در معماري، اولين نمونه شگفتانگيزي اين حضور، مسجد جامع قرطبه است. مسجدي که يکي از معماريهاي شکوهمند جهان اسلام است و در سال 168 هجري بناي آن توسط «عبدالرحمن داخل» آغاز شده و توسط هشام فرزندش در سال 177 هجري به پايان رسيده بود. اين مسجد داراي 1392 ستون ازسنگ مرمر بود که با طاقهاي نيمدايره مانندي به هم پيوند ميخوردند در شب براي روشن کردن آن از ده هزار آويز و شمعدان بزرگ ساخته شده از مس استفاده ميشد. (لازم به ذکر است که مسيحيان پس از تسخير اندلس، با تخريب قبههاي بزرگ مسجد و از بين بردن تزيينات ديوارها، محراب و منبر سعي کردند هويت اسلامي بنا را از بين ببرند گرچه حضور آيات قرآني بر سنگهاي محراب اين هويت را حتي تا به امروز فرياد ميکند.) عبدالرحمان دوم به تقليد از همين مسجد عظيم، مسجد جامع اشبيليه را بنا نمود و با توسعه قصر قرطبه و نيز کشيدن دو خيابان در دو کناره رود «وادي کبير»، گردشگاه بساير زيبايي براي قرطبه فراهم نمود. اين حاکم مسلمان، غرناطه را از حيث زيبايي و آباداني بدان جا رساند که محققاني چون «مسيو سيمونه» و «اولوجيو»، غرناطه را شهر زيبايي و عظمت ناميدند. (2) همچنين عبدالرحمن سوم (متوفي 350 هجري 961 ميلادي) ملقب به «الناصر» پس از عبدالرحمن دوم، نقشي مهم و عظيم در فرهنگ و هنر اندلس دارد. يکي از مهمترين کارهاي اين حاکم، ساخت شهري تحت عنوان «الزهرا» (در سال 324 هجري) بود. به نقل ابن خلدون، ناصر، با فراخواندن معماران، هنرمندان، معبدسازان، خطاطان و نقاشان از سراسر اندلس، بغداد، مصر و حتي قسطنطنيه، شهري بسيار زيبا با بناهايي باشوکه بنا کرد. (3) يکي از شکوهمندترين اين بناها قصر الزهرا و به ويژه تالار پذيرايي آن بود. در وصف اين تالار آوردهاند: «اين تالار زير قبهاي مرتفع که ديوارهاي آن از سنگ مرمر بنا شده و با طلا و شنگرف تزيين شده و حوضي بزرگ و زيبا را در ميان داشت بنا شده بود. در وسط حوض مجسمه کمنظير و زيبايي نصب شده بود که از دهانههاي آن آب ميپاشيد و امپراتور روم اين مجسمه را با در گرانبهاي ديگر به خليفه الناصر هديه کرده بود. در اين حوض از جيوه (زنبق) به جاي آب استفاده شده بود که با وزش باد و يا ايجاد حرکتي، مايع جيوه به حرکت و جنبش درآمده و چون آيينههاي شکسته و يا متحرک، نور و روشنايي را به اطراف منعکس ميکرد، و گاهي چون درخشش برق در آسمان موجب لذت و خوشايند و يا ايجاد وحشت و رعب ميکرد و گاهي حاضران در تالار دستهاي خود را در برار چشمان خود قرار ميدادند که از فشار نور و شدت برق آن بکاهند.» (4) به نقل «ابن عذاري» که با دقت و وسواس تعداد ستونهاي کاخهاي «الزهرا» را شمرده است، اين کاخها 4313 ستون مرمرين داشتند. (5)
باغها و پارکهايي که در الزهرا ساخته شد اين شهر را به يکي از زيباترين شهرهاي جهان تبديل نمود به قسمي که برخي مورخان، اين شهر و به ويژه قصر الزهرا رابا افسانههاي هزار و يک شب مرتبط ساختند.تزيين هنري اين قصر با نقش و نگار آيات قرآني و گچبريها و نقاشيهاي هنرمندانهاي همراه بود که به تعبيري تا آن زمان، و همو خيال هيچ بلند پروازي قتدر به آفرينش نظير آن نبود. در کنار قصر مسجدعظيمي نيزساخته شد که يکي از بينظيزترين معماريهاي اندلسي بود.
