خیالشناسی در همهی حوزههای فكری از جمله حكمت، فسلفه، دین، اسطورهشناسی و روانشناسی و غیره همواره مورد پرسش و تأمل قرار گرفته است. ازاینرو، خیال همواره مورد توجه متفكران قدیم و جدید بوده است.
امّا خیال چیست و چه حقیقتی و ماهیتی دارد و با چه صفات و اسمایی باید تعریف شود؟ در واقع، خیال چند معنی دارد. اگر به فرهنگهای لغت و اصطلاحنامهها رجوع شود، اولین معادل «خیال» عبارت است از تصویر، تصویر شیء در چشمه و آب و آینه. بنابراین، خیال تصویر است و به عبارتی، صورت منعكس در اشیا است. دربارهی تصویر و صورت نیز مباحث بسیاری مطرح است. صورت آن چیزی است كه در برخی نحلههای فلسفی هویت و شخصیت و در نهایت ماهیت اشیا را میسازد و تعیین میكند.
امّا خیال و صورت خیال فراتر از این مراتب نیز تلقی شده است؛ به این معنی كه تصویر منعكس در آب یا تصویری كه بر روی چشم میافتد، سادهترین معادلهای لفظ «خیال» است. به همین دلیل، در تاریخ حكمت و فلسفه، وقتی وارد حوزهی خیالشناسی میشویم، بحث تفصیل پیدا میكند؛ چه از باب وجودشناسی، و چه از باب معرفتشناسی. امّا دركل اگر به این مباحث توجه كنیم، بیشتر در مرتبهی وجودی و ذهنی یا علمی به خیال منسوب میشود. نخست، خیال در مقام قوهی مُدرِكهی خیال، چون قوه و موضوع شناسایی مشاعر بشری و انسانی است. این همان ساحت فاعلی خیال است. انسان با این قوه میتواند تخیل كند و عالم را تخییل نماید و متعلّق شناسایی خویش سازد و از منظری این عالم در خیال آدمی انكشاف پیدا كند و صور خیالی در آن اشراق و یا انشا شود.
بنابراین، اینگونه از تفكر ما تفكّر خیالی است. وقتی فكر میكنیم صور مختلفی پیدا میكند، را یكی از این مراتب تفكر خیال است كه به تخیل تعبیر میكنیم. پس خیال در ما است و ما منشأ آن هستیم.
خیال دیگر خیالی است كه ما دركش میكنیم. این خیال همان صورتهای خیالی و تصاویر تخیلی است. این صورتها در نزد قوهی خیالی ما حاضر میشوند و ذاتاً مستقل از ما وجود دارند. ما اشیا و اموری را خیال میكنیم و به محض تخیل صورتهای حسی موجود در برابر ما شهود و احساس میشوند.
یكی از ویژگیهای خیال این است كه با محسوسات و عالم حس ارتباط پیدا میكند؛ یعنی خیال را نمیشود از عالم حس جدا كرد. به همین دلیل، به قوهی خیال نام حس را نیز اطلاق كردهاند، ولی گفته شده «حس باطنی». خیال یكی از حواس باطنی است، امّا آنچه متعلّق حس ظاهری است مانند امور مسموع و مشهود و ملموس و غیره به خیال تعبیر نمیگردد و امور مخیل تلقی نمیشود. ولی زمانی كه ما رابطهمان را با عالم حس قطع میكنیم، خیال فرا میرسد؛ یعنی خیال از عالم حس كنده میشود. به عبارتی، خیال از حس آغاز میشود. وقتی گُلی را حس و لمس میكنیم، میبینیم كه در مقام حس قرار گرفتهایم و تا وقتی كه گل در برابر ما حاضر است، از صورت حسی سخن میگوییم. از مرحلهای كه چشمانمان را میبندیم و رابطهی حسی خود را با گل قطع میكنیم، وارد عالم خیال میشویم. یعنی خیال صورتی حسی است كه اصلش غایب شده است. دیگر این اشیا را مستقیماً حس نمیكنیم.
همین قوهی خیال است كه امكان تفكّر آزاد از هر قید حسی را برای انسان فراهم میكرده است. او میتواند به هر جا سر بكشد و هنگامی كه در خانه نیست، به یاد خانهاش بیفتد. در ساحت خیال است كه انسان آزادانه صورتهای خیالی را در كار میآورد و بار دیگر آنها را در غیاب اشیاء واقعی در نظر میآورد. این قوهی ثانویه را برخی فلاسفه «قوهی ذاكره» یا «مصوّر» نیز گفتهاند.
