد» مي‌نامم، نيست و طبيعتاً در چنين شرايطي، احتمال نوعي سياستگزاري اجتماعي كه هدف آن محدود نمودن رشد رسانه‌ها باشد، وجود ندارد.

با اين وجود، در كشورهاي اروپاي غربي شاهد طرح سوالاتي جدي درباره مسائلي همچون آموزش، سياست اجتماعي، عملكرد سياسي و تأثير تلويزيون بر حيات فرهنگي هستيم. از آنجا كه هنوز در اروپا مردمي وجود دارد كه به نحوي جدي به اين مسائل علاقه‌مند مي‌باشند، از اين رو سعي كرده‌ام كه وقت قابل توجهي را در اين كشورها سپري كنم، اما در ايالات متحده، خواه ديگر چنين مسائلي معنا داشته باشد و يا نداشته باشد، خيلي به آنها توجهي ندارم.

گهگاه، مردم مرا يك فرد ضدتكنولوژي (Luddite) مي‌نامند و اين گونه تصور مي‌كنند كه من بر آنم تا نظام ماشين را برهم بزنم، اما قاطعانه مي‌گويم كه اين گونه كه آنها تصور مي‌كنند، نيست. من خواهان حضور نوعي سازوكار اجتماعي كه مردم خود نوعي نظارت و كنترل بر تكنولوژي داشته باشند، هستم، اما با اين وجود، آنچه بيش از پيش، شاهدم، آن است كه در قبال چنين جرياني، اصلاً مردم توجهي به تأثير تكنولوژي بر فرهنگ‌شان و تغييراتي كه بر نيازها و بسترهاي فرهنگي‌شان دارد، نمي‌كنند. بنابراين، آن چه ضرورت دارد نه بر هم ريختن و متلاشي ساختن نظام ماشيني بلكه افزايش ـ ولو اندك ـ توجه مردم به مقوله تكنولوژي است. بشر امروز صرفاً كوركورانه و بي‌باكانه به پيش مي‌رود و تنها اين سوال را طرح مي‌كند كه اين تكنولوژي جديد چه كاري انجام مي‌دهد؟ و سوالي را كه به فراموشي سپرده آن است كه اصلاً اين تكنولوژي جديد با چه آسيب‌هايي همراه خواهد بود.

در اثري كه هم‌اكنون مشغول تهيه آنم، سعي بر آن دارم تا اصول مشخص و خاصي راجع به نقش تكنولوژي در حيات فرهنگي مطرح كنم تا مردم با اتكاي به آنها توجه خود را به اين مسأله معطوف كنند. امروزه به ويژه در آمريكا، زمينه‌اي پيدا شده است كه مردم به واسطه ظهور و حضور تكنولوژي‌هاي جديد و نه صرفاً تكنولوژي‌هاي رسانه‌اي، تعاريف خود از مقولاتي همانند خانواده، كودكي، دانش، خلوت، دين‌داري و … را تغيير دهند كه اين خود يك اشتباه و غفلت بزرگ است و بيش از همه چيز حكايت از آن دارد كه فرهنگ‌مان در مسيري خود مخرب در حال حركت است.

شما در كتاب خود به برنامه‌ها و نمايش‌هاي تلويزيوني مشخص انتقادهايي نموده‌ايد. حال لطفاً به اين سوال پاسخ دهيد كه آيا فرزندان خود شما اين برنامه‌ها را مي‌بينند؟

ابداً، در منزل ما همواره كتاب‌هاي زيادي وجود داشته و دارد. خانه ما مملو از كتاب‌هايي است كه يقيناً نقشي مؤثر در رشد فرزندانم داشته است و بر اين باورم كه در چنين محيطي است كه مي‌توان نگرش و مفهوم دوره كودكي را به نحوي مناسب شكل داد. البته اگر از سن و سال فرزندانم برايتان بگويم، يقيناً تعجب مي‌كنيد. فرزند بزرگم، 31 سال و فارغ‌التحصيل فيزيك نجومي، پسر دومم 27 ساله و نويسنده است و بالاخره دخترم 24 ساله و يك معلم است. از آن جا كه در محيط منزل ما نوعي مخالفت عليه تلويزيون وجود دارد، تفاوت چنداني در قبال تماشاي اين گونه برنامه‌ها وجود ندارد. من معتقدم براي والدين خلق فضايي با هدف مقابله با محيطي كه در آن رسانه‌ها غالب شده‌اند، هنوز هم وجود دارد.

