نقطه را مي توان آغاز و شروع هر مبحث هندسي دانست.اگر بخواهيم تعريفي رياضي از نقطه ارايه دهيم، معمول ترين تعريف همان تعريف است که از کودکي همه ما آموخته ايم، اثري از خودکار يا مداد بر صفحه کاغذ که نه طول داشته باشد و نه عرض و نه ارتفاع اما وجود دارد ولي اين تعريف ذهني آنچنان که بايد شهودي نيست.
چرا که چگونه مي توان متصور شد چيزي را که نه طول دارد، نه عرض و نه ارتفاع اما وجود داشته باشد!و معمولاً آنچه را که بر صفحه کاغذ مي بينيم با آن که طول و عرض دارد نمادي از نقطه بدانيم. با کمي کنکاش به تعريف ديگري بر مي خوريم که در تحشيه کتاب التفهيم، استاد جلال الدين همائي آورده اند که: نقطه را حد خط مي دانند و خط را حد صفحه و صفحه را حد شيء. از آنجا که تعريف نخست براساس عدم است تعريف دوم که از مشهود ناشي مي شود، به نظر تجسمي تر مي آيد.
شباهت بسيار نقطه و تعيين اول از جهت صفات نزد اهل عرفان قابل توجه است، چرا که از نور لم يزلي اشياء، نمود پيدا مي کنند و نابود، بود مي شود. ولي در چشم ارباب بصيرت در همه مراتب همان نور ازلي است.
چون به عالم آمد آن نور سره
شد عدد چون سايه هاي کنگره
کنگره ويران کنيد از منجنيق
تا فتد فرق از ميان اين فريق
از حرکت نقطه، خط پديد مي آيد و با پذيرفتن مراتب حروف نمايان مي شوند. به تعبيري همان نور سره که به واسطه پذيرش مراتب مختلف اشکال مختلف پذيرفته است. مانند آتشداني که حول محوري در شب به گردش در آيد و دايره ديده شود ولي اين دايره آتشين همان نقطه آتش در حرکت است.
همه از وهــم تست اين صورت غيــر
که نقطه دايره است از سرعت سير
«گلشن راز شيخ محمود شبستري»
و از سويي «امکان» را به دايره اي تشبيه مي کنند که نقطه وجود از بالاي اين دايره به سوي پايين مي آيد و تعلق مي پذيرد و در سير بازگشت به سوي بالا تعلقات را نفي مي کند تا به مقام فناي في الله و بقاي باالله مي رسد.
يکي خط است از اول تا به آخر
بــر او خلق جهان گشته مسافـر
و صاحب بصيرت کسي است که در طي اين مسير، علي رغم پذيرش مراتب و اشکال مختلف همواره همان نقطه را ببيند و اسير غفلت نشود، که غفلت شرک است و پرداختن به غير.
از حرکت اين نقطه در حروف الف به وجود مي آيد. که آن را به وجود عارف کامل تشبيه مي کنند. چرا که کمترين آلايش را از عالم امکان پذيرفته است.
من آن بحرم که در ظرف آمدستم
چو نــقطه بــرسر حرف آمدستم
به هــر الفي الف قدي برويد
الـف قدم که در الـف آمدستم
«باباطاهر»
اما اگر در خوشنويسي بخواهيم به نقطه بپردازيم، با تمام آنچه گفته شد، نيازمند تعريف نقطه از ديدگاه هنرهاي تجسمي هم هستيم. عنصري بصري که با نوک مداد يا خودکار يا امثال آن بر روي کاغذ به وجود مي آيد. که در خود به اندازه لازم انرژي ذخيره داشته باشد و به اشکال مختلف ممکن است ديده شود. مربع، مستطيل، مثلث و يا اصولاً شکل مشخص هندسي نداشه باشد. نقطه در خوشنويسي اثر قلم ني است، به شکل مربع که معبار اندازه گيري حروف است و از سويي نمادي است از تجلي وحدت در کثرت حروف، و از طرف ديگر سمبلي است از نقطه تحت باء «بسم الله الرحمن الرحيم». که حضرت مولي فرمودند: «من نقطه زير باء بسم الله هستم».
