مقاله حاضر بخشی از کتاب حکمت انسی و زیبایی شناسی عرفانی هنر اسلامی به قلم مرحوم محمد مددپور می باشد. بخش اول این مقاله را با هم می خوانیم.
پرسش از حقيقت و ماهيت اثرهنري و شعري، و پيدايي و ابداع اثر هنري و شعري، به اعتبارات مختلف مورد تعرّض متفكران قرار گرفته است. مؤسس مباحث نظري هنر غرب، افلاطون بوده است! اما در حقيقت مفصلترين مباحث عقل نظري يوناني در باب هنر را در آثار ارسطو ميتوان مشاهده كرد. البته ذكر اين نكته بيوجه نيست كه آراي فيثاغورث دربارهي ميمسيس بيشتر به عالم اساطيري مربوط ميشود. حكماي يوناني قبل از سقراط نيز كه پوئيسيس را مبناي هنر و شعر ميدانستند، به طريق غيرفلسفي به طرح آن پرداخته بودند. يعني زماني كه هنر اصيل ديني و اساطيري شرق در غرب چونان حكمت به پايان ميرسد، و تعلّق به علم حس و خيال بشري پيدا ميكند.
همانطوري كه مابعدالطبيعه ارسطو در حقيقت بسط فلسفهي افلاطوني است، آراء او در باب هنر نيز تفصيل آراء افلاطون و بازانديشي در مبادي متافيزيك يوناني است. اما در بحث حاضر كه در واقع بر اساس علل چهارگانه و پنجگانه مادي، صوري، فاعلي، و مثالي غايي افلاطوني ارسطويي كه در نظر او مبناي پرسش از علل و مبادي وجودي موجودات، بوده- تنظيم شده، تفكر ارسطويي صرفاً در مقام صورت بحث در كار آمده است، در حالي كه اصل و اساس معنوي تئوري ابداع اثر هنري بر حكمت انسي اسلامي و مباني نظري هنر ديني مبتني است، و طرح حكمت يوناني هنر، بيشتر در جهت بيان تباين ذاتي هنر ديني و اساطيري ماقبل يوناني با هنر متافيزيك يوناني است.
«حكمت انسي» به معني شناسايي عرفاني و معرفت اصيل، اساس هنر ديني است. اين عرفان اصيل كه هنر حقيقي با آن تحقق مييابد نميتواند مسبوق به خوف اجلال و مراحل آن «ترس آگاهي» و «مرگ آگاهي» نباشد. ترس حالتي است نفساني كه به دنبال ادراك جزئي خطر عاجل يا آجل براي موجود زنده دست ميدهد و انسان و حيوان در آن مشتركند. اما فقط انسان است كه گذشته از خوف و ترس عافيت، داراي خوف، اجلال و ترس آگاهي است.
با اين خوف، وجود بشري انسان ميسوزد و انس به خدا حاصل ميشود و انس نيز با شناسايي هممعني است و همچنين با «گنوسيس» يوناني. حكمت انسي به عبارتي همان دلآگاهي (حقاليقين، يقين حقيقي) است و دلآگاهي قرب بيواسطه (حضوري)اي است كه انسان با اسمي كه مظهر آن است پيدا ميكند. تمام اين مراتب در ادبيات فارسي عصر اسلامي به هنر تعبيه شده و منظور «هنر عام» است، در حالي كه تحقق «هنر خاص» با صورتهاي خيالي است.
حال پس از اين مقدمه اجمالي به طرح مباني نظري هنر اسلامي و بنيادهاي حكمت انسي و معرفتشناسي اشراقي و الهامي آن ميپردازيم.
پيدايي اثر هنري به مثابه حاصل كار فكري عملي و پيش از اين الهامي قلبي و حضوري، مقتضي گذار از قوه به فعل، و به تعبيري از نيستي به هستي است، اين گذار از نظرگاه ارسطويي به چهار علت و افلاطوني پنج علت نيازمند است كه در مقدمه مذكور افتاد.
ماده اثر هنري: خيال و تخيّل
ماده شعر و علت مادي آن، محاكات و تخييل شاعر است در باب آنچه كه مقصود و منظور و مورد محاكات شاعرانه اوست. فيالمثل، عارف شاعري موضوع محاكاتش عالم قدسي و اسماء و صفات الهي است و احوالات و مواجيد خويش را در صورت خيالي تأليف و تركيب ابداعي ميكند. در اين وضع و مقام، شاعر با حقايقي مواجه است كه از سنخ صور خيال نيستند، اما او در عالم خويش اين حقايق را متمثل ميكند و جامه صورت خيالي به آنها ميپوشاند، و يا شاعري كه مورد محاكاتش احوالات و خواطر باطني اين جهاني است، صورت خيالي را در تركيب ابداعي خود در كار ميآورد.
