همه اولیای خدا در عصر خویش و در میان معاصران خویش غریب بوده اند و وای بر ما اگر این ولی خدا نیز در میان ما غریب باشد. و مگر نیست؟ آیا ما به راستی دریافته ایم كه او كیست و چه می گوید؟ آیا ما به راستی سر به فرمان او سپرده ایم و دیگر «خودی» درمیان نمانده است ؟ ما را با فلك زدگان راهی طریق هوی و هوس كاری نیست. آنان این كشتی طوفان زده اقیانوس بلا را جزیره غفلتی انگاشته اند، امن و امان، جاودانه و بی تاریخ. مگر این سفینه خاكی در دل این آسمان لا یتناهی كه محضر خداست به ناكجا آبادی بی خدا رسیده است؟ مگر باد شرطه مرگ بر خاسته است و دیگر كسی نمی میرد؟ روی سخن ما با آنان است كه هنوز محفل انس را رها نكرده اند، آنان كه هنوز دغدغه مرگ و معاد دارند و در انتظار موعودند. وای بر ما اگر این ولی خدا نیز در میان ما غریب باشد.... و مگر نیست؟
مگر نه اینكه ما در انتظار بودیم، در انتظار طالوتی كه در این عصر حاكمیت سفلگان علم ستیز بردارد با جالوت، در انتظار پیر فرزانه ای كه در این عصر جاهلیت ثانی، از باطن این ظلمات راهی به چشمه حیات بیابد؟ او آمده است، آن كه مردانگی طالوت را با فرزانگی خضر جمع دارد. اما آیا ما را آن اطاعت و شجاعت هست كه در كار او صبر ورزیم و در برابر امرش عصیان نكنیم، هر چند با عقل ما سازگار نباشد؟ آیا آنچه میان ما ون او می گذرد مصداق این سخن خضر با موسی نیست فرمود: "انك ان تستطیع معی صبرا و كیف تصبر علی ما لم تحط به خبرا؟ «کهف/ 67.68»" ما نیز در مقام حرف همچون موسی خواهیم گفت: " ستجدنی ان شاءالله صابرآ و لا اعطی لك امرآ، و اما در مقام عمل چه خواهیم كرد؟ «کهف/69»"
چه كرده ایم؟
امام را با هنرمندان سخنی بود كه شنبه نهم مهر ماه شصت و هفت در روزنامه ها به چاپ رسید و مگر نه اینكه ما آن پیام را به فراموش خانه های سهل انگآری و غفلت خویش انداختیم و دیگر از آن جز اشاراتی پراكنده، این سوی و آن سوی، در میان نیامد؟
اصل سخن ایشان در آن پیام، میثاقی بود كه میان «هنر» و «مبارزه» بسته بودند و چه بسا در میان غیر مومنین كسانی اندیشیدند كه «این سخن از سر نا آشنایی با ماهیت هنر بر آمده است. اگر نه، هنر كه آزاد است و در خدمت سیاست در نمی آید!»
و ما نیز كه سر باختگان آستان ولایت هستیم و از شان گران این عبد صالح خدا در تاریخ باخبریم، نه آن كردیم که شایسته كلام حضرت ایشان است. تسلیم روزمرگی ها و دلمردگی ها، نشستیم و دم بر نیاوردیم و گذشت. و هر چند اكنون آمده ایم تا عذر تقصیر بخواهیم، اما از حق نا گذشته، باید بگوییم كه این ولی خدا نیز در میان معاصران خویش غریب است... و اگر چه می كوشد كه به مصداق "انا معاشر الانبیا امرنا ان نكلم الناس علی قدر عقولهم،" كلام خویش را تا مرتبه عقل ما پایین بیاورد، اما با این همه، سخنش غریبانه و مظلومانه در بازار تیتر درشت روزنامه ها و مجله ها می ماند و به عمل در نمی آید. چه بسا كسانی هم باشند كه جلوه فروشی های نفس خویش را به حساب پیام امام بگذراند و به خیال خام، مردم را بفریبند.
به هر تقدیر، باید كه سر باختگان آستان ولایت از این همه بی اعتنایی و غفلت و ناسپاسی عذر تقصیر بخواهند، تا خداوند دریغ نكند آن نعمتی را كه بعد از قرن ها به آدمیزاد روی كره زمین عنایت فرموده است.
وجود مقدس حضرت امام مصداق اتم نعیم است كه در این آیه مباركه كه "لتسئلن یومئذ عن نعیم.« تکاثر/8»" مبادا كه غفلت كنیم و از عهده شكر بر نیاییم...كه بر ما نیز همان خواهد رفت كه بر بنی اسرائیل رفت.
خداوند این عبد صالح خویش را به این عصر بخشیده است تا یك بار دیگر آدم در وجود او با حق تجدید میثاق كند و تاریخ فردا عرصه این تجدید میثاق باشد. كلام امام منشور این تجدید عهد است، مسطوره ای كه تقدیر آینده این عصر در آن منطوی است. هنر و هنرمندان را نیز شایسته آن است كه قدر نعمت باز شناسند و طریق توبه خویش را از این مسطوره مبارك بیابند.
در منظر پیام حضرت امام به مناسبت تجلیل از هنرمندان متعهد، آنچه كه بیش از همه در چشم می نشیند، میثاقی است مبارك كه حضرت ایشان میان «هنر» و «مبارزه» بر قرار ساخته اند، تا آنجا كه فرموده اند:
تنها به هنری باید پرداخت كه راه ستیز با جهانخواران... را بیاموزد.«امام خمینی / صحیفه نور»
و لكن آیا این میثاق به «نفی آزادی هنرمند» نمی انجامد و او را ناگزیر از «قبول سفارش» نمی كند؟ آیا ایشان معتقد ند كه هنر ذاتاً و ماهیتاً عین تعهد سیاسی و تبلیغی است؟ و یا نه، تنها در این مقطع خاص از سیر تاریخی انقلاب اسلامی است كه حضرت ایشان این وظیفه را به مثابه یك تكلیف برای هنرمندان متعهد قائل شده اند؟ و اگر نه هنر ذاتاً «مبارزه جو» نیست، آیا این تكلیف، هنر را به امری منافی ذات خویش ملتزم نمی سازد؟
و البته پیش از جواب گفتن به پرسشها، باید عرض كنیم كه طرح پرسش، نه در مقام شك و عصیان، كه در مقام تشریح فرمایش لازم الاتباع ایشان است و اگر نه، ما را چه میرسد كه بال در بال روح القدس بیفكنیم؟ امام را كه می دانیم، مظهر كمال غایی انسانی است و بر آن معرج كه او رسیده، قلب به سر چشمه حكمت الهی اتصال دارد. پس كلام او عین حكمت است و نقص، هر چه هست، از ماست، درماندگان زمین گیری كه سخن را جز از طریق چون و چراهای عقلانی در نمی یابند. و اصلا گیریم كه ذاتاً میان «هنر» و «تعهد» نیز پیوندی نبود – كه هست – باز هم حكم، حكم ایشان بود و ما هنر را در مقدم كلام حضرت ایشان قربانی می كردیم و كار را به اهلش وامی گذاشتیم... اما هنر عین تعهد و مبارزه است و این مقاله بیش تر در جهت تبیین این مدعا تحریر شده است.
تعبیرات حضرت امام و تصریحات مكرر ایشان بر تعهد هنر در برابر مبارزه با دشمنان اسلام، بسا بیش تر از آن دارای صراحت است كه بتواند مورد تاویل قرار گیرد. هنر در منظر امام ذاتاً و ماهیتاً امانتدار مبارزه با دشمنان دین است... و دیگر چه جای تردید، آنجا كه ایشان فرموده اند:
هنری زیبا و پاك است كه كوبنده سرمایه داری مدرن و كمونیسم خون آشام و نابود كننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مرفهین بی درد، و در یك كلمه اسلام آمریكایی باشد.
...و در این عبارت، اگر چه از یك سوی هنر را به وصف «زیبایی» و «پاكی» ستوده اند، اما از سوی دیگر، بر خلاف مشهورات و مقبولات رایج در مجامع هنری، زیبایی و پاكی را اموری دانسته اند كه اصلاً به اعتبار تعهد و امانتداری وجود پیدا می کند. معنای این سخن این است که اگر هندی مبارزه جو نباشد لاجرم زیبا و پاك هم نیست. مگر میان «مبارزه» و «زیبایی و صفا» چه نسبتی موجود است كه امام اینچنین فرموده اند؟
تكلیف هنرمندان نیز بالصراحه در انتهای پیام معین شده است:
هنرمندان ما تنها زمانی میتوانند كوله بار مسئولیت و امانتشان را زمین بگذارند كه مطمئن باشند مردمشان بدون اتكا به غیر تنها و تنها در چارچوب مكتبشان به حیات جاویدان رسیده اند.