در ابتداي هر سطر، خوشنويس قبل از شروع به کار کتابت، معمولاً نقطه اي بر صفحه کاغذ مي گذارد که با کسره اي در زير آن نماد «بسم الله الرحمن الرحيم» است و نشانه اي از ارادت به مولاي متقيان، قافله سالار کاروان خوشنويسي، و جالب آن که ظاهراً به صورت مادي با اين کار نوک و پهناي قلم خود را آزمايش مي کند و دانگ قلم را به دست مي آورد، مرکب خود را مي آزمايد و براي سير آماده مي شود که نوشتن سير خوشنويس است. از سويي شباهت نقطه و کعبه خانه خدا به عنوان اولين مظهر بنا در اسلام قابل توجه است، و گويا که مربع نمادي است از آنچه از عالم بالا به عالم کثرت مي آيد و هلال و قوس، نشانه اي از تلاش انسان خاکي براي پر کشيدن از عالم کثرت، به وحدت و ملکوتي شدن.
در مساجد، محراب نشانه اي از اين تلاش است و قوس گنبدها مبين ميل به عروج و آسماني شدن است و هنرمند خوشنويس سير نوشتن را با نقطه (نماد وحدت) آغاز مي کند، سير مي کند و راه مي رود و در پيچ و تاب حروف تعلق مي پذيرد و در راه پر پيچ و خم اين هنر قدسي که معتقد است شاکله آن از آسمان ها به زمين آمده است، در خلوتگاه رياضت و مشق در قوس هاي مليح و زيباي اين هنر به عبادت مي نشيتد تا غبار تعلق از تن پاک کند و ملکوتي شود. در واقع سيري کامل را انجام مي دهد سيري که کاملاً شبيه دو قوس نزولي و صعودي دايره وجود است و در نهايت با نقطه کار را به پايان مي رساند چرا که آخرين گام در نوشتن سطر گذاشتن نقطه هاست.
دل گفت مرا علم لدني هوس است
بر گوي مرا اگر ترا دسترس است
گفتم که الــف، گفت دگـر هيچ مگوي
در خانه اگر کس است يک حرف بس است
(عليرضا تل جنگاني )
چرا که چگونه مي توان متصور شد چيزي را که نه طول دارد، نه عرض و نه ارتفاع اما وجود داشته باشد!و معمولاً آنچه را که بر صفحه کاغذ مي بينيم با آن که طول و عرض دارد نمادي از نقطه بدانيم. با کمي کنکاش به تعريف ديگري بر مي خوريم که در تحشيه کتاب التفهيم، استاد جلال الدين همائي آورده اند که: نقطه را حد خط مي دانند و خط را حد صفحه و صفحه را حد شيء. از آنجا که تعريف نخست براساس عدم است تعريف دوم که از مشهود ناشي مي شود، به نظر تجسمي تر مي آيد.
شباهت بسيار نقطه و تعيين اول از جهت صفات نزد اهل عرفان قابل توجه است، چرا که از نور لم يزلي اشياء، نمود پيدا مي کنند و نابود، بود مي شود. ولي در چشم ارباب بصيرت در همه مراتب همان نور ازلي است.
چون به عالم آمد آن نور سره
شد عدد چون سايه هاي کنگره
کنگره ويران کنيد از منجنيق
تا فتد فرق از ميان اين فريق
از حرکت نقطه، خط پديد مي آيد و با پذيرفتن مراتب حروف نمايان مي شوند. به تعبيري همان نور سره که به واسطه پذيرش مراتب مختلف اشکال مختلف پذيرفته است. مانند آتشداني که حول محوري در شب به گردش در آيد و دايره ديده شود ولي اين دايره آتشين همان نقطه آتش در حرکت است.
