دست های بریده را ، بوسید و
به آسمان داد ، شب
از شیهه ی اسب تو
از سجده ی اسب تو...
پروانه ها ، شما اینجا چه می کنید ؟!
ذالجناح ، بالا رفت بالا
بریده ها را ، دست خدا داد
حالا هی شب ها میخانه می زنم بالا
گاهی به خیابان
به رگ های خشکیده ی آب می زنم ،
سایه ی درختی ام را آتش
هر چند پرنده های کوچک اینجا آزمایش می شوند
در پیراهنِ اشکی که کوثر ،
چادر به سر کرد ، گفت :
پیاله های پنجه ی عباس ام کو؟
صحرا که سوخت از داغ لبانش ،
مادر
هی پیاله می زنم بالا هی اشک
حالا که حالم را ، هوا را
پروانه ها ، می سوزند
ای وقتِ گرفتاری
ای گوشه ی تنهایی ...