جلو دار این طریق نیز كه به سوی استقلال و تحقق حقیقت كلمه «لا اله الا الله» می رود، شهدایی هستند كه سرخی خونشان بر افق طلوع نشسته است و «مدعیان هنر بی درد» را رسوا نموده است. پس هنر در منظر ایشان عین دردمندی است و همین دردمندی است كه روح زیبایی و صفا را در هنر میدمد.
"انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا.«احزاب/72»"
آیه مباركه «امانت» انسان را امانتدار حق می داند و اگر مدعیان اعتقاد دارند كه باید هنرمندان را از آن لحاظ كه با هنر سرو كار دارند از این امانتداری مستثنا دانست، باید بر این دعوی برهانی اقامه كنند . لفظ «انسان» در آیه مباركه كلی است و استثنا نمی پذیرد و مگر نه اینكه هنرمند نیز پیش از آنكه هنرمند باشد انسان است؟ و نه تنها هنرمندان، كه علما و فلاسفه را نیز نمی توان از این امانتداری مستثنا كرد. وظیفه انسان رسیدن به مراتب كمال انسانی است و این وظیفه ای است فراتر از آن كه این انسان هنرمند باشد یا سیاستمدار، عالم باشد یا فیلسوف، مهندس باشد یا طبیب...
جهاد بابی از ابواب بهشت است ، و تقوا نیز. اما آیا هنر نیز مستقل از دین، بابی است كه انسان را به بهشت می رساند؟ علم چطور؟...تعالی انسان به سوی حق یك راه وصول و عروج بیش تر ندارد و آن هم دین است كه معنای حقیقی خویش را در ولایت می جوید. روح بشر برای وصول به مراتب متعالی كرامت انسانی باید كه در «عمل» ، از پستی ها و كثافات و تعلقات تنزه پیدا كند و این حكمی است كلی كه هنرمندان، فلاسفه، مهندسان و اطبا و سیاستمداران را نیز شامل می شود. مگر نه اینكه هنرمند ورای هنر خویش لاجرم انسان است؟ و مگر نه اینكه وجود انسان عین تعهد و امانتداری است؟
نظر و عمل انسان در اصل و منشا یكی هستند و فعل انسان و كلام او عین اعتقادات اوست، مگر آنکه او را مجبور اراده ای دیگر و یا مقهور موجباتی فرض كنیم كه مقتضای حیات اوست. نمی خواهیم میان «صدور بالاراده» و «صدور بلااراده» تفاوتی نگذاریم و یا اثر عادات و ملكات را از آن حیث كه حجاب میان نیت و عمل واقع می شوند انكار كنیم، و لكن در تفكر مرسوم معمول است كه عمل انسان را محكوم موجباتی می دانند كه از جانب تاریخ، جغرافیا، طبیعت و یا جامعه بر او حمل می شود. فی المثل، در جست و جوی منشا و معنای اشعار حافظ «قدس سره» روی به تاریخ می آورند و جغرافیا احوال مردم زمان او... و مع الاسف، تاریخ را نیز با همان معلومات سخیفی تفسیر می كنند كه در این عصر مرسوم و رایج است، حال آنكه حافظ «قدس سره» مقیم مقام ولایت است و اینان از موجبیت ها در گذشته اند و نه تنها محكوم موجبات تاریخی و جغرافیایی و طبیعی و اجتماعی عصر خویش نیستند، بلكه اصلاً تاریخ معنای حقیقی و صیرورت خویش را در وجود آنان پیدا می كند. غایت كمالی انسان در آن است كه از موجبیت ها و تعلقات درگذرد و مصداق معنای «خلیفه الله» واقع شود. خلیفه الله محكوم تاریخ نیست كه هیچ، خود باذن الله منشا تحولات عظیم تاریخی است. به راستی اگر آیندگان در جست و جوی منشا نظریات حضرت امام خمینی به افكار رایج این روزگار مراجعه كنند چه خواهند یافت؟ وقتی ایشان خود منشا و مصدر عظیم ترین تحولاتی هستند که در تاریخ این روزگار رخ می دهند، دیگر چگونه می توان اعتقادات ایشان را تابع و محكوم فرهنگ امروز و معتقدات مرسوم دانست؟
انسان در آنكه به دنیا بیاید و یا نیاید مخیّر نیست و چون پای به دنیا می گذارد، حیات او ملازم با جاذبه ها، دافعه ها و نیازهایی است كه خواسته یا ناخواسته بر وجود او تحمیل شده اند. چه كند با طبیعت حیوانیش و آن غرایز لجام گسیخته ای كه او را به سوی لذت جویی، جلوه فروشی و تسلط بر دیگران می كشاند؟ چه كند با موجبات و مقتضیات آن جامعه و خانواده ای كه ناخواسته پای در آن نهاده است؟ چه كند با مقتضیات زمان؟ چه كند با تاریخ و آن صیورت محتومش، روز و شب و ماه و سالش، و همه آن اقتضائات ناخواسته ای كه همراه آن است؟... وجود انسان از آن حیث كه لاجرم طبیعی، اجتماعی، تاریخی و یا جغرافیایی است، ملازم است با تعلقاتی متناسب با نیازهای حیاتی اش.
انسان فی حد ذاته نیز ضعیف و حریص و عجول و هلوع و ولوع و كفور و كنود و ظلوم و جهول است، اما همچنان كه این نقایص ذاتی نمی تواند محملی برای گریز از تعهد و امانتداری باشد، موجبات حیاتی بشر نیز نمی تواند بهانه این فرار قرار بگیرد، چرا كه انسان در اصل خلفت خویش مختار است و این اختیار فراتر از همه موجبیت هایی است كه ملازم با حیات ناخواسته اوست. آن «چه كنم» ها نیز فی نفسه بر همین اختیار دلالت دارند.
می پرسند:«كدام اختیار، آنجا كه هر چند هست كشش گناه است و كوشش نفس اماره و آن همه امیال و اشواق ملازم با بدن حیوانی، كدام اختیار، آنجا كه اصلاً غفلت ملازم لا ینكف حیات دنیایی است؟ كدام اختیار آنجا كه گناه، سهل الوصول و شیرین است و حق، صعب و تلخ؟»
جواب را باید در فطرت بجوییم و آن پیمان ازلی كه "اَلَستُ بِربّكم؟ قالوا بلی.«اعراف/172»" كه اگر از آن سوی، مختصات طبیعی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی، اقتضائات و موجباتی ناخواسته دارد، لكن از این سوی ، نفس در عمق فطرت خویش بدان میثاق ازلی متعهد است و فجور و تقوا را به الهام فطری از یكدیگر باز می شناسد و جاذبه ای نیرومند او را از درون به سوی حق می كشاند، به سوی عبادت و تحمید و تقدیس.
آری، این هست كه انسان در اصل خلقت خویش بر حق شهادت می دهد و آن كه می خواهد خلاف تعهد باطنی خویش عمل كند، باید كه این شهادت فطری را انكار كند و سرزنش های نفس لوامه را ناشنیده انگارد.
پس انسان مختار است و «موجبیت» ها را نباید با «جبر و اجبار» اشتباه كرد و اگر این اختیار وجود نداشت، تعهد و مسئو لیت و امانتداری و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ معنایی نداشت. آن عهد ازلی میثاق فطرت است و این امانت را نیز انسان با همان میثاق بر گرده گرفته است. هنرمندان نیز از آن لحاظ كه انسان هستند، عهده دار این بار امانتند و نمی توانند آن را بر زمین بگذارند، چه بخواهند و چه نخواهند. انسان مختار است، اما در قبول یا رد این اختیار مختار نیست، مجبور است كه مختار باشد و با این اختیار، امانتداری و تعهد نیز همراه است و بر این اساس، هیچ داعیه ای از هیچ كس بر انكار تعهد پذیرفته نیست.
برای آنان كه میان مبارزه و جنگ و جهاد و حقیقت اسلام نیز نسبتی حقیقی نمی بینند باید عرض كنم كه همین میثا