همه از وهــم تست اين صورت غيــر
که نقطه دايره است از سرعت سير
«گلشن راز شيخ محمود شبستري»
و از سويي «امکان» را به دايره اي تشبيه مي کنند که نقطه وجود از بالاي اين دايره به سوي پايين مي آيد و تعلق مي پذيرد و در سير بازگشت به سوي بالا تعلقات را نفي مي کند تا به مقام فناي في الله و بقاي باالله مي رسد.
يکي خط است از اول تا به آخر
بــر او خلق جهان گشته مسافـر
و صاحب بصيرت کسي است که در طي اين مسير، علي رغم پذيرش مراتب و اشکال مختلف همواره همان نقطه را ببيند و اسير غفلت نشود، که غفلت شرک است و پرداختن به غير.
از حرکت اين نقطه در حروف الف به وجود مي آيد. که آن را به وجود عارف کامل تشبيه مي کنند. چرا که کمترين آلايش را از عالم امکان پذيرفته است.
من آن بحرم که در ظرف آمدستم
چو نــقطه بــرسر حرف آمدستم
به هــر الفي الف قدي برويد
الـف قدم که در الـف آمدستم
«باباطاهر»
اما اگر در خوشنويسي بخواهيم به نقطه بپردازيم، با تمام آنچه گفته شد، نيازمند تعريف نقطه از ديدگاه هنرهاي تجسمي هم هستيم. عنصري بصري که با نوک مداد يا خودکار يا امثال آن بر روي کاغذ به وجود مي آيد. که در خود به اندازه لازم انرژي ذخيره داشته باشد و به اشکال مختلف ممکن است ديده شود. مربع، مستطيل، مثلث و يا اصولاً شکل مشخص هندسي نداشه باشد. نقطه در خوشنويسي اثر قلم ني است، به شکل مربع که معبار اندازه گيري حروف است و از سويي نمادي است از تجلي وحدت در کثرت حروف، و از طرف ديگر سمبلي است از نقطه تحت باء «بسم الله الرحمن الرحيم». که حضرت مولي فرمودند: «من نقطه زير باء بسم الله هستم».
در ابتداي هر سطر، خوشنويس قبل از شروع به کار کتابت، معمولاً نقطه اي بر صفحه کاغذ مي گذارد که با کسره اي در زير آن نماد «بسم الله الرحمن الرحيم» است و نشانه اي از ارادت به مولاي متقيان، قافله سالار کاروان خوشنويسي، و جالب آن که ظاهراً به صورت مادي با اين کار نوک و پهناي قلم خود را آزمايش مي کند و دانگ قلم را به دست مي آورد، مرکب خود را مي آزمايد و براي سير آماده مي شود که نوشتن سير خوشنويس است. از سويي شباهت نقطه و کعبه خانه خدا به عنوان اولين مظهر بنا در اسلام قابل توجه است، و گويا که مربع نمادي است از آنچه از عالم بالا به عالم کثرت مي آيد و هلال و قوس، نشانه اي از تلاش انسان خاکي براي پر کشيدن از عالم کثرت، به وحدت و ملکوتي شدن.
در مساجد، محراب نشانه اي از اين تلاش است و قوس گنبدها مبين ميل به عروج و آسماني شدن است و هنرمند خوشنويس سير نوشتن را با نقطه (نماد وحدت) آغاز مي کند، سير مي کند و راه مي رود و در پيچ و تاب حروف تعلق مي پذيرد و در راه پر پيچ و خم اين هنر قدسي که معتقد است شاکله آن از آسمان ها به زمين آمده است، در خلوتگاه رياضت و مشق در قوس هاي مليح و زيباي اين هنر به عبادت مي نشيتد تا غبار تعلق از تن پاک کند و ملکوتي شود. در واقع سيري کامل را انجام مي دهد سيري که کاملاً شبيه دو قوس نزولي و صعودي دايره وجود است و در نهايت با نقطه کار را به پايان مي رساند چرا که آخرين گام در نوشتن سطر گذاشتن نقطه هاست.
دل گفت مرا علم لدني هوس است
بر گوي مرا اگر ترا دسترس است
گفتم که الــف، گفت دگـر هيچ مگوي
در خانه اگر کس است يک حرف بس است
(عليرضا تل جنگاني )