فرقی نداشت اگر
عطش
بر خیمه می تاخت
یا بر تو ...
فرقی نداشت اگر
فرات
دست هایش کوتاه بود
یا تو ...
بعد از آن ظهر تشنه
رودها
اشک های شرم جهان اند...
*
از کتف هایش
فواره خون رویید
آن دست های کوتاه از آب
این چنین به آبشار رسیده اند ...
*
چه غمگین ایستاده است
فرات
تا هنوز...
تنها
لب های تشنه و
دست های کوتاه تو
اندوه فرات را می فهمند
وقتی
دست هایش کوتاه بود
از دست های تو ...
*
اشک هایت
در آن ظهر داغ
سخاوت عقیم ابرها بود
و خیمه های تشنه
سرچشمه اشک های قرون ...
*
فراموش کرده بودی
مرگ را ...
و در چکاچک شمشیرها
به قطره های آب می اند یشیدی
و لب های خشک خیمه ...
*
تنها
چند قدم
بالاتر از آب های بی قرار
جهان
به چشمه ای می رسد
که لب های خشک توست ....