بسم الله الرحمن الرحیم
رسانه و تأثير آن بر هويت مسلمانان
كنفرانس بين المللي پيرامون هويت مسلمانان در قرن بيست و يكم: چالش هاي مدرنيته
دانشكده مطالعات شرقي و آفريقايي؛ دانشگاه لندن، 31 اكتبر و 1 نوامبر 1998
پرفسور حميد مولانا، استاد روابط بين الملل و مدير بخش ارتباطات بين المللي در دانشكده خدمات بين المللي دانشگاه آمريكا، واشنگتن دي.سي. و نيز رييس سابق انجمن بين المللي تحقيقات رسانه اي و ارتباطي (IAMCR) است.
موقعيت تاريخي
بحران هويت مسلمانان متأثر از دو عامل رسانه هاي مدرن و فن آوري هاي اطلاعاتي بوده است. رسانه ها در سطح ملي به عنوان حامي نيروهاي سكولار، غالباً مفهوم نظام مدرن دولت ملي را با تمامي پي آمدهاي فرهنگي، اقتصادي و سياسي آن كه در پيدايش هويت ملي سهيم بوده اند، تقويت كرده است؛ و اما در سطح بين المللي به ويژه از زمان جنگ جهاني دوم به بعد، جريان غالب رسانه هاي جهان غالبا اسلام و مسلمانان را با واژه هاي منفي و گمراه كننده ترسيم كرده و بنابراين، در تضعيف هويت اسلامي دست داشته اند. از اين رو، تصاوير ضد و نقيضي كه از هويت هاي ملي، قومي، نژادي و فرقه اي در رسانه ها ترسيم شده نه تنها عمده ترين موانع شكل گيري هويت منسجم اسلامي در هر دو سطح ملي و بين المللي بوده، بلكه تأثير مخربي بر بسيج و همگوني مردم در روند توسعه داشته است.
بحث دولت ملي در دنياي صنعتي غرب تقريباً فقط به رشد نوع خاصي از دولت مي پردازد كه خاستگاه و رشد آن در 200 سال گذشته در اروپاي غربي و عمدتاً در كشورهاي مسيحي و سرمايه داري بوده است. اما مفهوم دولت در كشورهاي اسلامي به لحاظ تاريخي روايت كاملاً متفاوتي از ارتباط هييت حاكمه با جامعه را ارايه كرده است. طي چهارده قرن گذشته مفهوم دولت در يك بافت اسلامي، در حال تبيين هويت منحصر به فرد آن در جهان معاصر بوده است. تقسيم بندي گروه هاي مختلف جغرافيايي، زباني و ملي در اين بخش از جهان به صورت نظام مدرن دولت ملي از آغاز قرن بيستم، بحران فعلي هويت را كه بررسي بسيار دقيقي را مي طلبد ايجاد كرده است. همان گونه كه در اينجا مي كوشم شرح دهم برخلاف غرب، اين تحول يا تغيير جهت نقش دولت ملي نيست. بلكه همان وجود مستمر آن بواسطه رسانه هاست. دقيقاً به سبب همين امر است كه بحران هاي نظام مدرن دولت ملي در جهان اسلام را بايد در اين بافت فرهنگي تجزيه و تحليل كرد، چرا كه روند «ملت سازي» با وضعيت فرهنگي اين جوامع در تضاد بوده است.
بسياري از نويسندگان و تحليل گران، بحران هويت در جهان اسلام را ناديده گرفتند و فعلاً هم چنين وضعيتي را دارند، زيرا آنان بر نهادهاي سياسي رسمي نظير دولت، احزاب سياسي، نهادهاي اداري، و زيرساخت هاي مدرن پارلماني و دولتي تأكيد مي كنند. با اين حال، نهادهاي اجتماعي و سياسي سنتي و اسلامي، كانال هاي سياسي غيررسمي كه خواسته هاي سياسي و تنظيم منافع از طريق آنها ابراز مي شود، احساسات عميق و ترديدهاي مسلمانان در مورد نظام دولت ملي كه طي دو دهة گذشته چندان بر فرهنگ مدرن سازي پافشاري نداشته، و نقش مهم رسانه ها در تبليغ وجود دولت ملي، همگي نسبت به توازن نيروهاي سياسي سطح ملي و منطقه اي هشدار داده است.
امروزه ملل اسلامي با يكي از جدي ترين تنگناها در حيات معاصر خود مواجهند، با اين حال اين مسأله كه چگونه اين بحران هويتي را حل خواهند كرد بسيار بغرنج است، زيرا خود ساختار سياسي دولت ملي (كه بر اساس آن ايجاد شده اند) تا حدي علت بي ثباتي زيربنايي آنهاست. چرا اين وضعيت ذاتاً متزلزل بروز مي كند؟ تا حدي غرب و تا حدي هم نخبگان ملي كه در كشورهاي خود قدرت را در دست دارند، مقصرند. در حالي كه غرب مفاهيمي را بسط داد كه امروزه تا اين حد جهان اسلام را به ستوه آورده و طي دوره استعمار نها را به قلمرو مسلمين منتقل كرد، واردات ايديولوژي غربي چيزي است كه تا پايان اشغالگري استعماري نيز ادامه داشته است.