بههرحال، مفهوم خیال با عالم حس ارتباط برقرار میكند و اگر حواس ظاهری نداشتیم، حواس باطنی نیز موجودیت نداشت و ارتباط انسان با عالم خلقی بهكلی میگسست. چرا نابینایان قادر به تخیل رنگ نیستند، زیرا هرگز حسی از رنگ نداشتهاند؛ یعنی توان ابصار و بصر در آنها نیست. بنابراین، رنگ برای آنها قراردادی است. عالم نابینایان طوری است كه از عالم محسوسات بصری كنده شده است و همهی امور بصری را تحویل به سایر محسوسات میكند. او میتواند لمس كند، ببوید و با گلها، الحان و موسیقی كیهانی از طریق حواس دیگر عقل و ذهن و قلب خود ارتباط پیدا كند، امّا رنگها برایش معنی و مفهومی بهطور محض ندارند.
اولین مرتبهی زیبایی از اشیا و صورتهای محسوس برمیخیزد و سپس به زیبایی صورتهای روحانی و فوق محسوس انتقال پیدا میكند
قوهی خیال كه عالمی درونی است، یك مصداق خارج از موضوع شناسایی و انسان مُدرِك دارد كه همان عالم محسوسات و صُوَر حسی است. فرض كنید در فضایی مانند سینما یا آمفیتئاتر بهسر میبرید و بعد از آن خارج میشوید. در این حال، در ساحت خیال به یاد آن فضا میافتید و آن را به مخیله خویش راه میدهید. این نوع خیالات معطوف به عالم حس و خیال راجعه به محسوسات است.
آن چیزی كه مورد و متعلّق فلسفهی كلاسیك هنر است، زیبایی صوری است. یعنی زیباییشناسی و استتیك رجوع به مرتبتی از اشیا میكند كه میخواهد زیبایی هندسی و ریاضی آنها یا تجربهی درونی حس آدمی را از اشیاء محسوس بیازماید و درك كلّی از آنها پیدا كند و زیبایی را چون ماهیت هنر كلاسیك تلقی نماید. استتیك از ریشهی استتوس ( aisthetos ) به معنی افراد مشهود و
استتیس aisthetis به معنی مشاهده آمده است. سیمستن و سَمی پهلوی به معنی مشهودافتادن و بهنظرآمدن و جلوهكردن با استتیس به معنی ظاهر و مشهود و آنچه دارای جلوه و زیبایی (شاهد در اصطلاح عرفا) و برازندگی است، همریشه است. استتیس به معنای شهاد در عرف حكمای اسلام هم آمده است. synaisthesis به معنی مشاهدهی وجدان تعبیر شده است.
زیبایی در ظاهر و صورت ظاهر در كار است و اولین مرتبت زیبایی در همین صورت ظاهری و حسی است كه با محسوسات ارتباط دارد. بنابراین، استتیك و علم زیباییشناسی و استحسان با زیبایی صورت ظاهری سروكار پیدا میكند. آن چیزی كه بیشتر ظهور و نمود دارد، زیباتر بهنظر میرسد. هر چیزی كه بیشتر به چشم میآید، زیباتر است و ما را به خود جذب میكند. زیبایی آن صفتی است كه اثری وضعی در ما ایجاد كند. كیست كه از زیبایی متنفر باشد و از آن دوری گزیند. همهی ما زیبایی را دوست داریم. زیبایی منشأ عشق است. اگر زیبایی نبود، عشق زاده نمیشد. عشق فرزند زیبایی است. هرقدر زیبایی خالصتر و محضتر، عشق برآمده از آن نیز اصیلتر و خالصتر و نابتر است.
برخی فلاسفه سخن از عشق افلاطونی میگویند. امّا منشأ این عشق كدام زیبایی است؟ آیا زیبایی محسوس زیبایی صُورتهای ظاهری و حسی است؟ قدر مسلم منشأ این عشق زیبایی دیگری است. آن زیبایی را زیبایی مثالی و ایدهآل میگویند. درحقیقت، زیبایی مثالی از صورت معقول و باطنی و ملكوتی و مثال نشأت میگیرد؛ آن صُوَر كه در آسمانها است نه زیبایی زمینی. زیرا این زیبایی زمینی منشأ عشق زمینی میشود، در حالی كه عشق افلاطونی یا عشق آسمانی، منشأ و مبدأش زیبایی آسمانی است.
