... ليكن در همانجا كه خطر هست، آنچه نجات ميبخشد و واميرهاند نيز جوانه ميزند. هولدرلین
مقدمه
اين مقاله تحقيقي است در ارتباط هنر با تكنولوژي. مبناي تحقيق در وهلهي نخست دو رساله از مارتين هيدگر فيلسوف آلماني است. مشخصات ترجمهي انگليسي اين دو رساله از اين قرار است:1- The Origin of the Artwork) in poety, Language, Thought, trans. By Albert Hofstadter, Vew York: Harper and Row, 1971.
2- (The Question Concerning Technology) in Basic Writings, trans. By W. Lovitt, ed. By David Farrell Krell, New York: Harper and Row, 1977.
ذكر اين مطلب در اينجا بدين مناسبت است تا از ارجاعات مكرر به اين دو رساله مگر در مواردي كه عباراتي مطول يا بندي كامل ترجمه شده خودداري شود. اما اگر گاهي ملاحظه ميشود كه سياق مطلب تا حدي گفتارگونه است، بيشتر بدان جهت است كه تحقيق، اولبار براي تدريس در كلاس «فلسفهي هنر و زيباييشناسي» رشتهي فلسفه در دانشكدهي ادبيات دانشگاه تهران تهيه شده است. لذا نبايد اين نوشته را يك تحقيق فني و كامل تلقي كرد. اين مطلب، در عين حال اذعان به اين است كه نوشتهي حاضر براي رسيدگي به حقيقت هنر و تكنولوژي و تبيين مناسبت ميان آندو به هيچوجه مستوفا نيست و خواننده براي تفاصيل بيشتر بايد به اصل رسائل فوق مراجعه كند.
تحقيق در حقيقت هنر و تكنولوژي و تبيين و توضيح مناسبت و بستگي ميان آن دو آسان نيست. حتي ممكن است اينكه درصدد برآمدهايم تا دو امر كاملاً مباين و متنافر را در مناسبت و بستگي با يكديگر تلقي كنيم، با قدري اعجاب و استبعاد همراه باشد .
ما معمولاً از هنر، كارآزمودگي و مهارت در ارائهي چيزي يا تقليد و محاكات از آن را مراد ميكنيم(2) يا در تبيين آن به قوهي ابداع و نبوغ و ابتكار و به اصطلاح خلاقيت هنرمند متوسل ميشويم. در مواردي هم منظور ما از هنر، صرف آثار هنري است. تعابير و تلقيهاي ديگري هم داريم كه در همهي آنها يا هنر را به هنرمند احاله ميدهيم يا به اثر هنري. در همهي اين موارد حقيقت هنر پوشيده ميماند. مسئله در مورد تكنولوژي هم همينطور است و ما معمولاً از تكنولوژي طريق توليد ماشينها و ابزارهاي فني يا ادوات و وسايلي را كه براي نيل به اغراض عملي يا تمشيت امر اعاشه و رفاه به كار گرفته ميشود مراد ميكنيم. در اين صورت، به تأملات و مداقّههاي جامعهشناسانه و اقتصادي و اخلاقي و سياسي و نظاير آن بسنده ميكنيم و از حقيقت تكنولوژي پرسش نميكنيم. اما اگر به اين مسئله توجه كنيم كه لفظ تكنولوژي (technology) مأخوذ از واژهي تخنهي (techne) يوناني است و «آنها هنر،(3) به معناي درست كلمه، و اثر هنري(4) را تخنه ميناميدند»،(5) مناسبت و بستگي ميان هنر و تكنولوژي تا اندازهاي روشن ميشود. همين مسئله در عين حال موجب ميشود تا پرسش از نسبت ميان هنر و تكنولوژي در صورت پرسش از نسبت ميان تخنه و تكنولوژي مطرح شود.