در اين بافت است كه بايد نقش رسانه در جهان اسلام بررسي شود. پيش از عصر مدرن، مراكز ارتباط در جهان اسلام، عمدتاً مساجد خصوصاً در خلال جماعات يوميه و جمعه جلساتي كه در بازارها برگزار مي شد، ميادين عمومي و نيز مدارس و كالج هاي ديني بود. مساجد نه تنها براي نمازهاي يوميه، بلكه براي انتشار اخبار و نظرات و به عنوان تريبون تصميم گيري سياسي به كار مي رفت، اين گونه از ارتباط كه خطبه نام داشت، تا حد زيادي بر سنت اسلامي تلفيق مباحث سياسي و ديني مبتني بود. به عنوان مثال در ماه رمضان، موعد ديني روزه داري طلاب علوم ديني و آحاد قشر متدينين، بنابر رسم رايج جلساتي را براي بيان مسايل و موضوعات جاري برگزار مي كردند.
اما جهان اسلام بين قرن سيزدهم و عصر مدرن به علت عوامل سياسي، اقتصادي و اجتماعي داخلي و خارجي، از اقتباس تكنولوژي هاي جديد ارتباطي به هدف نرسيد.
اختراع ماشين چاپ گوتنبرگ در اروپا در اواسط قرن پانزدهم، منادي تولد فرهنگ چاپ و جهش كيفي فوق العاده اي در ميزان توليد اطلاعات بشري بود. اما در جوامع اسلامي يك شيوه ارتباطي، شيوه ديگر را از دور خارج نكرد بلكه توسعه ارتباط شفاهي و مكتوب به طور همزمان واقع شد و رفته رفته به تكميل گونه هاي تكنولوژيكي ارتباطات در عصر جديد منجر شد. بنابراين، مشخص رشد ارتباطات در جهان اسلام، جهش هاي كيفي بود و نه جهش هاي كمي. طي قرن شانزدهم تا اوايل قرن نوزدهم كه شوراي وزيران كم و بيش رسمي شده در تعدادي از كشورهاي اسلامي نظير ايران و تركيه بوجود آمد، نوشتن خبرهاي رسمي دولتي، جايگاه ويژه اي پيدا كرد. خبرهاي دولتي كه سرانجام آن را اخبار ناميدند گهگاهي نيز از فراز منبرهاي مساجد براي عموم مردم قرايت مي شد. گزارش رسمي دولتي استمرار يافت و تا آغاز دوره روزنامه نگاري مدرن به عنوان يك وسيله ارتباطي موفق جهت انتشار خبرها عمل مي كرد. از همان اوايل قرن هفدهم دستگاه هاي چاپ به كشورهاي اسلامي مانند مصر، هند، ايران و تركيه وارد شد. طي اواخر قرن هجدهم و نيمه نخست قرن نوزدهم ماشين چاپ، ايجاد روزنامه هاي متعددي را در سرتاسر جهان اسلام تسهيل كرد. اين دوران اوليه روزنامه ها نه تنها زمينه ساز ورود ناسيوناليسم و سكولاريسم از اروپا بود، بلكه نقش مهمي در گسترش نهضت هاي اسلامي قرن نوزدهم و نيز مبارزه عليه استعمارگري اروپا ايفا كرد.
رشد سريع رسانه هاي جمعي مدرن در جهان اسلام در وهله اول با مداخله دولت در توليد و توزيع مطبوعات و در درجه دوم با نفوذ رهبران ديني و سكولار مرتبط بود، كه در پي استفاده از مطبوعات براي اصلاحات اجتماعي ـ سياسي بودند. ازاين رو طي دو دهه اخير قرن نوزدهم دو نوع از مطبوعات در جهان اسلام ظهور كرد: 1. مطبوعاتي كه در رأس آنها عمدتاً نخبگان تحصيل كرده و تربيت شده غرب بودند كه انديشه هاي سكولار، ليبرال و ملي گرايانه نوين اروپا را تبليغ مي كردند؛ 2. مطبوعاتي كه پيشگامان آنها رهبران ديني و اصلاح طلبان اسلامي نظير سيد جمال الدين (معروف به افغاني) بودند كه به تبليغ براي جامعه متحد اسلامي در سرتاسر خاور ميانه، آسيا و شمال آفريقا مي پرداختند. نفوذ سيد جمال الدين در اكثر كشورهاي اسلامي خصوصا ايران و مصر، زياد بود. وي و هوادارانش چند روزنامه از جمله نشريه معروف العروه الوثقي را كه در بسياري از كشورهاي اسلامي توزيع مي شد، منتشر مي كردند. با آغاز قرن بيستم ابزار جديد روزنامه نگاري و رسانه هاي ارتباطي مدرن در سوريه، عراق، فلسطين، آسياي مركزي، و شبه قاره هند آغاز شد.
در سال 1908 با قيام ترك هاي جوان عليه سلطان، يك جهش ناگهاني در تعدادي از روزنامه هاي در دست انتشار در ايالت هاي عرب زبان امپراتوري عثماني رخ داد. از سه رسانه بزرگ تبليغي در نهضت مشروطه ايران در سال 1905 – 1906 كه عبارتند از: جزوه هاي سياسي سراسري، جوامع مخفي و انقلابي، و روزنامه ها، اين روزنامه ها بودند كه بيشترين تأثير را داشتند. جنبش هاي ضد استعماري و مبارزه براي كسب استقلال در هند، اندونزي، مراكش و الجزاير، به رشد مطبوعات، احزاب سياسي و تعدادي از نهضت هاي ايديولوژيكي منجر شد كه دامنة آنها از تندروي اسلامي تا سوسياليسم كمونيستي كشيده مي شوند.
بنابراين، ويژگي قرن بيستم ظهور ارتباطات جمعي مدرن در جهان اسلام بود. روند استعمارزدايي در چند كشور اسلامي در آسيا و آفريقا با تبيين طبقات اقتصاد قرين شد، و به رسميت شناختن نظام دولت ملي رسانه هاي ارتباطي را تا مرز جديدي ارتقا داد كه دولت نقش عمده اي در آن ايفا مي كرد. در جمهوري هاي آسياي مركزي كه الگوهاي رسانه اي اتحاد جماهير شوروي سابق حاكم بود نهادي ارتباطي اسلامي نظير مساجد و مدارس، تحت كنترل و نظارت دولت قرار داشتند. رسانه هاي ارتباطي دولت هاي مستقل جديدالتأسيس در شمال و غرب آفريقا به همراه خلول كلي الگوهاي فرانسوي زبان و انگليسي زبان توسعه يافت.
امروز بسياري از دولت هاي ملي مسلمان واژه هاي «دموكراتيك» يا «سوسياليستي (يا انبوهي از ساير واژه هاي سياسي توصيفي) را با افتخار در نام هاي رسمي خود مي گنجانند كه ارتباط اندكي با جامعه آنان دارد يا اصلا ارتباطي ندارد. در واقع صرف نظر از نوع دولتي كه ادعا مي كنند مظهر آنند، تقريبا اكثريت قاطع اين دولت ها تحت سلطه تعداد معدودي از نخبگان سياسي هستند كه به شدت با مردم عادي ناهمگون، و به ارزش هاي سياسي و فرهنگي بي اعتنا هستند. اين نخبگان عموماً در مورد حمايت حكومت هاي پادشاهي، قبيله اي، قومي يا نظامي بوده و تقريباً بطور كامل بر ايديولوژي هاي غربي (باورها، انديشه ها، ارزش ها و هيجانات) و رسانه متكي هستند تا بتوانند به وجود خود مشروعيت بخشند.
دولت و جامعه
كار سياست فعاليتي فرهنگي است. بحران عمده پيش روي كشورهاي اسلامي، به استثناي شمار بسيار معدود، و ارزش هاي اين است كه نظام هاي سياسي آنها و دولت هايشان با جوهره ارزش ها و نظام و ارزش هاي فرهنگي شان كه اسلامي است مغاير و متضاد است. از ابتداي قرن بيستم فضاي سياسي كشورهاي اسلامي آشكارا تحت سلطه دو گروه از نيروهاي سياسي بود: خط مشي سياسي ايديولوژي مدرن و خط مشي منافع مادي. اهميت خط مشي هاي ايديولوژيكي مدرن را نهايتاً مي توان در نهضت هاي مشروطه و انديشه هاي ليبراليسم اروپايي در ايران و امپراتوري عثماني در آغاز اين قرن، در ظهور ناسيوناليسم عربي در خلال جنگ جهاني دوم، و در جنبش هاي سوسياليستي ملي و تشكيل دولت هاي نظامي در تعدادي از كشورهاي اسلامي پس از جنگ جهاني دوم مشاهده كرد.
اين سيل ايديولوژيكي كه بستر آن احزاب جديد سياسي، روشنفكران سكولار و گروه هاي افسران بود، با نظام خط مشي مادي قرين شد كه ريشه در رژيم سلطنتي و ايتلاف هاي ميان قبيله اي و رقابت ها و همين اواخر در بخش رو به رشد زيرساخت هاي صنعتي و چندمليتي داشت. اين امر به تلاش براي اصلاح بخش هاي سياسي و اقتصادي جامعه منجر شد تا خواسته نظام بازار جهاني اجابت شود. نخبگان و نهادها و گروه هاي به اصطلاح مدرن با به كارگيري قدرت اشاعه دهنده رسانه و با ناديده گرفتن جامعه به عنوان يك كل و غالبا بدون هيچ گونه مسيوليت پذيري، به تعقيب منافع مادي خود پرداختند و از اين رهگذر بحران هويت را تشديد كردند. اما خط مشي ايديولوژي مدرن و خط مشي منافع مادي، هر دو در كشورهاي اسلامي مثمر ثمر نبودند چرا كه اين دو مقوله با اصول و احكام اخلاقي خط مشي سياسي امت (جامعه اسلامي) كه جوهره هويت اسلامي و آموزه هاي قدرت ها و صاحبان قدرت معنوي و دنيوي تلقي مي شدند، ناسازگار بود.
به عنوان مثال، امروزه علت شديدترين بي ثباتي در خاور ميانه اين واقعيت است كه خود شالودة ساختار مدرن سياسي (يعني دولت ملي) مفهومي است كه با اصول اساسي اسلام بيگانه بوده و از ابعاد بسياري كاملا با آن ضديت دارد. از لحاظ تاريخي، امپراتوري هاي بزرگ اسلامي كه در قرن هفتم رو به توسعه گذاشتند به هيچ وجه با مفاهيمي كه اجزاي مكمل دولت ملي مدرن هستند، ارتباطي نداشتند. بلكه عمدتا بر احكام اخلاقي دين اسلام مبتني بودند كه به تبيين تنوع و كارآيي زيادي خاص جوامع اسلامي در گذشته كمك مي كند. اما همانطور كه تقريبا به ناچار در تمام طول تاريخ اتفاق مي-افتد، سرانجام امپراتوري هاي اسلامي نيز فرسوده شده و مورد دست اندازي قدرت هاي جديدا توسعه يافته قرار گرفتند. از اين رو با شروع تهاجم ناپليون به مصر تقريبا در آغاز قرن هجدهم يك نظام سياسي بر خاورميانه تحميل شد كه ثمره تحولات بومي نبود بلكه نظامي بود كه جهت برآوردن نيازهاي اروپاي فيودال پرورده شده بود. تحميل چنين مفهومي از حكومت (و با شيوه تفكري كاملا جديد) يكي از علل عمده بي ثباتي خاورميانه در دويست سال گذشته بوده است.
سردرگمي هاي شديد در بسياري از تحليل هاي كنوني ناشي از ناكامي در تمايز قايل شدن بين دولت ملي و دولت اسلامي است. بايد بر اين نكته تأكيد كرد كه در عين اينكه دولت ملي، يك دولت سياسي است ولي دولت اسلامي، يك دولت متقي يا دولت سياسي ديني «خداترس» است. پايه هاي دولت اسلامي بر قرآن، سنت) احاديث (و شريعت) قوانين شرعي اسلامي (مبتني است. در حالي كه در يك نظام سكولار از دولت ملي، حاكميت برخاسته از مردم است، اما در يك نظام اسلامي، حاكميت دولت ناشي از خداست و نه از تاج و تخت افراد يا ساير گروه هاي مردمي. دين در اسلام يك مسأله شخصي نيست، بلكه امري همگاني است و قواي معنوي و دنيوي مجزا نيستند بلكه متحدند. هنگامي كه در قرن هفتم پس از ميلاد، اسلام به عنوان يك قدرت جهاني ظهور كرد، مفاهيم دولت و ملت را به عنوان جامعه اي مؤمن ارايه كرد كه به ايمان به هر دو بعد دنيوي و معنوي اسلام اقرار دارد.
جهت ملاحظه آثار پيوند زدن نظام فكري سياسي غرب كه با دين سازگاري ندارد به دين همين مقدار كافي است كه نگاهي به اغتشاشات آشفته خاورميانه امروز داشته باشيم. اين منطقه به علت بقاي رژيم هايي در هم ريخته كه مستقيما بر آرمان ها و ارزش هاي وارداتي غربي و بر رسانه به عنوان توجيه اصلي حياتشان متكي هستند، به هم ريخته است. هم شاه ايران و هم شاهان سابق مصر ارتباط اندكي اگر نگوييم هيچ ارتباطي با روندهاي تاريخي و توسعه سياسي خاور ميانه اي داشتند بلكه در مقابل، مدرنيزاسيون و طرح هاي غربي را به عنوان تنها گزينه ممكن در جهان سكولار مي دانستند. حتي امروزه نيز اكثريت غالب حكومت هاي اين منطقه از همان الگو پيروي مي كنند.
سندرم ناسيوناليسم
يكي از تضعيف كننده ترين ايديولوژي هاي وارداتي به جهان اسلام كه بخشي از نظام دولت ملي نيز هست ايديولوژي وارداتي ناسيوناليسم بوده است. كوشش ها در كشورهاي اسلامي به منظور ايجاد حس وفاداري به موجوديتي كه با كليه مقاصد سياسي بيگانه است به عواقب شديدا مخربي منجر شده است. ملل جهان اسلام تا حد زيادي به سبب تحريك از سوي صاحان قدرت، بيش از پيش در راستاي طرح هاي نژادي، زباني و تصرف قلمروهاي جغرافيايي تكه تكه شده اند، و ازاين رو قابليت همانند سازي اسلام براي ايجاد يك هويت يكپارچه اسلامي به كار نرفته است؛ قابليتي كه اسلام را به نيرويي وحدت بخش در پس بزرگ ترين قدرت هاي سياسي كه جهان تا كنون به خود ديده بدل كرده است. همين صاحبان قدرت، اسلام را فرع ايديولوژي قدرتمند ناسيوناليسم قرار داده و موجب وابستگي به غرب براي درك اصول مبنايي سياست گذاري داخلي و بين المللي شده اند.
روند به اصطلاح «استعمارزدايي» زير لواي نظام دولت ملي مرزهاي سياسي را تا نقطه اي در جهان اسلام به عقب كشيده است كه هيچ يك قبلا در آن نقطه وجود نداشته اند. اين روند، رهبري هاي ملي رقيبي را بين مردمي ايجاد كرده كه تاريخ مشترك و يا حتي مانند اعراب، فرهنگ و زبان مشترك دارند. استعمارزدايي از سوي امپرياليسم و قدرت هاي پادشاهي، به آغاز روند استعمار مجدد تحت لواي ناسيوناليسم بدل شد. همان گونه كه يكي از محققين غربي در بحث حكومت و جامعه اظهار نظر كرده» اگر موضوع حكومت در جامعه اسلامي تقريبا به كلي كناري نهاده شده، علتش اين است كه مسأله دولت هيچ گاه چيزي غير از يك امر به شدت تحميلي نبوده؛ يعني هيچگاه يا تقريبا هيچگاه غير از ظهور يا سركوبي آن جامعه چيزي در كار نبوده است. ساختارها و انسجام هاي اجتماعي حقيقي اسلام را در همبستگي هاي اسلام در بعد فردي مي توان يافت نه در شاهزاده ها، سربازانشان و مأمورين وصول مالياتشان.
از لحاظ تاريخي، نهادهاي اداري و سياسي جهان اسلام در زمره نهادهاي بسيار توسعه يافته جهان قرار داشتند، ولي با شروع نظام هاي پادشاهي، ملزم شدند به جاي حفظ الگوهاي آرمان گرايانه حكومت كه مشخصه حكومت اسلام در دوران اوليه پس از رحلت پيامبر(ص) بود از دولتمردان اطاعت كنند.
بحران هويت در جهان اسلام بواسطه يك سري وقايع تحقيركننده در خلال آخرين چهار دهه بلافاصله پس از جنگ جهاني دوم، هر چه بيشتر تشديد شد. از جمله اين وقايع، شكست دموكراسي سكولار در تركيه، پاكستان و اندونزي؛ شكست اعراب در جنگ شش روزه سال 1967 و سپس جنگ سال 1973 با اسراييل؛ اشغال لبنان توسط اسراييل در اوايل دهه 80 قرن بيستم؛ اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهير شوروي؛ و همين اواخر جنگ ويرانگر خليج فارس و قتل عام و قوم كشي مسلمانان در بوسني هرزگوين بود. از ديد بسياري از مسلمانان، انقلاب اسلامي ايران، حادثه اي دوران ساز و نقطه عطفي در مبارزاتشان عليه حكومت هاي نامشروع در كشورهاي خودشان بود.
مباحث ناسيوناليستي عربي در تلاش براي تأثيرگذاري بر توده ها و نهايتا تغيير پس زمينه تحليل واقعيت هاي سياسي و اجتماعي، كوشيدند تا واژه «عربي» را جانشين واژه «اسلامي» كنند. اما اين واقعيت كه در ناسيوناليسم عربي اسلام به عنوان يك ركن مهم پذيرفته نشده، معرف دو تناقض در ايديولوژي آن است. نخست آنكه جنبش ناسيوناليسم عربي، بر اساس پيوندهاي خوني، منافع، زبان و تاريخ، بر وحدت تمامي اعراب تأكيد دارد. اما اين جنبش در چارچوب جغرافيايي يعني زماني كه به اعراب با «وطني» از خليج فارس تا اقيانوس اطلس متوسل مي شود دچار تناقض خواهد شد. ناسيوناليسم عربي نه تنها ساير سرزمين هاي عربي را ناديده مي گيرد، بلكه به اين واقعيت نيز وقعي نمي نهد كه مفهوم وطن از اسلام ناشي مي شود. تناقض دوم اين كه ناسيوناليست هاي عرب در دورنمايي كه از اسلام به عنوان رشد اجتماعي دارند نيز دچار تناقضند، چرا كه اسلام عامل مشوقي براي گسترش وطن عربي نيز بوده است. تفكر ناسيوناليستي چند عامل متحدكننده نظير ميراث و تاريخ مشترك و زبان را مي پذيرد ولي به علت بنيان سكولار ناسيوناليسم، اسلام را ناديده مي گيرد. عجيب آنكه اين اسلام بود كه قبايل متخاصم در دوره اوليه اعراب را متحد كرد و يك اتحاد عربي حقيقي را پديد آورد؛ علاوه بر اينكه فرهنگ و زبان عربي ناشي از اسلامند و نه برعكس. اگرچه نام جنبش ناسيوناليسم عربي حاكي از اين است كه اين جنبش را انديشه و فرهنگ عربي تثبيت كرده است ولي جنبش مذكور در واقع منعكس-كننده افكاري است كه ريشه در غرب دارند. سكولاريسم كه ايده شارح جنبش ناسيوناليستي است نيز يك ايده غربي است.