آيا اين امكان وجود دارد كه متفكرين بزرگ آينده تنها طبقه‌اي باشند كه خود را از آثار و پيامدهاي رسانه‌ها و به ويژه تلويزيون مصون داشته‌اند و ديگران صرفاً به پيروان منفعل آنها تبديل خواهند شد؟

اگرچه چنين مسأله‌اي وحشت‌آور خواهد بود، اما در پنجاه سال آينده باسوادهايي كه در دوران كودكي به سوادآموزي روي آورده‌اند و توانايي خواندن و نوشتن را كسب مي‌كنند، احتمالاً بخشي از جمعيت نخبگان جامعه را شكل مي‌دهند؛ اما به هر حال پنجاه سال آينده، واقعاً فضايي مبهم و اندوهبار خواهد بود كه در آن مقوله «باسواد» جايگاهي در فرهنگ ما نخواهد داشت.

شما بدين نكته اشاره نموده‌ايد كه زوال زبان، خواه در شكل گفتار و يا نوشتار، به كاهش تفكر و افزايش آن چه كه شما آن را حماقت يا كودني مي‌خوانيد، خواهد انجاميد؛ آيا مي‌توان مقصر اصلي را رسانه‌هاي جديد و به ويژه تلويزيون برشمرد؟

شكي نيست كه رسانه‌هاي تصويري هم چون تلويزيون، فيلم‌ها، تبليغات، عكس‌ها و تصاوير و … از قدرت واژگاني بشر كاسته‌اند و خود را به بخش اجتناب‌ناپذير فرهنگ بشر تبديل نموده اند و در چنين شرايطي، ديگر راه گريزي براي ما باقي نمانده است. چنين روندي يقيناً با زوال استدلال، تفكر انتقادي، تحليلي، مستقل و خالي از تعصب همراه خواهد شد. حال به ميزاني كه واژگان به حاشيه فرهنگ رانده شوند و تصاوير در مركز به جايگزين آنها تبديل شوند، شاهد زوال طبيعي آنچه كه ما آن را هوش، ذكاوت و تفكر عقلاني مي‌خوانيم، خواهيم بود.

نكته‌اي ديگر كه شما در آثارتان بدان اشاره نموده‌ايد آن است كه ما بايد به جاي آن كه در فرزندانمان نوعي ايمان و باور نسبت به گفته هايشان به وجود آوريم، يعني آن گونه كه نظام آموزشي موجود عمل مي‌كند، بايد به نحوي آنها را آموزش دهيم كه به گفته‌هاي خود با ناباوري و عدم اعتقاد برخورد نمايند. به نظر مي‌رسد اين موضوع مي‌تواند به معناي تغييري بنيادين در برنامه‌هاي درسي و فعاليت مدارس تلقي مي‌شود. در اين باره كمي توضيح دهيد؟

بله، من اين نظريه را ابتدا، سال‌ها پيش در كتاب خود با عنوان «آموزش به مثابه فعاليتي مخرب» و مجدداً هفت سال بعد در كتابي ديگر با عنوان «آموزش به مثابه فعاليتي محتاطانه» مطرح كردم. من معتقدم كه مهم‌ترين وظيفه ما در قبال دانش‌آموزان، كمك به آنها براي گسترش نوعي حس استقلال‌طلبي و بي‌طرفي و افزايش مهارت تحليل در آنها است تا با اتكاي به آن بتوانند به فرهنگ خود با هوشمندي، آرامش و شجاعت بنگرند و از اين رو بر اين اعتقادم كه بايد در برنامه درسي مدارس خود شاهد تجديدنظر و بازنگري جدي شويم. البته اين بدان معنا نيست كه معلمين ما بايد به افراد ناراضي و متمرد تبديل شوند، بلكه بايد راهي بيابيم تا به دانش‌آموزان‌مان فكر كردن را بياموزيم.

 

منبع زبان انگلیسی: www.durord.icaap.org

 

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد