بسم الله الرحمن الرحیم
معرفتشناسي و سينما
از افلاطون تا كانت
در مبادي امر پيش آمدن اين ذهنيت بديهي است كه فيلمها كه مفاهيم را در ساحت عمل ارائه ميدهند و نه در ساحت «تأمل و تفلسف» چگونه ميتوانند روشنكنندهي انديشههاي فلسفي باشند. پندار عمومي بر آن است كه فلسفه خشك و فني است و با مسائل انتزاعي سروكار دارد و با مفاهيمي كه در سينما به روشني و سادگي مطرح ميشود نسبتي ندارد، خود فلسفه نيز به پيدايش اين تصور دامن زده است. اهل فلسفه عموماً به كار گرفتن تصورات ديداري را نشاندهندهي شكلي از تفكر بدوي برشمردهاند و بر اين باورند كه تنها كساني كه نميتوانند براي بيان انديشههاي خود به ابزار غنيتري دست پيدا كنند از اين روش سود ميجويند. اين پيشداوري بيشك ريشههاي كهني دارد. يكي از این ريشههاي كهن به افلاطون فيلسوف يوناني برميگردد كه در كتاب جمهوري اسطورهاي را تدوين كرد: اسطورهي غار.
وي در تصوير ذهنياش انسانهاي كوتهنظر به لحاظ فلسفي را، چون زندانياني توصيف ميكند كه در غل و زنجيرند و تنها ميتوانند سايههاي مقابلشان روي ديوار غار را ببينند و آن سايهها را واقعيت بپندارند افلاطون بر اين باور است كه كه انديشه فلسفي وقتي شكل ميگيرد كه ما از درون غار بيرون بياييم و قدم به دنياي روشن از نور خورشيد بگذاريم. افلاطون معتقد است كه تجربه حسي فقط سايهها را در دسترس ما قرار ميدهد لذا براي پي بردن به كنه حقيقي وقايع بايد از محدوديت تجربه حسي رها شويم و تنها عقل را به كار بگيريم.
به نظر ميرسد اين مسأله نشان دهنده يك پيشداوري بر عليه تصور ديداري به عنوان مسيري براي تفلسف باشد. حتي وقتي كه تصاوير سينمايي را بررسي ميكنيم وضعيت ناگوارتر