پارادايم سلطه
نفوذ و مداخله قدرت هاي اصلي اروپايي در امور كشورهاي اسلامي تأثير شديدي بر رابطه بين دولت و نهادهاي ارتباطي داشته است. نبايد از ياد برد كه اين دخالت مستقيم قدرت هاي اروپايي در امور جهان اسلام حاكي از دو مطلب بود: 1 استعمار؛ 2 – توسعه تكنولوژي هاي مدرن از جمله ناوبري، سيستم-هاي تلگراف و تلفن، حمل و نقل و خطوط آهن. ورود قدرت هاي اروپايي به خاورميانه كه با تلاش پرتغالي-ها براي تسلط بر خليج فارس در قرن شانزدهم آغاز شد با نفوذ هلند، بريتانيا و فرانسه به سرزمين هاي اسلامي از مصر تا هند ادامه يافت، دو پي آمد مهم داشت: در وهله نخست، با قرار دادن دولت، تحت اراده سياسي و اقتصادي منافع استعماري، اقتدار دولت را كاهش داد؛ و دوم اينكه اين نفوذ استعماري، سيطره ارتباطي بر امور حكومت هاي اين منطقه را باعث شد و هر زمان كه ممكن شد، كانال هاي مدرن ارتباطي را به كنترل خود درآورد.
رواج برگزيدن نظام دولت ملي در كشورهاي اسلامي جوي بحراني را ايجاد كرد كه در آن، دخالت خارجي جايگزين كنترل مخفيانه شد و از درون، قدرت سياسي از رهبران سياسي اجتماعي و جامعه به ارتش و نخبگان اداري منتقل شد. بطور خلاصه، نظام دولت ملي ساير ابعاد نهادها و ايديولوژي هاي مدرن غربي را رواج داد. در كل، مردم نخبگان و رهبران امروزي را يا عوامل قدرت هاي بيگانه و يا عناصري مي-دانند كه نظام هاي تجديد استعماري و خط مشي هاي ايديولوژيكي از طريق آنها بر جامعه تحميل شده است. بنابراين، تمام پيروزي هاي نظام مدرن دولت ملي در راستاي مدرنيزه كردن، در كشورهايي نظير تركيه، ايران، پاكستان، مصر و اندونزي، ناگهان دچار بحران فروپاشي اجتماعي و اقتصادي شد. خلاصه اينكه بحران هويت زير چتر فرهنگ مدرنيزه كردن رشد كرد.
از درون اسلام نيرويي تفرقه افكنانه از تفوق حكام مسلمانان كه به اقتدار سياسي دولت، بيش از وظايف ديني خود بها مي دادند، برون جهيد. از قرن هفتم دوران مسيحيت كه با ظهور خاندان هاي عباسي و اموي آغاز شد تا سقوط امپراتوري عثماني در خاتمه جنگ جهاني اول، دولت اسلامي به تدريج از مفهوم اصلي خود منسلخ شد. قدرت، بين حكامي كه بر اساس قدرت قانوني خود قوانين را وضع مي كردند و بين علما يا رهبران يا علماي ديني كه بر اساس شريعت حكم صادر مي كردند، تقسيم شد. ازاين رو دو رويه ارتباطي در كشورهاي اسلامي ايجاد شكه غالبا موضعي خصمانه داشتند و به تدريج متحول شده و به تعارض رسيدند. اين وضعيت را يك ناظر اسلامي قرن يازدهم به نام ابوالملي به خوبي مورد توجه قرار داده و مي گويد: ما در مسايل دولتي از شاه اطاعت مي كنيم ولي در مسايل ديني شاه بايد از ما تبعيت كند؛ و در زمان حاضر تعارض بين دولت و دين پديد آمده است. نظام خلافتي به عنوان هييت حاكمه به تدريج اقتدار خود را از دست داده ولي مي كوشد سيطره ارتباطي خود را حفظ كند كه البته نتيجه آن، اقدامات سركوبگرانه است.
