دست تو باز می کند پنجره های بسته را
هم تو سلام می کنی رهگذران خسته را
دو باره پاک کردم و به روی رف گذاشتم
آینه ی قدیمی غبار غم نشسته را
پنجره بی قرار تو کوچه در انتظار تو
تا که کند نثار تو لاله ی دسته دسته را
شب به سحر رسانده ام دیده به ره نشانده ام
چشم به راه مانده ام جمعه عهد بسته را
این دل صاف کم کمک شدست سطحی از ترک
آه شکسته تر مخواه آینه شکسته را...