تخنه چيست؟
در نظر يونانيان، تخنه نحوي دانستن(6) است و با شناسايي(7) مناسبت دارد.(8)
اما اين دانستن (علم) از طريق مشاهده يا حصول صورت شيء در عقل يا واصل شدن نفس به معني شيء كسب نميشود و از طريق استنتاج از مبادي معلوم هم به دست نميآيد، بلكه:
دانستن در معناي اصلي لفظ تخنه اين است كه از آغاز مصرّانه براي نظاره به ماوراي آنچه زماني عطا ميشود مهيا باشيم.(9)
يعني منتظر و بهوش باشيم تا جلوهاي را كه رخ مينمايد و ظهوري را كه دست ميدهد صيد كرده، از آن خود كنيم. لذا در تخنه همواره دانايي و پيشفهم و بينشي قبلي از نتيجهاي كه بايد حاصل شود وجود دارد.
اين معناي تخنه- كه ربطي به تكنولوژي جديد ندارد- معادل است با يكي از اصطلاحات حكمي دورهي اسلامي، و آن اصطلاح «صناعت» است و آن:
در عرف عام علمي است كه با اشتغال و دست يازيدن به عمل حاصل شود، مثل دوزندگي و نظاير آن كه حصول آن (علم) متوقف بر مزاولت (دست يازيدن به) عمل و ممارست است و در عرف خاص علمي است كه متعلّق به كيفيت عمل است و مقصود از آن همان عمل است، خواه با دست يازيدن به عمل همراه باشد چون دوزندگي و امثال آن و خواه نباشد مثل علم فقه و منطق و نحو و حكمت عملي و نظاير آن كه در حصول آن به دست يازيدن به عمل حاجت نيست و گاه نيز بر هر علمي كه شخص به ممارست در آن ميپردازد تا اينكه حرفهي او شود صناعت گويند.(10)
همچنين در مورد صناعت گفتهاند:
ملكهي نفسانيهاي است كه از آن افعال اختياري بدون انديشه و تأمل (يعني بداهه) صادر ميشود.(11)
بنابراين، نبايد تخنه را صرفاً مهارت يا قدرت ساخته و پرداخته كردن چيزي بدانيم. تخنه در درجهي اول نحوي علم است، اما علمي است كه متوجه به فرا-آوردن (ابداع)(12) است. اهل تخنه معمولاً چيزي را ابداع ميكنند، اما مسئلهي مهم اين است كه ابداع و فراآوري آنها مبتني است بر علم و دانستگي قبلي، و درست همين علم و دانستگي قبلي است كه نوع و چگونگي كاربرد آلات و مناسبت وسايل و ادوات لازم براي ابداع و همچنين مواد و اجزاي مناسب را تعيين ميكند. در اين خصوص از باب مثال ميتوان گفت كه اسلاف ما نيز چون لفظ «حكيم» (به معناي طبييب) را بر كسي اطلاق ميكردند، صرفاً به مهارت و توانايي عملي او نظر نداشتند. در نظر آنان حكيم در عين حال حكمت طب را نيز ميدانست و علم و دانايي مربوط به طبيعت بدن و طبيعت ادويه را دارا بود.(13) و درست همين علم و دانايي قبلي او از طبيعت امزجه و ادويه بود كه در مقام عمل و فراآوري و ايجاد صحت و دستيابي به اعتدال و سلامت بدن راهنماي او در چگونگي استفاده از داروها و اتخاذ طرق مناسب بود. همين مطلب در لسان قرون وسطاييان با تعبير ديگري آمده است. آنها گفتهاند: «صناعت (هنر) بدون علم هيچ است»،(14) يعني اهل تخنه (صناعتپيشگان)، اهل علم و دانايي در آن رشتهاند و به حكمت آن فن واقفند. بنابراين:
كلمهي «تخنه» بر نحوهاي از علم و دانستن دلالت دارد. دانستن در عامترين معاني كلمهي «ديدن»، به ديدار آمدن است، يعني ادراك آنچه به حضور آمده است كما هو حقه. زيرا در تفكر يوناييان ماهيت دانستن مشتمل بر الثيا (حقيقت)، يعني كشف حجاب از موجودات (اشيا) است. همين دانستن است كه همهي تصرفات و دست يازيدنهاي ما را به جانب موجودات تأييد و هدايت ميكند. تخنه را اگر همچون دانستني كه يونانيان آزمودهاند لحاظ كنيم، نحوي فرا آوردن موجودات است از آن حيث كه موجودات حاضر بماهي را از خفا و پوشيدگي(15) به در ميآورد و بهخصوص آنها را در ظهور و نامستوري هيئت ظاهريشان(16) فرا ميآورد (به ديدار ميآورد). تخنه هرگز بر (صرف) فعل ساختن(17) دلالت ندارد.(18)
بدينترتيب معلوم ميشود كه تخنه با حقيقت معناي نامستوري و كشف حجاب (الثيا) ملازمه دارد، يعني در آن ظهور و نامستوريي دست ميدهد و حقيقت تحقق مييابد. لذا:
اگر ما حقيقت (الثيا) را نامستوري و فاش شدن(19) دانستيم- نامستوري و فاش شدني كه شيء را پديدار ميسازد، بدينمعنا كه ميگذارد تا آن شيء نمودار شده و حضور يابد- در اين صورت ميبينيم كه آنچه در هر فراآوردني بروز ميكند، در واقع نحوي به حضور آمدن(20) است. اعم از آنكه مسئلهي ساختن ابزاري جديد، ساختن يك ديوار، مهيا كردن محلي براي سكونت، كشت گونهاي جديد از يك گياه باشد يا ساختن و پرداختن اثري هنري.(21)
اما آيا رابطهي متقابل ميان حقيقت- به معني نامستوري و كشف حجاب و جلوهي وجود- با تخنه، به تكنولوژي جديد هم تسري مييابد؟ آيا تكنولوژي جديد هم فرع بر تحقق حقيقت و مبتني بر نحوي نامستوري و كشف حجاب است؟ هيدگر به اين پرسش جواب مثبت ميدهد. او تكنولوژي جديد را نيز از موارد تحقق حقيقت ميداند. در نظر او مبناي فراآوردني (توليد) تكنولوژي جديد خود نحوهاي نامستوري و كشف حجاب از اشيا و فرع بر نسبت و تلقي خاصي است در قبال اشيا كه در دورهي جديد براي انسان پيدا شده است.
گفتيم كه هر فراآوردني نحوي به حضور آوردن و نامستور ساختن است. تكنولوژي جديد نيز از آن جهت كه در آن چيزي توليد ميشود، در ساحتي از ساحتهاي ناپوشيدگي و نامستوري واقع ميگردد. به بيان ديگر، تكنولوژي هم خود بر نحوي نامستوري (حقيقت) مبتني است و عالمي را به ظهور ميرساند. اما چگونه ميشود كه تكنولوژي جديد با حقيقت، يعني با نحوهاي از نامستوري و كشف حجاب نيز ارتباط داشته باشدّ ؟ پيش از پاسخ گفتن به اين سؤال بهتر است اول ببينيم تحقق حقيقت در قلمرو هنر چگونه صورت ميگيرد.
گفتيم يونانيان هنر و اثر هنري را نيز تخنه ميناميدند و همهي هنرها را از آن جهت كه به ظهور حقيقت، يعني نامستور شدن و پديد آمدن اشيا امكان تحقق ميدهد، ابداع ميخواندند:(22)
زيرا هنر است كه به بيواسطهترين صورت ممكن، وجود، يعني پديداري و نامستورييي كه فينفسه به ظهور آمده را به موقعي(23) آورده و آن را در چيزي حاضر، يعني در اثر هنري استقرار ميبخشد. اثر هنري صرفاً از آن جهت كه روي آن كار شده و ساخته و پرداخته شده اثر هنري نيست، بلكه صرفاً از آن جهت اثري هنري است كه وجود را در يك شيء (موجود) متحقق ميسازد.(24)
به بيان ديگر، وجه اينكه يونانيان به هنر نيز تخنه گفتهاند اين است كه هنر جلوهي وجود، يعني حقيقت به معناي ظهور و ناپوشيدگي و كشف حجاب را در اثر متحقق ميسازد. كار هنري يك چنين كاري است و هنرمند با كار هنري خود به امر تحقق حقيقت و استقرار بخشيدن آن در اثر قيام ميكند. براي اين مقصود، او در ساحت حقيقت، يعني در فتوح وجود و نامستوري و جلوهي آن سكنا(25) ميگزيند و چون آن جلوه به ديدار آمد آن را ابقا و صيانت كرده و در اثر مينشاند. در واقع همين سكنا گزيدن در فتوح وجود و مهيا بودن و آغوش جان گشودن در طلب آن جلوه، علم و دانايي اوست. اين تهيّو و انفتاح و اقامت در جوار حقيقت، با عشق و وجد و شور و حيرت و احوال ديگر همراه است. اين احوال كه احوال علم و دانايي اوست، در اثر تحقق مييابد. لذا:
تخنه بودن هنر به اين نيست كه متضمن مهارت و ابزار و موادّ فني است، بلكه هنر همين دانايي است و به همين سبب تخنه است.(26)
بدينترتيب، هيدگر هم هنر و هم تكنولوژي را به حقيقت(27) به معناي نامستوري و كشف حجاب مربوط ميكند.
كلمهي lanthanieu در aletheia،مستور بودن است و پيشوند a، نبود و فقدان است. بنابراين، aletheuein كه واژهي «الثيا» از آن گرفته شده به معناي چيزي را از خفا و مستوريش به در آوردن و منكشف يا آشكار ساختن است.(28)
در نظر او اين نامستوري و انكشاف هم در هنر و هم در تكنولوژي تحقق مييابد و لذا اين امر را تعبير به تحقق حقيقت(29) ميكند. اما تحقق حقيقت به چه معناست؟ تحقق حقيقت نزد او قيام در فتوح و جلوهي وجود و مهيا بودن براي ديدار آن جلوه و بالاخره ابقا و صيانت آن است. به بيان ديگر، لقاي ما با اشيا در ساحت ناپوشيدگي و جلوه و ظهور است. در واقع، عالم ما بين فتوح و آشكارشدگي آنچه در ظهور آمده و آنچه كه به ظهور نيامده و مختفي مانده است قرار دارد. منزلگه حقيقي آدمي در فتوح وجود است، در پرتو روشناييي است كه از جلوهي وجود تابيدن گرفته و بخشي هر چند ناچيز از تاريكخانهي عدم را منور ساخته. آدمي در مقام ذات در عالم است:
در – عالم- بودن همانا ساختار اگزيستانس انسان است. انسان صرفاً از آن جهت كه اگزيستانس دارد، يعني مقام و منزلگه او در حقيقت وجود است، در عالم يعني در فتوح وجود اوست.(30)
او در ميانهي اين ظهور و خفا، نامستوري و مستوري، ساير (و حاير) است. از جانبي روي در كثرت دارد و از جانبي به وحدت متوجه ميشود. ماهيت حقيقت با امكان اين سير يكي است. او ميتواند- يعني اختيار دارد- كه از كثرات عزل نظر كرده و به وجههي وحدت و به جانب آنچه كه در جلوهي وجود پديدار شده رويآور شود. امكان اين سير و اين اختيار در ماهيت حقيقت ريشه دارد، زيرا «ماهيت حقيقت آزادي است.»(31) مقام حقيقت مقام وارستگي و حرّيت و گوش سپردن به نداي وجود است. با اين رويآوري به وجههي وحدت و ساحت انكشاف است كه وجود جلوه ميكند و چهره مينمايد و آدمي در محضر آن حاضر ميآيد. مبناي اين حضور و توجه به جهت وحدت، لوگوس(32) است كه حقيقت آدمي است.