ماهيت متغير دولت اسلامي طي اين دوره به بيگانگي و جدايي جامعه از دولت منجر شده است. در بسياري از موارد، فقط جامعه و رهبران آن وجود داشته، ولي با توجه به اوضاع جاري آنها، دولت به معناي دقيق كلمه از هيچ جايگاهي برخوردار نبوده است. حكام اسلامي بيشتر دلمشغول سركوب اغتشاشات و تثبيت مجدد موقعيت خود در قبال شورش ها بودند. خلاصه اينكه حاكميت دولت بطور يكنواخت بر سراسر قلمرو يا جامعه مورد ادعاي دولت، تأثيرگذار نبود ولي در صدد اين بود كه با قدرتمندي فقط در محيط هاي پيراموني حاكم عرض اندام كند. جدايي دولت و جامعه، معرف بحران كنوني هويت تقريبا در تمامي كشورهاي اسلامي است. به عنوان مثال در حالي كه دولت مي كوشيد تا با كنترل كانال هاي سنتي نظير مساجد و مدارس علميه سنتي، نهادهاي ارتباطي را متمركز كند، جامعه تحت رهبري دانشمندان ديني (علما) كانال هاي ارتباطي رقيب را كه مديريت دولت را به چالش مي كشيد، حفظ مي كرد. نظام هاي سياسي قرون هفدهم و هجدهم در تعدادي از كشورهاي خاورميانه مانند ايران و مصر، مصداق اين ضرب المثل بودند: اگر ديدي علما در دربار شاهان هستند بگو علما و شاهان هر دو فاسدند، و اگر ديدي شاهان در دربار علما هستند بگو هر دو صالحند. ازاين رو تعارض بين سيطره اسلامي و قدرت سكولار، در سرتاسر اين دوره تعارضات بيشتري را در جهان اسلام برانگيخت. با محكوميت همگاني دولت، علما ناچار شدند تا بطور مستقل از دولت عمل كنند. اين گونه از تعارض را نهضت مشروطه (1906) و انقلاب اسلامي (1979) در ايران به بهترين وجه به تصوير كشيده است. مقاومت علما در برابر تبديل شدن به ابزاري محض براي دولت، و جدايي متناظر آن بين رهبري سكولار و رهبري اسلامي، موجب بروز اين انقلاب هاي بعدي شد.
قدرت دولت و علما باز هم بواسطه ارتباطشان با عوامل خارجي متمايز شد. حكومت گرايش داشت تا به نفوذ سفرا و كشورهاي خارجي تن دهد، در حالي كه علما تجربه و مفهوم روشني از اقتدار داشتند و به رغم موانع، در برابر فشارهاي خارجي ايستادگي مي كردند. اين خصيصه راسخ علما از طريق تجهيز كانال هاي ارتباطي سنتي رابطه نزديكي با جامعه را شكل داد، در حالي كه دولت طبق معمول از اهداف خود غافل شد و براي به خدمت گرفتن سربازان جديد، وصول ماليات ها يا حفظ مشروعيت خود، كانال هاي مدرن ارتباطي و سيستم هاي رسانه جمعي در حال ظهور را به كار گرفت. بنابراين، علما به كانال ارتباطي ميانجي بين مردم و دولت تبديل شده و به نفع امت و ملت وارد عمل شدند، اما بايد توجه داشت كه برجسته ترين وفاداري جامعه، نسبت به اسلام است نه نسبت به دولت؛ و بيزاري مسلمين از هر دوي دولت و امپرياليسم، در قالبي اسلامي بيان شد و نه در قالبي ناسيوناليستي. كشمكش هاي قرون نوزدهم و بيستم بين جهان اسلام و غرب، شيفتگي بسياري از كشورهاي اسلامي به موجوديت-هاي سياسي كمابيش سكولار را كه در زمره حكومت هاي پادشاهي موروثي تا جمهوري هاي با سبك نظامي و يا غربي مدرن قرار داشتند، افزايش داد. اين امر همچنين به تعارضات آشكاري بين سكولاريسم مدرن و سنت اسلامي شريعت منجر شد، شريعتي كه تا قرن نوزدهم مباني اصلي اگر نگوييم كامل مديريت اقتصادي و اجتماعي در جوامع اسلامي را ارايه مي كرد. تعارض عميق بين اسلام و كشورهاي مدرن صنعتي غربي، با روند استعمار بخش هاي قابل ملاحظه اي از آسيا و آفريقا قرين شد كه انبوهي از ارزش ها و معيارهاي غربي را به اين جوامع وارد مي كرد. بنابراين با آغاز قرن بيستم و رواج ابزارهاي مدرن ارتباطي، حمل و نقل تكنولوژي ها، ثابت شد كه عرصه هاي فعاليت هاي تجاري و مدني به نحو خاصي براي تغيير و شيوه هاي جديد مديريت، مهم هستند.