تمامي اين هنرمنديها و معماريهاي باشکوه، خود تمهيد و مقدمهاي براي «الحمراء» بود. اين «لؤلؤي نشانه در ميان زمرد» (به تعبير شاعران مراکشي)، «شاهکار بيرغيب هنراسلامي غربي» بود که مدتها چشم اروپا را خيره کرد. الحمراء که شهر پادشاهان بنينصر بود به واسطه کاخهايش به شهرتي افسانهاي رسيد و به جواهر نشاني پرشکوه تبديل شد چنان که ويکتور هوگو در مدحش سرود: «اي حمراء اي قصري که فرشتگان تو را چنان که در خيال آيد تزيين کرده و نشانهاي دلفريب دادهاند، اي قلعه با شکوه کنگرهدار که با گلها و بوتهها و شاخ و برگ پر نقش شدهاي و اکنون به ويراني ميروي، شب هنگام که اشعه نقره فام ماه بر طاق نماها و ديوارهاي تو پرده ميافکند آواز دلربا و سحرانگيزي از تو به گوش ميرسد» (6) شگفتانگيزي و بيهمتايي الحمراء، محققان را به تلاشي رمزگشايانه در ادراک ماهيت اين اثر برانگيخت و در اين راه جهانبيني اسلامي همراه با آيات قرآن هزار توي هزار بطنش (ان للقرآن بطنا او سبعين بطون) و نيز عرفان رازورانه و عاشقانهاش، مبنا و مسند محققان و متفکران بسيار در رمزگشايي آثاري از اين دست گرديد. چنان که در شرح طاق منبتکاري الحمراء آوردهاند: «گفتهاند که طاق منبتکاري الحمراء ميخواهد به هفت آسماني اشاره کند که در کتبيه قرآني همراه آن ذکر شده است: (بزرگوار و متعالي است آنکه فرمانروايي به دست اوست و او بر هر چيزي تواناست ... آن که هفت آسمان طبقه طبقه را بيافريد. در آفرينش خداي رحمان هيچ خلل و بينظمي نميبيني. پس بار ديگر نظر کن، آيا در آسمان شکاف ميبيني؟ بار ديگر نيز چشم بگشا و بنگر. نگاه تو خسته و درمانده به نزد تو باز خواهد گشت). پس مطبق بودن اين طاق با رديفهاي روي هم نشسته و همنشيني شمسهها و چند ظلعيهاي سازگار و بيهيچ رخنه را ميتوان مثالي از طرح شگفت آسمانها دانست که مخلوق حکمت الهي است. سخن قرآن بدين معناست که خلقت خداوند شبيه به آفرينش نقش پردازي است که با موضوع همنشيني دقيق و هماهنگ و متناسب اشکال سازگار و حجمهايي سر و کار دارد که سخت و بيهيچ رخنهاي به هم بستهاند. مبهوت ماندن ناظر خسته و درمانده در درک رمز نظم پنهان عالم مخلوق خدا همچون حال ناظر نقوش گره است که ستارهها و چند ظلعيهاي درهم بافتهشان گويي پيوسته به هم متبدل ميشوند بيآنکه هندسه پنهان خود را بر ملا سازند. «گرابار» طاق مقرنس تالار دو خواهران را تجسم تعبير «طاق دوار فلک دانسته که در شعر عربي کتيبه پاي طاق آمده است. اين شعر از شاعر اندلسي، ابنزمرک (795 733/1393 1333) است. روزنههايي که لابهلاي کتيبه گشودهاند موجب بازي سايه و نور ميشود، و رديفهاي مقرنس طاق، که ترکيبي ستارهگون و مطبق است، اين نور را به ظرافت در مراتب طاق پخش ميکند. گرابار نوشته است، «گويي اين گنبد را گنبدي دوار مييافتهاند که گردش روزانه نور و تاريکي و منازل متغير بروج را باز مينمايد.» بخشهاي ذيربط شعر مذکور چنين است:«اينجا گنبدي است چندان رفيع که از حد ديد برون است، حس آن هم پنهان باشد و هم پيدا. جوزا دست خود (بهر کمک) سوي آن گشوده است و ماه بدر به نجوا سر پيش آورده. کواکب دري خواهند که درآن مأوا گيرند تا همچنان در طاق فلک سرگردان نمانند... در طاق آنچه قوسها بر افراشتهاند، قوسهايي استوار بر ستونهايي که شامگاهان به نور مزين ميگردد! گويي کواکب آسمانياند که در مداراتشان همي گردند، و استنفجر، که چون آسمان را پيمود اندک آشکار شدن گيرد، در پرتو ايشان رنگ ببازد.» (7)