لوگوس يك بار اسمي است براي حيثيت مجموعشدگي كلّ موجودات، يعني حيثيت وحدت از هرگونه تشتت به دور است و البته مجموعكنندهي آنها يعني رويآوركنندهي آنها به وجههي وحدت نيز هست و در عين حال، لوگوس چيزي تلقي ميشود كه با ما سخن ميگويد. لوگوس در معناي اول، وجود است از آن حيثيت كه معيت آغازين(33) موجودات است و در معناي دوم، لوگوس زبان يعني خانهي وجود است. خانهاي كه انسان در مقام ذات در آن سكنا ميگزيند.(34)
به يمن وجود لوگوس است كه آدمي امكان مييابد تا خاطر خود مجموع كند و به حقيقت وجود متوجه شود و براي به ديدار آمدن جلوهي آن مهيا باشدّ . اين جلوه و كشف حجاب به مثابه افق ديد و روشناييي است كه در پرتو آن موجوديت اشيا به عرضه ميآيد و هر چه كمتر خود اين كشف حجاب به عنوان افق ديد و پرتو روشنايي صراحت داشته باشد و مغفولعنه واقع شود، بهتر ما را در قرب موجودات قرار ميدهد. اين است كه نزد قدما خود كشف حجاب متعلّق تحقيق نبوده است. اما اين روشنايي كه پرتو آن اشيا را در هيئت ظاهريشان نمودار كرده از كجاست؟ از كجا اين تاريكخانه روشن شده است؟ روشنايي، روشنشدگي آن تاريكي است كه اصل روشناييهاست و ظهور، ظهور همان است كه مختفي است.
حقيقت از آن حيث كه در مستور كردن (اخفا)، از چهره نمودن باز ميايستد، خود را تنها به صورت نامستور كردن (اظهار) منكشف ميسازد. مستور كردن، يعني عدم تحقق ماهوي(35) حقيقت كه به لبّ و اصل ماهيت نامستور كردن- يعني اظهار و نمودار ساختن – تعلق دارد، همان «راز» است. راز معمايي نيست كه روزي به حل آن نائل آيند، همچنين چيزي نيست كه به سادگي باب آن مسدود بوده و به هيچگونه ارتباطي با ما نداشته باشد . و بالاخره بايد گفت كه راز، رازي در ميان ديگر رازها نيست، بلكه يك راز و تنها يك راز وجود دارد و آن همان مستور كردن است كه بر مبناي آن نامستور- كردن موجودات كلا و كما هو حقّه محفوظ ميماند.(36)
وجود: چون چهره نمايد و از خفا بهدرآيد، جلوهي آن به ديدار آمده و به جان آزموده ميشود و چون اين ديدار و آزمون ابقا و صيانت گردد و سرانجام در اثر نهاده شود، حقيقت تحقق مييابد. اين است كه هيدگر هنر را يكي از موارد تحقق حقيقت ميداند.(37) او در قلمرو هنر، از وجههي ظهور و نامستوري به لفظ «عام» و از وجههي خفا و مستوري به لفظ «ارض»(38) تعبير كرده است. در نظر او:
بنيان نهادن عالم (يعني قيام كردن در فتوح وجود) و فرا نهادن ارض (يعني زميني كه آن عالم در آن نمودار ميشود) دو وجههي اصلي هنري بودن اثر هنري است.(39)
هنري بودن يك اثر به اين حقيقت مربوط است كه در آن فتوح وجود به بيان ديگر، حقيقت به معناي نامستوري و جلوهاي كه براي هنرمند دست داده و عالمي كه به ظهور رسيده، در مرتبهي شيئيت اثر، يعني خاصهي