رسانه و مدرنيته
تعدادي از تحولات تعقلي و نيز سياسي طي دوران پس از جنگ جهاني، باز هم بحران هويت را تشديد كرد. بايد به خاطر آورد كه با پيروزي احساسات و سكولاريسم پس از انقلاب فرانسه، به تدريج تز اصالت طبيعت، جهان بيني هاي غرب را به تصرف خود درآورده و بر آنها حاكم شد. در ديدگاه اسلامي نسبت به نظام هاي طبيعي و فراتجربي، اين نظام هاي فراتجربي هستند كه بر جريان نظام هاي طبيعي حاكمند. بخش عظيمي از قوانين اسلام به نظام اجتماعي مي پردازد، و امروزه مسلمانان دچار وضعيت «استحاله» هستند و نه وضعيت «مدرنيزه كردن». مهم ترين تفاوت بين استحاله و مدرنيزه كردن اين است كه استحاله فراتر از زمان است( چرا كه زمان مقوله اي از ادراك است) و مدرنيزه كردن، يك امر زماني است. در اثر شعارهاي جريان مدرنيزه كردن، رشد اقتصادي و پيشرفت تكنولوژيكي، كشورهاي اسلامي از حق بازشناختن فرهنگ و تمدن متمايز و منحصربه فرد خود محروم شده و به جهت تسهيل در به كارگيري واژگان و به خاطر طبقات سياسي جهاني، تحت مقوله مبهم «جهان سوم» صرفا با كشورهاي كمتر صنعتي شده، يكي شدند. همانطور كه مطالعات فراواني طي چند دهه گذشته نشان داده است، روند مدرنيزه كردن به مسيري يك طرفه از سمت غرب تبديل شد. به زودي حتي تقسيم دوگانه «كشورهاي غربي» در برابر «مشرق زمين» نيز كنار گذاشته شد، چرا كه نفوذ جهاني مدرنيزه كردن كه در آن زمان در حال ايجاد دنياي جديدي با روند به اصطلاح «جهاني سازي» بود، «غرب» و «شرق» نامربوطي را موجب شد. «ثبات سياسي» به عنوان پيش شرط «رشد اقتصادي» نه تنها توجيهي براي بر سر قدرت نگاه داشتن رژيم هاي سركوبگر بود، بلكه نظام هاي سياسي و اقتصاد جهاني حاكم، تا آن زمان مدعي حق دسترسي به منابع طبيعي ارزشمند سرزمين هاي اسلامي بودند. اين زيرساخت اقتصادي و نه سياسي كشورهايي نظير ايران، اندونزي و عربستان سعودي بود كه براي رفاه كشورهاي صنعتي حياتي شد.
هويت به عنوان مفهومي روان شناختي اجتماعي به چگونگي بينش مردم نسبت به خودشان در محيط ] تعامل [با سايرين و ارتباط با آنها ناظر است. اين مفهوم بر فرض هاي فرهنگي مشتركي مبتني است كه از لحاظ تاريخي ريشه در جامعه اي مفروض دارند. در آثار مكتوب و ادبيات غربي معاصر راجع به انديشه سياسي و اجتماعي، مفاهيم هويت و اضطراب غالبا به عنوان دور روي يك سكه تلقي شده اند. ] مفهوم [فرد بي خويشتن مضموني است كه در پس «مدرنيته» قرار دارد و موضوع مباحث روشنفكرگرايانه و مورد توجه نخبگان اجتماعي بوده است.
بطور خلاصه، صنعتي شدن، تحول سريع اجتماعي، سكولاريزه شدن تفكر و زندگي و خصوصا رسانه-ها نه تنها موجب فروپاشي باورهاي سنتي و اخلاق شد، بلكه بنيان جامعه سياسي نظير دولت ملي مدرن را نيز تضعيف كرده و مكانيسم هاي متعارف انسجام و قدرت در جامعه را نيز فلج كرد. بازگشت كنوني به دين در بسياري از جوامع غربي بر مبناي و تا حد زيادي يك تلاش عمل گرايانه جهت ايجاد حس آسايش، سلامت رواني و اخلاق يا به قول فرويد، تلاش خود براي جبران فقدان من برتر است. مسأله هويت را مي توان در سياسي شدن جنسيت و ساير گروه هاي زيستي و اجتماعي نيز ملاحظه كرد.
در حالي كه رسانه هاي چاپي و الكترونيكي در جهان اسلام كمك كرد تا قدرت در دست نخبگان سياسي و اقتصادي متمركز شود و در تمركز ابزار دولت مدرن سهيم بود، الگوهاي شفاهي ارتباطات عمدتا در دست گروه هاي مذهبي و سنتي باقي ماند كه اغلب جهت تمركززدايي از قدرت دولت و توزيع آن، و ايجاد عامل تعادلي براي اقتدار كوشيده اند. احياي اسلام و نهضت هاي اسلامي در قرن بيستم در كشورهاي اسلامي، كه به رهبري مقامات سنتي صورت گرفت، مثال هايي از كاربرد بالقوه رسانه هاي شفاهي نظير مسجد هستند.
به هر حال، يكي از جالب ترين و امروزي ترين پديده ها در جهان اسلام، ادغام تكنولوژي هاي مدرن ارتباطي با رسانه هاي سنتي ارتباطي بوده كه در مشروعيت دادن به مراكز قدرت و تسريع روند تغييرات سياسي و اجتماعي متعاقب آن در ساير كشورهاي اسلامي كه حال و هواي اسلامي كردن رسانه و ايجاد يك زيست بوم اطلاعاتي جديد در چند منطقه را عوض كرده است؛ 2 فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و ظهور دولت هاي اخيرا استقلال يافته در مناطق اسلامي نظير آسياي مركزي و مناطق ديگر كه در گسترش بالقوه يك شبكه بزرگ تر ارتباطي و اسلامي سهيم بوده است؛ 3 رشد مخابرات داخلي و بين المللي از طريق ماهواره ها و تأثيرات احتمالي آن بر يكي شدن مناطق اسلامي و تأثير آن بر رشد سياسي و اقتصادي. از اين رو جهان اسلام رسانه ار