در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
دوشنبه

۲۲ آذر ۱۳۸۹

۲۰:۳۰:۰۰
36021

تمهیدی در باب هنر دینی

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

سخن پيرامون هنر ديني با مباحثي كه امروزه در باب هنر مي‌شود تفاوت اساسي دارد.

 

آنچه امروز، ما به هنر، هنرمند، اثر هنري اطلاق مي‌نماييم تلقي است از يونانيان و از آنجا در تلقي غربي مراد مي‌باشد. قدماي ما اين تلقي از هنر را كه به تخنه بر مي‌گردد، و Art لاتيني صنعت ترجمه كرده‌اند.

 

در تلقي غربي هنر و مباحث استتيك، لامحاله دو مرتبه حس، تنزل پيدا مي‌كند كه در تلقي قدماي ما به فن و صاحب صنعت تفسير شده است. بر اين اساس است كه در تعريف موسيقي به فن موسيقي تاكيد مي‌باشد. صاحب فن و صاحب صنعت از اين جهت كه اهل تخنه است و نزد ارسطو به معناي علم نيز مي‌باشد.

 

در دوره‌ي جديد تحولي كه در هنر پديد مي‌آيد هنر و صنعت به معني قرو وسطي لفظ از حضور ديني جدا مي‌شود و صرفا مباحث استتيك به معناي اصلي كلمه يعني در مرتبه‌ي حس مطرح مي‌گردد.

 

ممزيس يعني رعايت كردن تشبيه و سنخيت، تطبيق آن با طبيعت، در اين تلقي ابداع در رتبه حسن است و محسوس شرط اصلي آن مي‌گردد.

 

اما معني اصلي هنر در معارف و متون ديني در مقابل عيب قرار دارد. و هنر به معني فضايل كرامت‌هاي اخلاقي مي‌باشد. به همان معني كه در اصل اوستايي “هونره“ و در پهلوي “هونر“ كه به معني نيك مرد است.

 

لذا وقتي بحث هنر ديني مطرح مي‌شود لامحاله بحث حسن و به تعبير ديگر بحث عرفان مطرح مي‌گردد. بنابراين وقتي كه بحث هنر ديني را مطرح مي‌نماييم با آنچه به اصطلاح امروز art گفته مي‌شود تمايز اساسي آشكار مي‌گردد.

 

اما نكته مهم ديگر اينكه، حسن و احسان و نيكويي و چگونگي ظهور آن به اصطلاح عرفا جز از طريق عشق ورزيدن راه ديگري ندارد و تنها عشق است كه حسن و نيكويي و زيبايي را از پرده‌ي غيب و استتار، آشكار مي سازد، لذا ابتدا بحثي پيرامون اصطلاح عشق خواهيم داشت و سپس اصطلاح حسن و خيال و صورت‌هاي خيالي و نسب آن با عشق را، توضيح خواهيم داد.

 

در انتها نيز ظهور حسن را در مرتبه‌ي محسوس كه از آن به جمال تعبير مي‌گردد، مطرح خواهيم كرد.

 

 

 

عشق

 

“فسوف ياتي الله بقوم يحبهم و يحبونه“ خداوند قومي را خواهد آورد كه دوستشان بدارد و آنان نيز او را دوست بدارند. والذين آمنو اشد حبا لله مومنان از همه بيشتر خدا را دوست مي‌داند.

 

يارب لماذا خلقت ‌الخلق؟ قال كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف خداي من آفريدگان را چرا آفريدي؟ و خداوند مي‌فرمايد: گنج پنهان بودم دوست داشتم شناخته شوم آفريدگان را آفريدم تا شناخته گردم.