محسوسات از این نظر كه وجهی نمایشی و زیباییشناسانه دارند، از آنها مفهوم زیباییشناسی كلاسیك حاصل آمده است. همین مفهوم اینجهانی و یا حسی عاطفی و روانشناسانه و نفسانی و سوبژكتیو است كه مورد توجه فیلسوف آلمانی بومگارتن در علم زیباییشناسی مدرن میشود. در این عالم، حتّی صورت طبیعی حسی نیز كموبیش منتفی میشود و گونهای صورت كاو و گوژ جایش را میگیرد.
صورت با گوهر و چهره نیز هممعنی است: در زبان سانسكریت، «سیترا» بوده كه در زبان فارسی قدیم به «چیترا» تبدیل شده است. از این معنی است كه اسم مینوچهر و منوچهر برآمده است. منوچهر همان چهرهی بهشتی و مینوی است، در برابر چهرهی دنیوی و ناسوتی. مینو با بهشت و ملكوت و عرش نسبت پیدا میكند. اسامی فارسی ریشههایی عمیق دارند كه اغلب امروز فراموش شده است. گاهی آنها را در مقام تمسخر به كار میبرند، امّا اصلشان امر دیگری است. مانند اسم اردشیر كه خود از كلمهی «ارتهخشتره» آمده است. «ارته» یعنی مقدس و «خشتر» همان شهر و شهریار است. بنابراین، ارتهخشتره به معنی شهریار مقدس است و شهریار پاك.
پس هرگاه ما تعبیر زیباییشناسی استتیكی را به كار میبریم، بیشتر نظرمان معطوف به عالم حس است. از اینجا استتیك آن نوع اندیشهی هنری است كه معطوف به زیباییهای زمینی است و از آنجا به زشتیهای هیولایی میرسد كه از نفس برمیخیزد. زیباییهای زمینی نیز مراتبی دارد كه هر قدر خالصتر میشود، به زیبایی مثالی نزدیكتر میگردد تا آنجا كه این زیبایی مجازی پلی برای انتقال به زیبایی ملكوتی و حقیقی است.
در مقابل زیبایی و عشق حاصل از آن، زشتی نفرتزا است و دافعه ایجاد میكند. زشتی در نفس ما رنج و عذاب ایجاد میكند. البته زشتی هیجانانگیز و غیرمتعارف نیز هست و با غلبهی بشرمداری چنان وضعی پیش میآید كه این دو با یكدیگر خلط میشوند و موضوعیت متباین خود را از دست میدهند. البته در گذشته ممكن بود كه در فرهنگی چهرهای زیبا تلقی میشد، ولی در فرهنگ دیگری همان چهره زشت محسوب میگردید؛ یعنی همان چهرهای كه در آنجا زیبا بود، در اینجا زشت محسوب میشد؛ چنانكه در برخی قبایل كهن برخی چهرههایی كه مظهر زیبایی تلقی میشدند، به دلیل زینت و آرایش غیرمعمولی كه در جمجمهها و گوش و بینیشان صورت میگرفت، بسیار مشمئزكننده و كریه بهنظر میآمدند. این گونه آرایش با جادو و نوعی آیینهای جادویی مناسبت داشت. این زشتیها در نظر آن قوم چه بسا زیبا تلقی میشد.
به خیال و عالم آن و صورت خیالی و صورت حسی پرداختیم و گفتیم اولین مرتبهی زیبایی از اشیا و صورتهای محسوس برمیخیزد و سپس به زیبایی صورتهای روحانی و فوق محسوس انتقال پیدا میكند. خیال میتواند اسباب وصول به صورتهای روحانی و مثالی برزخی شود، امّا در نظر كلاسیك و فلسفهی یونانی این صورتها حقیقت و واقعیت ندارند. صورتهای واقعی همان صور محسوس یا معقول محض است، نه صورتهای خیالی برزخی.
خیال موجب میشود انسان از عالم حس كنده شود و به عالم جامع و وسطی تعلّق پیدا كند كه نه مادی محض است و نه مجرد محض، برای آنكه آثار ماده را ندارد. شما وقتی آتش را در خیالتان تصوّر میكنید؛ این آتش سوزاننده نیست و هویت مادی ندارد. اگر چنین نبود امكان تصور و تخیل و تخییل و محاكات آتش و نیز هر شیء دیگری وجود نداشت. تصوّر كنید اسیدی را خیال میكردیم كه خاصیت مادی خود را داشت؛ در این صورت، با چه وضعی روبهرو میشدیم؟ از همین نظر ممكن است بسیاری در خواب و خیال خود آدمهایی را بكشند یا به آدمهایی عشق بورزند و از انسانهایی متنفر باشند. اینها همه در عالم خیال چهره میگشاید و حكایت از كندگی آدمی از عالم حس میكند.