ارنست گاميبريچ نيز در کتاب پر نفوذ خود «تاريخ هنر»، نگارههاي دلانگيز و نقوش پرمايه رنگينالحمرا را مديون اسلام ميداند: «که فضايي را به وجود آورد که در آن هنرمندان از مسائل دنيوي و امور واقع روي برگيرند و در سپهر رويايي و تخيلي خط و رنگ ناب سير کنند.»(8)
اين جا مجال سخن نيست که از رازهاي پنهان و اسرار باطني هنري سخن بگوييم که هنرمندش جهان را چون جلوهاي از جمال بيهمتاي وجود مطلقي واحد ميانگارد و تمامي ذوق و استعداد خدادادش را در تصويرگري اين جمال بيمثال به خدمت ميگيرد که آن را بايد در کتب و تأليفات مفصلي که از سوي متفکران نگاشته شده جستوجو نمود اما ميتوان از اثر شگفتانگيز اين هنر بر تمدنهاي ديگر به ويژه تمدن غرب که از طريق اندلس با اين رمز و رازها روبروگشت، سخن گفت: اين مقاله تنها ذکر مصاديقي محدود از اين تأثير پذيري است.
«هلن گاردنر» که در کتاب «هنر در گذر زمان» خود، گچبريهاي الحمراء را همتاي خيالپردازيهاي ظريف شاعران مسلمان ميداند، در تأثير سبک معماران الحمراء بر اروپا و آمريکا ميآورد: «نفوذ اين سبک بر هنر اسپانيا در سراسر سدههاي ميانه همچنان قوي بود و تا دوره رنسانس نيز رسيد و رگههايي از آن را ميتوان حتي در هنر مستعمرات اسپانيا در قاره امريکا مشاهده کرد.» (9) البته در اين جا ذکر نکتهاي را ضروري ميدانيم و آن عمد و قصد وسيعي است که در انکار يا دست کم، ناديده گرفتن) تأثيرات هنر، فرهنگ و معماري اسلامي بر غرب، مجموعه تحقيقات و مطالعات غريبان را در بر گرفته است. هنگامي که کتب تاريخ دورههاي مختلف مدارس امروز اسپانيا، از حضور مسلمين در اسپانيا، تنها به دو صفحه بسنده ميکنند و از محققان منصف غربي کسي چون «گانيگوس» مستشرق اسپانيايي در مقدمه ترجمه کتاب «نفخالطيب» مينگارد: «ماريانا مورخ اسپانيايي و ساير مورخان بزرگ اين کشور با احساسات ملي و تعصب ديني همراه با دشمني و کينهتوزي عميق نسبت به عرب، هميشه تأليفات مورخان عرب را تحقير کرده و ناچيز شمردهاند، در نتيجه روش علمي بحث و مقارنه اسناد تاريخي عرب با نوشتارهاي مسيحي را رد کردهاند و ترجيح دادهاند تأليفات خود را بر پايه ديدگاه مسيحيان از تاريخ گذشته تنظيم کنند، لذا تاريخ اسپانياي قرون وسطي با وجود تحقيقات مورخان معاصر، همچنان جولانگاه خرافات و تناقضات است» (10) بنابراين نميتوان انتظار داشت منابع مکفي و مستندي را در مجموعه آثار محققان غربي، (جز در موارد معدود و نادري) پيرامون بررسي اين تأثيرات يافت. اين وظيفه مراکز تحقيقاتي و مطالعاتي جهان اسلام است که با ارسال محققان و نيز اختصاص رسالههاي دکتري توسط دانشگاههاي اسلامي و به ويژه ايراني، اين بخش از تاريخ غبار گرفته هنر و معماري اسلامي و به تعبير جهاني را که قطعاً يکي از نابترين دورههاي هنر و معماري اسلامي است، روشن سازند.
در معماري، اولين نمونه شگفت‌انگيزي اين حضور، مسجد جامع قرطبه است. مسجدي كه يكي از معماري‌هاي شكوهمند جهان اسلام است و در سال 168 هجري بناي آن توسط «عبدالرحم