 

گنج مخفي بد، ز پري چاك كرد // خاك را روشن‌تر از افلاك كرد

 

گنج مخفي بد، ز پري جوش كرد // خاك را سلطان اطلس پوش كرد

 

 

 

در اغلب كتب عرفاني ما، در بحث عشق مفصل ورود پيدا كرده‌اند و هر كدام به ذوق خويش از آن سخن گفته‌اند. عشق را با معرفت، وجود، زيبايي و حسن، قرابت و نزديكي بسيار است كه شايد بتوان گفت همه‌ي اين كلمات مترادفات عشق هستند، چنانكه در تفسير بيان‌الساده، عشق را وجود دانسته و يا در كتاب رساله في‌الصطلاح الصوفيه عشق را وجود مطلق، وجود بحت، وجود صرف و ... تعريف نموده و مراد از آن را ذات حق تعالي بيان كرده است. بنابراين يكي از اساسي‌ترين موضوعات متون عرفاني در باب كلمه عشق است و عشق را نيز به حقيقت وجود و ذات حق تعالي تعبير نموده‌اند و به همين دليل شايد از وصف و تعريف آن نيز عاجز آمده و حيران گشته‌اند.

 

فلك جز عشق محرابي ندارد // جهان بي خاك عشق، آبي ندارد

 

غلام عشق شو كه انديشه اين است // همه صاحبدلان را پيشه اين است

 

جهان عشقت و ديگر رزق سازي // همه بازيست الا عشقبازي

 

نرويد تخم كس بي‌دانه عشق // كس ايمن نيست جز در خانه عشق

 

 

 

هر كس عشق را تعريف كند، آن را نشناخته كسي كه از جام آن جرعه‌اي نچشيده باشد، آن را نشناخته و كسي كه گويد من از آن جام سيراب شدم، آن را نشناخته‌، كه عشق شرابي است كه كسي را سيراب نكند.

 

قصه كان نه دل و نه جان شناخت // كي توان دانست، كي بتوان شناخت

 

هر كه او اين راز مشكل پي برد // گر بود صد جانش يكي جان كي برد

 

چاره اين چيست در خون آمدن // وز وجود خويش بيرون آمدن

 

نيست جز واماندگي بشناختن // زانكه هست اين يافتن نايافتن

 

چون برون آيي ز جسم و جان تمام // تو نماني حق بماند والسلام

 

 

 

“ابن عربي” در باب عشق مي‌گويد: لطيف‌ترين چيزي كه در عشق بيابي، عشقي است مفرط، و هوي و شوقي است دردانگيز و دلدادگي و لاغري است و بي‌خوابي و بي‌خوراكي و بي‌خبري و بي‌خودي و فنا، سپس تجلي و فيض و لذتي وصف ناپذير.

 

همچنين در وصف عشق و تجلي آن و لذت وصف ناپذير آن براي عاشق چنين مي‌گويد: اگر عشق را بر آسمان نهند فروپاشد و اگر بر ستاره نهند تار گردد و اگر بر كوه نهند ازجاي كنده شود،.. من در وجود خود از عجايب عشق چيزها ديدم كه هيچ وصف كننده‌اي وصفش نتواند كرد. عشق به تعداد تجلي است و تجلي به تعداد معرفت.

 

عشق از نظر متفكران ايراني از قرن ششم به بعد، يك حقيقت واحد است، معنايي است كه در همه‌ي موجودات عالم ساري است. عشق نيز امريست تشكيكي و داراي مراتب مختلف و در هر مرتبه و هر موجود به صفاتي خاص ظهور مي‌كند. در واقع، اختلاف عشق ناشي از ماهيت عاشق است و به استعداد و ظرفيت او ربط دارد، نه اصل حقيقت عشق.

 

“فخرالدين عراقي” از شعرا و عرفاي بزرگ قرن هفتم و از اكابر مشايخ صوفيه است. اين عارف محقق، لمعات را به روش و طريق ابن عربي تاليف نموده و به جاي كلمه‌ي وجود، لفظ عشق را كه در جميع مواطن و بر ذات هستي عين وجود است، منشا ظهور تعيين و سبب تحقق و تحصيل عالم؛ بلكه علت تجلي در مراتب و احديت دانسته. لذا عشق را در موطني مقام غيب‌الغيوب و در مرتبه‌ي متحد بالجميع كمالات و شئون در مشهدي ظاهر در كسوت اسما و صفات و اعيان و ماهيات و در مراتب خلق عشق رساري در كليه‌ي مظاهر مي‌داند و از باب اتحاد عاشق و معشوق و عشق “علامه‌ي شيرازي” و “سعدالدين فرغاني“ و “عفيف‌الدين تلماني“ و از براي حب جلوه‌هاي گوناگون قائل شده است.