انسان در عالم خیال گونهای از آزادی را تجربه میكند كه در قلمرو فلسفه امری محال است
آنچه از عالم خیال متعارف گفتیم، رجوع به عالم حس میكرد و معطوف به صورتهای حسی بود. گاهی از همین صورتهای محسوس یك صورت كلی در نظر میآید و آن خیالِ منتشر است. انسانی را تصوّر كنید كه مصداق فردی ندارد نه حسن و حسین است و نه مریم و هدی؛ و از سویی، مصداق كلّی انسان نیز نمیتواند باشد بلكه صورت برزخی و بینابینی آن است؛ یعنی هیئت بشری دارد و از مواجهی قوه مُدرِكهی خیال با عالم محسوس حاصل شده است. این صورت هنوز به حدّ تجرد صورتهای معقول نرسیده است؛ ازاینرو، هیئت انسانی دارد و صورت بشری. به همین دلیل عالم خیال از صورت حسی خارج نمیشود و رنگ و بو و طعم و لحن و صوت خویش را از دست نمیدهد. همین شرایط عالم عینی محسوس در عالم خیال ظهور دارد، منهای هویت مادی انضمامی آن و هرگز صورت خیال مجرد و معنوی محض نمیشود. صورت مجرد و معنوی محض خصلت اینجهانی ندارد.
یونانیان عصر فلسفهی سقراطی هرگز حقیقتی را برای خیال و صورتهای خیالی در عالمی فراتر از حس قائل نشدند. از این نظر، آنچه در باب دو وجه خیال و صورتهای خیالی راجعه به امور محسوس اشاره رفت، به اندیشهی متافیزیكی یونانی باز میگردد. یونانیان خیال را صرفاً در همین قلمرو حسی میدیدند. افلاطون اگرچه عالم برزخی صُوَر ریاضی را پذیرفته بود، امّا قائل به صور خیالی ( icons ) برزخی نبود. ارسطو و یونانیان متأخر نیز چنین نظری داشتهاند. اینها خیال را به همین جهان و به سایههای اشباح و تصاویر حسی محدود میكنند. در نظر آنها، خیال همین عالم محسوس است ولی از آن جدا شده و در ذهن قرار گرفته است. یعنی هر چیزی كه از عالم محسوس جدا شود و به ذهن ما انتقال پیدا كند، بدون تصرّف امری خیالی است، كه گاهی نیز مورد تصرّف حسی قرار میگیرد و هویت اصلی خود را از دست میدهد؛ مانند آنچه در باب شترگاوپلنگ یا صورت خیالی برخی موجودات اساطیری ملاحظه میشود. این مرتبهی از خیال و تخیل به مخیله و صورت متخیل تعبیر شده است. این صورتها میتوانند جنبهای سمبلیك پیدا كنند.
از این نظر، انسان میتواند در عالم خیال خود با قوهی متخیله از صورتهای حسی هیئتهای جدید بسازد. این صورتها در یونانی با خرافه و سایههای بیبود اشباحی قرین تلقی میشود. بنابراین فانتاسیا یعنی صُوَر متخلیه و ایكاسیا یعنی عكس و تصویر خیالی. عكس و تصویری كه قوهی مدركهی انسان تصرّف میكند و از واقعیتهای محسوس دور میسازد، موجودات هیولایی را به وجود میآورد.
این مراتب همانطور كه اشاره رفت، به عالم یونانیان عصر پس از سقراط مربوط میشود. امّا قبل از سقراط، یونانیان هرگز چنین نیندیشیدند. از دوران قدیم در شرق و غرب، خیال صرفاً به امر محسوس محدود نمیشود. آنها به موجودات خیالی فوقِحسی ولی واقعی قائل بودند و هرگز این موجودات را خرافی و دروغین تصور نمیكردند و آنها را صورتهای وضعی و جعلی كه بشر با تصرّف و كاستن و فزودن و تركیب در صورتهای حسی به وجود آورده و به شیوهای موجب انتزاعیشدن صورتشكنی آنها شده باشد، نمیدانستند. در اساس آنها برای خیال و آیكون ها حقیقتی ماورایی نیز قائل بودند.
تماس با هنر اسلامی
نشانی
نشانی دفتر مرکزیایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258