بايد توجه داشت كه محاكات در اينجا تكرار صرف نيست بلكه به قول «هگل»، «حالتي است كه در آن كرمي بخواهد هنگام خزيدن از فيل تقليد كرده باشد.» در اين محاكات غالباً زيبايي ظهور ميكند و آنگاه كه هنرمند باطن زشت خويش را محاكات ميكند، زيبايي چون جلوة جمالي وجود نهان ميشود.
«محاكات» در اينجا به معني يوناني آن تلقي شده، بلكه آن را صرفاً صورت «ابداع» هنري و شعري در نظريه ميآوريم از اينجا ابداع به معني ، وراي محاكات به معني به يوناني است. در تفصيل بحث در باب ابداع بايد گفت هنر نحوي تجلي حقيقي وجود موجود و كشف حجاب است. با هنر و صورت خيالي، وجودي كه براي انسان نهان است به پيدايي ميآيد و بدين معني كار هنرمند «ابداع» است، يعني پيدا آوردن.
آنچه را كه به نام «شعر» ميخوانيم و يونانيان به پوئيسيس (پوئزي به فرانسه و پوئتري به انگليسي) تعبير ميكنند (يعني ابداع به عربي) در تاريخ حكمت و فلسفه مورد بحث نظري بوده است. پوئسيس ساحتي از وجود انسان در فلسفه ارسطو است كه معطوف به فن يعني تخنه به يوناني است كه به فارسي هنر به معني خاص و جديد لفظ است. ارسطو تخنه يعني هنر را به دو معني تفسير كرده است: اول، هنري كه متوجه تكميل كار طبيعت (كالاهاي ساخته شده) است. و دوم هنري كه كارش محاكات و تقليد است كه همان هنرهاي زيبا باشد.
بنابراين با اين ساحت وجود انساني (ابداع)، حقيقتي در هنر به پيدايي ميآيد و متحقق ميشود. بر اين اساس با هنر اسلامي نيز حقيقتي به ظهور ميرسد كه همان اسمالله و عالم اسلامي است؛ و نهايتاً تجلي حقيقتي بدون اشاره حسي و عقلي به معني كشف سبحات جلال؛ و در اين مقام است كه موهوم محو ميشود و معلوم صحو.
اما شعر و هنر در آغاز در صورت معرفت در وجود شاعر القاء ميشود و تجلي ميكند. اين القاء و تجلي مستلزم روشني و تاريكي و بسط و قبض روحاني شاعر در برابر معنايي است كه در قلب او قذف شده و قلب او در اين مقام «عرش رحمان» ميگردد. و گاه نيز در احوالاتي ديگر ممكن است قلب شاعر «فرش شيطان» شود و زشتي در قلب او القاء گردد و شعري ابداع شود كه تخييل و تشبيه و محاكات آن مذموم باشد، اما صورتي زيبا به خود بگيرد.
هنري كه با «حق شرعي» سروكار دارد و ابداع حق شرعي در آن صورت ميگيرد، خيالش خيال محمود ممدوح و هنري كه با «باطل شرعي» سروكار دارد و ابداع باطل شرعي در آن متحقق ميشود، خيالش خيال مذموم است، چه اين خيال زشتي را محاكات كند، و يا زيبايي را بنابر موردش حق و باطل و محمود و مذموم ميشود، از اينجا زيبايي گاه زيبايي هادي ميشود و گاه زيبايي مضل .
بنابر نظر حكماي انسي حق و باطل قسمتياند از اقسام حق حقيقتي كه وجود مطلق است و اين حق است كه به صور جمالي و جلالي ظهور مينمايد. از اينجا كفر و ايمان، زشتي و زيبايي همه مظاهر حقند، ولي تفاوتشان به حسب تفاوت استعداد است. از اين نظر زيبايي نيز حق و باطل است. زيبايي باطل، اگرچه در صورت باطل شرعي است اما در حقيقت همان حق است به صورت جلالي.
كجا شهـوت دل مردم ربــايد
كه حق گه گه زبـاطل مينمايد
و اين باطل بودن از ناحيه آن است كه خلق را با آن نسبت است وگرنه به اعتبار نيست با حق، حق است، چنانكه شيخ محمد لاهيجي در شرح گلشن راز مينويسد: «ملاحظة پرتو نور حقيقي در لباس حق شرعي، دين حق و صراط مستقيم و مشاهدة حق در صورت باطل، كار شيطان و نفس و هواست. خلاصه سخن آن است كه اگر عشق مجازي به صورت حسن به طريق پاكي و قطع نظر از شهوات نفسانيه باشد، مشاهدة حق در كسوت حق است و از باطل دور و البته نسبت به عشق حقيقي ميرساند.»
حق اندر كسوت حق دين حق دان
حق اندر باطل آمد كار شيطان
با توجه به مراتب فوق، «علت مادي شعر و هنر عبارت است از محاكات و تخييل و تركيب صور خيالي ابداعي. اما «علت فاعلي» آن غير از محاكات است.