 

افلاطون مي‌گويد: عشق حقيقي، سودايي است كه به سر حكيم مي‌زند و روح و عقل را از عقيمي رهايي داده، مايه ادراك اشراقي و دريافتن زندگي جاوداني، يعني نيل به معرفت و جمال حقيقت و خير مطلق و زندگاني روحاني است“ يا در نزد افلوطين كه تنها با عشق حقيقي يا حكمت است كه مي‌توان به زيبايي حقيقي و كمال مطلق دست يافت و همچنين افلاطون در رساله‌ي ميهاني از پيوند زيبايي و نيكي سخن به ميان آورده و مي‌نويسد: كسي كه زيبايي راستين را با ديده‌ي جان بنگرد و از زيبايي‌هاي زميني كه اشباح و سايه‌هاي زيبايي راستين‌اند روي برتابد، به زادن و پروردن قابليت‌ها و فضايل راستين توانا مي‌گردد.

 

اما در باب حسن، حسن به ضمن اول در لغت به معني نيكويي و نيكي و جمال است و در اصطلاح چيزي است كه ملايم طبع باشد چون فرح و يا چيزي است كه صفت كمال گردد مانند علم و ايمان به خداي تعالي و صفات او يا چيزي است كه به مدح تعلق گيرد چون عبادت و ثواب آجل “حسن، جمعيت كمالات را گويند در يك ذات و اين جز حق تعالي را نباشد. چون اطلاق باشد، حسن ذاتي وجه حق را گويند و چون مقيد باشد، تناسب و اجزا را گويند. حسن نشان صنع است تجلي اين حسن به نحو كمال در آيينه، عشق عاشق صورت مي‌گيرد همين تجلي را غزالي با تعبير شاعرانه خود، كرشمه‌ي حسن مي‌نامد”.

 

مقام احسان از اين باب كه نفس به حسب سر وجودي از ناحيه‌ي فنا از احكام حجب قيود عارض بر روح به واسطه‌ي تبس نفس به احكام مراتب تنزلات و قبول قيود لازم احكام طبيعت و مواطن متنزله و تاثر از مراتب تنزلات و قبول تكثرات لازم تنزل و دخول در باب مشاهده‌ي جاذب بين توحيد چنانچه نفس از طريق فنا از كثرت اغيار به مقام مشاهده‌ي عين وحدت نايل شود، بايد توجه داشت كه احسان داراي مراتب است. چون نفس بعد از تنبه از مقام طبع و عالم حيوان عبور نموده و به حسب ترقي و تكامل در مراتب عالم معني سير مي‌كند؛ لذا تكوين مانند كتاب تدوين داراي هفت بطن است ظاهران عالم طبع و منازل بعد از طبع بواطن وجود به شمار مي‌روند “لان لنفس من حديث قوتها العامله في ضبط الامور الدنيا بطنا اولا، و لسانه‌ي يعملون ظاهرا من‌الحيوه” و طلب صاحبه “ربنا آتنا في‌الدنيا و ماله في‌الاخره من اخلاق” و نفس من حيث عبورها لحاطلب الامور الاخدويه من جهت قوتها العامله المنوره بنور شرع بطنا”. ثالثا، اين مرتبه اختصاص دارد به عوام از مسلمين و مومنين و شيخ كبير “صدرالدين رومي“ آن را اول مرتبه‌ي احسان دانسته و گفته‌اند “الاحسان فعل مانيبعي لما نييعي كمانييني“ جميع و صايا و نصايح را در داخل در باب احسان نموده و مرتبه‌ي “رد فاعبد ربك كانك تراه“ را، اوسط مراتب احسان و مقام عبادت بدون كان را، آخر درجات احسانيه مي‌داند، بياباتي نظير فرموده‌ي امير اوليا، علي (ع) “لو كشف الغطا ما از ”تايقنا” و لم اعبد ربا لم اره“ و “جعلت قره عيني في‌الصلوه“ و “الان قيامتي قائم“ “كنت سمعه و بصره“ لسان مرتبه‌ي اخير احسان است.

 

معروف است كه هنر به وساطت صورت‌هاي خيالي تحقق پيدا مي‌كند يا به عبارت ديگر، هنر مبتني بر خيال مي‌باشد و از طريق خيال و صورت‌هاي خيالي، حقيقت متحقق مي‌گردد فلاسفه و روان شناسان، همگي براي خيال تعريف مشتركي دارند و مي‌گويند، وقتي شما اين صورت محسوسات را در ذهن خود نگاه مي‌داريد با چشم بسته هم مي‌توانيد آنرا به ياد بياوريد. براي مثال شما مي‌توانيد خانه‌ي خود را تصور كنيد كه چه وضعي دارد و در آن چه اتفاقي مي‌افتد و افراد خانواده شما كجا هستند اين كار قوه‌ي خيال است.

 

خيال به فتح اول، وهم و گمان و صورتي كه در خواب يا بيداري به نظر مي‌رسد، شبح و پيكري كه از دور نمودار گردد و حقيقت آن معلوم نباشد، صورت و پيكري كه به وسيله صورت چيز ديگر محسوس شود مانند صورت اشيا در آيينه و چشم تعبير شده است. بنابراين هر چيزي كه داراي ابعاد است و ماده خارجي ندارد از نوع خيال است. يكي از قوا و نيروهاي باطني و رواني انسان، قوه متخيله است كه در علم‌النفس قديم و روان شناسي جديد از مباحث مورد توجه دانشمندان اين رشته علمي بوده است.

 

به طور كلي فعاليت‌هاي رواني انسان بسيار گوناگون و فراوان مي‌باشد. شايد بتوان گفت حد و نهايتي بر اين نوع فعاليت‌ها نتوان تصور نمود، چرا كه روح و روان، خود نيز محدوديت‌هاي عالم جسم و ماده را ندارد. ما در بعضي از فعاليت‌هاي خود، سعي در كناره‌گيري و جدايي خود از طبيعت و جريان واقعيت‌ها داريم و واحدهايي را كه در ذهن خود مي‌سازيم. با يكديگر تركيب مي‌نماييم و آنها را به صورت انديشه‌ةاي مرتبط درآورده و در اين فعاليت از اصول و قوانين واقعي هم بهره‌برداري مي‌كنيم.

 

بحث خيال، قدمت و سابقه‌ي طولاني دارد، البته تا زمان “ارسطو“ زياد توجهي به اين نيرو نمي‌شد، ارسطو عقيده داشت كه عقل بايد نيروي تخيل را راهنمايي و اداره نمايد. وي بين وهم و خيال فرقي نمي‌گذاشت.

 

در فلسفه‌ي مشايي، ابوعلي سينا نيز مانند ارسطو از به كار بردن خيال كه آن را تخيل مي‌نامد، اجتناب مي‌نمايد و به انسان دستور مي‌دهد كه با وجود عقل فعال، قواي ديگر حسي از جمله تخيل را همراه نكند، همان طور كه مكاتب و كلاسيك‌هاي بعد از ارسطو نيز از تخيل پرهيز مي‌كردند. يكي از تعريف‌هايي كه براي خيال شده است چنين مي‌باشد: ذهن انسان در يك جريان فكري براي خود موجودها را معدوم و معدوم‌ها را موجود فرض مي‌كند، گسيخته‌ها را پيوسته و پيوسته‌ها را از هم گسيخته تصور نوده و از اين راه يك لذت رواني را در خود احساس مي‌نمايد و ممكن است خيالات براي انسان دردناك بوده باشد. واحدها و قضايا را طوري تركيب بندي كند كه نتايج آنها براي او اندوه بار بوده باشد.

 

گاهي خيال به رويا نيز تعبير شده و موقعي هم در آن فعاليت‌هاي ذهني به كار مي‌رود كه موجودات واقعي را در شكل نمود ابراز داشته و يا به نيست‌ها لباس هستي مي‌پوشاند. در اين موضوع مولوي مي‌فرمايد:

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد